خانه > پژمان اکبرزاده > گفت و گو > «نگران حال پسرم در زندان هستم» | |||
«نگران حال پسرم در زندان هستم»پژمان اکبرزادهhttp://pejighorghoru.blogspot.compejman@radiozamaneh.com بیست و چهارم بهمن ماه سال ۸۷، محمد پورعبدالله، دانشجوی مهندسی شیمی دانشگاه تهران، در منزلاش دستگیر و به مدت یک ماه در بازداشتگاه انفرادی نگهداری شد، اما روز بیست و هشتم اسفند او را به زندان قزلحصار منتقل کردند. محمد پورعبدالله از جمله دانشجویان چپ بود که سال گذشته نیز دستگیر شده بود. خانوادهی این دانشجو، در اعتراض به دستگیری و بیاطلاعی از وضعیت فرزندشان، هنگام تحویل سال تحویل، سفره هفتسینشان را کنار زندان قرل حصار پهن کردند. پیگیریهای خانواده پورعبدالله هنوز نتیجهای نداده است. مادر او درباره وضعیت فرزندش میگوید:
یک شب مانده بود به شب عید، فرزند من را از اوین به زندان قزلحصار منتقل کردند. اما متاسفانه بچه من را هم به آنجا بردند. با ما تماس میگیرد. دو روز اول که در قرنطینه بود، حالش خیلی بد بود، نگران و ناراحت بود. روز گذشته هم من ملاقاتش کردم. محیط زندان را که دیدم، خیلی نگران شدم. برای اینکه یک دانشجوی ۲۳- ۲۴ساله در یک محیطی که همه موادی هستند و مشکلدار ، تحمل آن محیط برایش خیلی سخت است.
دیروز که شما با آنها ملاقات داشتید، روحیهاش چطور بود؟ چه میگفتید؟ روحیهاش خوب بود. ولی احساس میکنم برای اینکه به ما روحیه بدهد بیشتر میگوید من اینجا مشکلی ندارم. ولی بالاخره در زندانی که همهجور آدم و همهجور خلافکار است، تحمل بقیه برایش خیلی سخت است. از نظر بهداشتی من نگرانم. چون این زندان از نظر بهداشت پایین است و هم از نظر روحی نگرانم که مشکلی برای بچهام پیش نیاید. وقتی شما به مسوولین زندان مراجعه میکنید دربارهی آزادی ایشان و آنچه در انتظارشان است، به شما چه میگویند؟ زمان دستگیریاش که به ما خبر دادند که دستگیر شده، ما مراجعه کردیم به دفتر پیگیری و بعد رفتم زندان اوین، بعد رفتم دادسرا. هیچکدام اصلاً به ما جواب نمیدادند که آیا فرزند من اینجاست یا نه. تا اینکه روز بعد خودش زنگ زد و گفت: «مامان من اوین هستم و حال من هم خوب است، نگران نباشید.» بعد در پی همان تماسهایی که گرفت، من مدام مراجعه میکردم به مراجع قضایی، دادسرا، زندان. بعد از چندین بار مراجعه، گفتند که بله پروندهاش در دادسراست و فرزند شما هم در اوین است. ولی ملاقات ندارد، ممنوعالملاقات است و تلفن هم نمیتوان بزند. نمیتوانیم با او تماس بگیریم و خودش هم نمیتوانست با ما تماس بگیرد که اصلاً ببینم فرزندم از نظر جسمی روحی در چه حالی است. بعد از چند بار مراجعه به دادسرا و اصرار من، قاضی پرونده به من یک نامه داد که من میتوانم بچهام را ملاقات کنم. البته در حضور بازجو، بازجویش هم حضور داشت. من او را ملاقات کردم. بعد بالاخره آدم مادر است دیگر، میبیند بچهاش در محیط زندان است. آن هم انفرادی، حضورش در انفرادی برای من خیلی سنگین بود. اگر به مدت یک ماه فرزندم را در انفرادی نگه دارند هم برای من و هم برای فرزندم شکنجه است. شما به رییس قوهقضاییه هم نامه نوشید، هیچ پاسخی آمده است؟ فعلاً هیچ پاسخی به من ندادند. چهارشنبه اولین روز کاری بعد از تعطیلات نوروز بود که به دادسرا رفتم. قسمت پایین چند نفر بودند که گفتند مسوولین نیستند.
دفتر آقای شاهرودی رفتم، گفتند ایشان هم نیستند، بعد از تعطیلات یعنی شنبه بیایید. فعلاً هم که جواب ایمیل ما را ندادهاند. فردا هم باید بروم پیش آقای شاهرودی و دادسرا که ببینم پروندهی فرزند من در چه مرحلهای است. شما چند روز پیش در برابر زندان اوین سفرهی هفتسین پهن کردید همراه با عکس پسرتان. با شما برخوردی شد و واکنشی دیدید؟ آخرین ملاقاتی که با فرزندم داشتم روز دوشنبه بود که از بازجویش پرسیدم بچهی من شب عید آزاد ميشود؟ گفت من نمیتوانم قول بدهم، شاید آزادشود. من گفتم اگر فرزند من آزاد نشود، من میآیم جلوی اوین سفره میگذارم و عکس بچهام را میگذارم که نزدیک بچهام باشم. گفت خب، اشکالی ندارد. ولی حالا متاسفانه نمیدانم به علت اینکه من آنجا نروم یا دلایل دیگر، همان شب عید بچهی من را به قزل حصار منتقل کردند. ولی من رفتم کنار دیوار قزلحصار سفره گذاشتم، عکس بچهام را گذاشتم، با خواهرهایش نشستیم و سال نو را نزدیک بچهام بودم. آنجا هیچ برخوردی با شما نشد؟ خیر، برخوردی نشد. آنجا کسی نبود. اوین با قزل حصار فرق میکند. در قزل حصار که بچههای سیاسی را نمیبرند که خانوادهها بروند در آنجا جمع شوند. یک بیابان برهوت است و ما رفتیم کنار دیوار سفره گذاشتیم، دعا را خواندیم و از خدا خواستم که هر چه زودتر فرزند من را آزاد کند. الان میخواهید در ادامهی تلاشهایتان برای آزادی پسرتان چه کاری انجام بدهید؟ من تا به حال که سکوت کردهام. گفتم شاید سکوت باعث شود که بچهی من زودتر آزاد شود و با هیچ رادیو خارجی تماس نگرفتم، اما واقعاً دیگر تحمل من تمام شده است. گفتم تنها راهی که شاید بتوانم به فرزندم کمک کنم این است که با رسانهها تماس بگیرم و وضصعیت خودم و بچهام را به گوش جهان و مسوولین مملکت برسانم تا بتوانم کاری برای بچهام انجام بدهم. بعد مصادف شد با تعطیلات و قرار است از فردا به دادسرا و دفتر آقای هاشمی شاهرودی، رییس قوهی قضاییه بروم تا ببینم که آیا ایشان میتواند کاری برای ما بکند یا نه. اگر اجازه بدهید شعری در مورد پسرم دارم که میخواهم قرائت کنم. خواهش میکنم، بفرمایید. این شعر را تقدیم میکنم به تمام مادرانی که بچههایشان در زندان هستند و مادران در انتظار فرزندانشان هستند: در پرتو خورشید بهاری
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
متاسفم.
-- بدون نام ، Mar 28, 2009سال نو مبارک
-- farshid khodadadian ، Mar 31, 2009با بهترین آرزوها برای شما
امیدواورم روزی برسد که دانشجویان بدون ترس از زندان رفتن آزادانه عقاید خود را بیان کنند
-- بدون نام ، Apr 19, 2009