نگاه مه زود به آنها که در دریا درخت می کارند
از مه زود:
بد نیست که در وبلاگستان بهجای شعری از هولدرلین یا حتی مولانا و حافظ و دیگران، یادداشتهای خود را با ارجاع به یکی از مهمترین منابع خرد سیال، یعنی اساماس مستند کنیم:
از ترکی پرسیدند: اگه وسط دریا، کوسه بهت حمله کنه، چیکار میکنی؟ فوری گفت از درخت میرم بالا. پرسیدند آخه وسط دریا که درخت نیست؛ ترکه جواب داد آخه من مجبورم. من مجبورم.
مثل علامه جعفری، که خدا تروریستهایش را خفه کند، ماندهام در حکمت نهفته در این جواب. شما بودید چه میکردید:
اگر در دریای زندگی کوسههای واقعی حمله کنند، چه میکنید؟
به این نتیجه رسیدهام که راهی جز بالا رفتن از یک درخت نیست. فقط مسئله این است آن درخت چیست و چگونه میتوان آن را کاشت. سه نکتهی بدیهی هست:
1. راهی برای گریز یا مخفی شدن نیست. هر کسی روزی هزار بار با کوسههای واقعیت روبهرو میشود. کوچکی و بزرگی مسئلهی مهمی نیست.
2. در شرایطی قرار داریم که هر کسی باید درخت خودش را بکارد. درخت از پیش کاشته شدهای وجود ندارد و اگر هست، جایی برای چنگ انداختن ندارد. حداقلش این است که باید جای گرفتن و استقرار خودمان را خودمان بسازیم.
3. Fatal Error. The item does not exist. Either it is attacked by sharks or have committed suicide. Check yourself against viruses.
از روز شنیدن پاسخ آن ترک پنج روزی میگذرد. در این مدت، تاریخ و جغرافیایی که میشناسم را اسکن میکردم برای یافتن و شناختن درختهایی که در این دریا کاشته شده یا کاشته میشود. بد نیست گزارشی از این اسکن را پیش از حمله کوسهها در اینجا بیاورم. بهعنوان مقدمه باید بگویم من مرضی دارم که نمیتوانم ارتفاع را تشخیص دهم، به همین خاطر همه چیز را در یک سطح میبینم و گزارش میکنم. قصد توهین به کسی نیست.
دو پروژهی پارادایمی در این چشم انداز آشکار است: پروژهی نوح و پروژهی ابراهیم. آن کشتی که نوح ساخت و آن خانه که ابراهیم ساخت، هر دو درختی بود که ترک ما برای فرار از دست کوسههای دریای زندگی توصیه میکند. مقایسهی تطبیقی ساختار این دو پروژه خیلی لازم است. برای مثال لازم است یک نفر رابطهی این دو را با «پسر» مقایسه کند. نوح دست پسرش را از درختی که کاشته بود کوتاه کرد و ابراهیم خیلی وسواس داشت که پسرش بر همان درخت چنگ اندازد. رابطهی هر دو مجری با «پدر» هم مهم و مبهم است. در میان دیگر پروژهها، کار فردوسی هم قابل توجه است. کاخی بلندی که او از نظم پی افکند مثل همان درختی است که ترک اساماس ما از آن بالا خواهد رفت. کاخ فردوسی کاخی مجازی است که در کویری از شنهای روان بنا شده است. پسرکشی کرده باشد یا نه، شاهنامه هم یک پروژهی نابهجای مهم است، همچون کاشت درخت در دل دریا، ساخت کشتی در دل بیابان، بنای خانه در دل صحرایی لمیزرع. هر کسی را که میشناسم، به جز معدودی، درختی کاشته است: حافظ به خرابات میرود، پیامبر اسلام (ص) حبل الله را معرفی میکند، ملاصدرا میگوید حکمت متعالیه، هگل میگوید عقل، جواد کاشی به وبلاگ پناه میبرد (و حسن جعفری از وبلاگ میگریزد)، باختین میگوید رمان، مولانا میگوید جان، مهدی جامی رادیو زمانه میسازد، هرمان هسه میگوید بیابان، یونس شکرخواه آنلاین میشود، دولوز فلسفه میبافد. نیروگاههای انرژی غیرفسیلی ما شباهتهای ساختاری غیرقابل انکاری با آن درخت دارد که آن ترک گفته بود. سید حسن نصرالله هم که در این مدت جان به در برد بر درختی بود، درست همان درخت که تصویرش نقش پرچم لبنان است.
بخش دوم: فهرست آنها که درختی نمیکارند.
بخش سوم: چگونه در دریا درخت بکاریم.
|
نظرهای خوانندگان
انتظار بيشري از راديو زمانه بود كه براي اثبات يك نظريه درست و يا غلط با نام قوميتي اصيل و با فرهنگ غني همان قوم بازي نكند . انتقادم را بي غرض پذيرا باشين . كاش محمد تقي خان پسيان بودم!
-- اهري ، Aug 25, 2006البته این یادداشت ادامه دارد...
-- مهزود ، Aug 25, 2006بخش دوم اینجا نوشته میشود.
-- مهزود ، Aug 26, 2006اهری جان عزیز،
-- مهزود ، Aug 27, 2006از کلنل گفتی. او نمونهی خوبیست از آنها که درخت کاشتند و بعد در دریا ماندند و با کوسه جنگیدند.