تاریخ انتشار: ۲۵ شهریور ۱۳۸۵ • چاپ کنید    

چنان دل کندم از دنیا . . .

دبيرستان می‌رفتم و به معنی عميق و دقيق کلمه عشق «داريوش» بودم . يک دايی داشتم کمی از خودم بزرگتر که او از راه به درم کرد. آن سالها با بچه‌های محل، دار و دسته‌ای شده بوديم عاشق «داريوش» و از همه شديدتر «ناصر لايت» و «ناصر راب» و «محمد هيکل» و من و «رضا».

«رضا»، همسايه طبقه بالای ما بود و ما دو نفر فقط يک نقطه مشترک در زندگی داشتيم: «داريوش». من يک بچه مثبت معلم‌زاده پای کنکور و عاشق فوتبال بودم و رضا تا سيکل خوانده بود و کارگر کارگاه کفاشی پدرش و فراری از توپ و ديوانۀ تفنگ و اسلحه. اما «داريوش» شده بود اسم رمز رفاقت ما.

وبلاگ آلوچه خانوم را در «اینجا» ببینید!

نمونۀ شنیداری مطلب را در «اینجا» بشنوید!

Share/Save/Bookmark

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)