تاریخ انتشار: ۲۰ شهریور ۱۳۸۵ • چاپ کنید    

با ارز معذرت

هفتۀ پیش مادرم یک کیسه سبزی قورمه و کشک و خرت و پرت‌های دیگه به وسیله یک همشهری که از ایران می‌آمد برام فرستاده بود. من این کیسه را از همشهری گرفته بودم و داشتم با مترو می‌بردم خانه.

توی قطار همه زیر چشمی و با ترس و لرز به من نگاه می‌کردند. شاید فکر می‌کردند بمب توشه! هیچکس جرئت نمی‌کرد پیش من بنشینه. با آنکه در اطراف من هفت ـ هشت تا صندلی خالی بود، اما مسافرها همه کنار واگن، کنار در منتظر بودند به محض توقف قطار بپرند پایین و د بدو.

هنوز چندتا ایستگاه نگذشته بود که پلیس با دستگاه بمب‌یاب از راه دور به سراغ من اومد. شاید یکی از همون مسافرها خبر داده بود. فضا از عطر شنبلیه و ترس و هراس لبریز بود.

از وبلاگ: با ارز معذرت

از اینجا بشنوید. Share/Save/Bookmark

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)