تاریخ انتشار: ۸ دی ۱۳۸۵ • چاپ کنید    

یک سر و هزار سودا؛ برنامه ۸

۲۸ دسامبر ۲۰۰۶

از وبلاگ گوشزد:
بیست و یکی دو ساله که بودم در گروه همتایان همه مان "مرد" شده بودیم جز علی، همان که در پست پیشین ماجرای عروسیش را نوشتم.

بدجور به همه پیله کرده بود و سپرده بود که: "اگه خانوم بلند کردین باید منو هم خبر کنین" ما هم در جوابش می‌گفتیم: "با همون کفدست خانوم حال کن!"

روزی یکی دو بار به همه دوستان زنگ می‌زد و سراغ می‌گرفت تا اینکه شبی با ۳ نفر از بچه‌ها تصمیم گرفتیم سر به سرش بگذاریم.

ادامه...

لینک مطالب مرتبط

Share/Save/Bookmark

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)