تاریخ انتشار: ۱۳ شهریور ۱۳۸۵ • چاپ کنید    

دست‌هایم . . .

چندان به تهران نمی‌آید. اما سالی یک‌بار هم که به تهران می‌آید، گیرم می‌آورد. من هر بار سر به سرش می‌گذارم و دستهایم را پشت سرم پنهان می‌کنم و می‌گویم: «نشون نمی‌دم».

هر جا که باشد ـ وسط «ونک» یا توی «پارک دانشجو» ـ فرقی نمی‌کند. به زور بغلم می‌کند و با آن لب‌های گنده‌اش می‌بوسدم. دست‌هایم را جلو می‌آورم. اما طاقت نمی‌آورم به چشمان نمناکش نگاه کنم. . .

وبلاگ بامداد

برنامه را از اینجا بشنوید! Share/Save/Bookmark

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)