دستهایم . . .
چندان به تهران نمیآید. اما سالی یکبار هم که به تهران میآید، گیرم میآورد. من هر بار سر به سرش میگذارم و دستهایم را پشت سرم پنهان میکنم و میگویم: «نشون نمیدم».
هر جا که باشد ـ وسط «ونک» یا توی «پارک دانشجو» ـ فرقی نمیکند. به زور بغلم میکند و با آن لبهای گندهاش میبوسدم. دستهایم را جلو میآورم. اما طاقت نمیآورم به چشمان نمناکش نگاه کنم. . .
وبلاگ بامداد
برنامه را از اینجا بشنوید!
|