خانه > پژمان اکبرزاده > مجله پژوهشهای ایرانی > مولانا، آینه ای برای هویت های ملی | |||
مولانا، آینه ای برای هویت های ملیپژمان اکبرزادهhttp://pejmanakbarzadeh.compersia_1980@hotmail.com
در چند ماه گذشته برنامهها و همايشهاى گوناگونی در سراسر دنيا - به بهانهي هشتصدمين سالروز تولد مولوی- برپا شد و باز هم اين بحث بهوجود آمد كه مولوى متعلق به كدام كشور است. نسبت دادن مليتهاى گوناگون به فيلسوفان، دانشمندان و شاعرانى كه ما از دوران كودكى در ايران، آنها را به عنوان بخشى از ميراث فرهنگى خودمان میشناختيم، موضوع چندان تازهاى نيست. چندين دهه است كه در این رابطه صحبتهاى گونانى میشود. چندی پيش در لندن با فاطمه سودآور فرمانفرمایيان، پژوهشگر فرهنگ ايران و از اعضاى بنياد سودآور گفتگویی كردم. فاطمه سودآور يكى از دلايل اين موضوع را تنوع فرهنگى خيرهكنندهي ايران میداند و معتقد است، اين تنوع میتواند از جنبههايى مثبت و از جنبههایی دردسرساز باشد. ابتدا از او پرسيدم چه معيارى وجود دارد تا چهرههايى نظير مولوى را ايرانى بدانيم.
فاطمه سودآور فرمانفرماییان: سوال بسيار بجايى است، چرا كه كشورهاى مختلف براى تصاحب اين مشاهير از استادان خود خواستهاند تا معیارهاى تازهای خلق كنند. اینکه آيا اينها اساساً خود را مسلمان میدانستند؛ موضوعى است كه بهويژه در مورد مولانا صدق میكند. حقيقت امر اين است كه در دنياى اسلام، ابنخلدون هم بر این موضوع تاكيد میكند. این صرفاً دوبارهنويسى تاريخ جديد است كه منكر اين قضيه میشود. تمام آن فرهنگ از ايران باستان استخراج شده است. در واقع، ايران باستان يك چارچوب و سازمانى داشته كه با الهام از فرهنگ يونان، هند، مسيحيت، فرهنگ كليميان و البته با تاكيد بر ايرانيان ماوراءالنهر، فرهنگى را بهوجود آورد كه پس از اسلام، شكوفا شد. دليل سادهي آن نيز اين است كه پايهي آن وجود داشته ولى اشكال دوران ساسانى اين بود كه داراى چند خط یا طبقه بودند. يك خط براى دبيران، يك خط براى مغان و ... كه نهايتاً منتهی به خطوط محلى شد. چيزى كه در دنياى اسلام و البته با همت ايرانيان بهوجود آمد – ايرانيانى كه گرامر و دستور زبان عربى را تكميل كردند و امروزه آنها را به عنوان عرب میشناسند از قبيل سيبويه – این بود که آن فرهنگى كه ميراث خودشان بود را غنیتر كردند و به زبان عربى ارائه کردند. چنانچه دقيقتر نگاه كنيم حتی طبرى كه حديثنويس هم بوده، دربارهي رسوم و تاريخ ايرانيان نوشته است. تا آنجا كه من میدانم، اين در واقع چيزى است كه هيچ عربى نه آگاهى در مورد آن داشت و نه علاقهاى نسبت به آن. در واقع بيشتر آنها متوجه اين موضوع نيستند كه فرهنگ ايران داراى زواياى گوناگون است. خوارزمى و فارابى كه اهل ماوراءالنهر بودند، در آن زمان كاملاً ملتهاى ايرانى بودند ولي هم تركها و هم عربها مايلند صاحب آنها شوند. يكى بر اساس زبان كارشان، يكى بر اساس محل تولدشان و غيره. اگر آن زمان، كسى در فاراب متولد شده باشد، او به هر حال زاييده تفكر ايرانى است كه بعدها در بغداد با مطالعه فلسفه يونانى كه آرامىها ترجمه كرده بودند، آن فرهنگ را شکل دادند ولى پايهي كار و هويت آنها ايرانى بوده است. در حال حاضر با اين وضعيت پژوهشى و سيستمهاى علمى امروز چطور میشود اين قضيه را روشن كرد كه اين چهرهها اصالت ايرانى دارند؟ من فكر میكنم استادان جدى، همه میدانند. برخى استادان البته، فريب پول یا شهرت را میخورند و براى كسان ديگر كار میكنند. همانطور كه میدانيد در هشتصدمين سال تولد مولانا، تركها، جشن گرفتند ولى چنانچه از آنها بپرسيم آيا میتوانند شعر مولانا را بخوانند يا نه؟ قطعاً میبينيم كه نمیتوانند. شما اگر به آرامگاه مولوى در قونيه برويد، خواهيد ديد كه شعر مشهور «بشنو از نى» را به فارسى نوشتهاند. در نتيجه حتا تركهاى باشعور هم قبول دارند كه مولانا، فارسىزبان بوده، حالا شايد دقيقاً نتوان گفت كه ايرانى بوده ولى بدون شك، اصل ونسب وى به بلخ میرسد كه يكى از پايگاههاى نژاد ايرانى بوده كه از طريق افغانستان يا آسياى ميانه به ايران وارد شدند. در نتيجه در آن منطق، اصالت ايرانى بسيار زياد بوده است و چون دورتر از مركز خلافت بودند، آن را توانستند بهتر حفظ كنند. براى همين هم هست كه نسبت شعرا و فلاسفه در آن مناطق بيشتر بوده و حتی زبان فارسى نو يا امروزى كه ما حرف میزنيم در سيستان و در بخارا پدید آمد؛ در بخاراى سامانى، در سيستان صفارى. اين موضوعها مورد كنكاش و مطالعه واقع شده و استادان جدى آن را میدانند. البته عدهاى هم از آن سوء استفاده میكنند. خود ما هم بیتقصير نيستيم. فرهنگ ما البته بسیار غنى است و نمیشود انتظار داشت كه همهي ايرانيان كاملاً آن را بشناسند. شما شش هزار سال تاريخ را بايد به مانند نهرى بدانيد كه از رودخانههاى كوچك پربار شده است ولى بالاخره هر كدام از اين رودخانههاى كوچك كه وارد اين نهر میشوند، اثرى از خود بهجا میگذارند. در اين دويست سال اخير، هر حكومتى بر جنبههاى خاصى كه تمايل داشته، توجه كرده است. با تمام موارد بدى كه از دوران قاجار ياد میكنند؛ بايد گفت اين موضوع كمتر در دوران قاجاريه و صفويه وجود داشت. به دليل آنكه با شغل دبيرى که در واقع سر بقاى ايران است، از اسكندر به اينسو، همواره حكومت بدست ايرانيان باقى ماند و آنها بودند كه فرهنگ و هويت ايران را زنده نگه داشتند تا آنكه مشروطيت آن را از بين برد. اشتباه مشروطه اين بود كه بجاى آنكه سيستم خودمان را اصلاح كند، سيستمى كاملا ناآشنا و نامانوس را در ايران پياده كرد. اين موضوع يكى از دلايل عدم موفقيت آنها بود. با تمام معايب و فسادى كه در آن دوران وجود داشت، تداومى در آن طبقه دبيرى - كه اغلب از غرب ايران ميآمدند - وجود داشت. آنها طبقهاى بودند كه ميراثى داشتند. همانطور كه صنف هنرمند داراى ميراث بود و آن را ادامه میداد. در واقع هر تداومى، نیرو و انرژىاش،خشك میشود و آن را دوباره بايد زنده كرد. پس جواباش به نظر من اصلاحات است. آنقدر اين فرهنگ متنوع است كه هم قدرت و هم ضعف آن در اين تنوع نهفته است. اين تنوع باعث میشود كه عده اى بخواهند آن را قطعه قطعه كنند و اعضاى آن را از هم جدا كنند. چنین چیزی ممکن نیست چون اعضا از هم ناگسستنى هستند. به بحث آغازین برمیگردیم. فکر میکنید تلاشها برای دادن مليتهاى گوناگون به دانشمندان و شاعران ايرانى چیست؟ دليل آن بسيار ساده است. ما يك سرى كشورهاى تازه داريم كه در جستجوى هويت هستند. همانطور كه اروپا بزرگان خود را مشترك میبيند، میتوان يك قدرت منطقهاى را فرض كرد كه البته ايران در آن قدرت حاكم است ولى در اينجا کشورهای همجوار اين اعتماد به نفس را ندارند كه اين را قبول داشته باشند. دليل ديگر این است که بعضى از كشورهاى بسيار قديمى - البته قديمیتر از تركيه نداريم چون آناتولى يكى از پايههاى تمدن انسان است مانند بين النهرين و سند - ولى آناتولى بهدليل موقعيت جغرافيايى خود، هميشه هويتاش تغيير كرده است. هيچگاه يك هويت متداوم نداشته است و خب، پس از آتاترك هم بخش ديگرى از اين هويت كاملاً ساختگى بهوجود آمد. حالا میخواهند با تصاحب اين بزرگان، بگويند كه ما فرهنگ غنى داشتهايم. در صورتي كه نويسندگانى مانند اورهان پاموك گفتهاند كه تركيه مشكل هويت ملى دارد. شما با خيلى از تركها كه صحبت از صوفيه و تصوف میكنيد؛ میبينيد كه اصلاً درست نميدانند اين موضوعات چه هستند. آنها زبان فارسى نمیدانند، ريشهي فارسى بسیاری از واژگان خود را نمیدانند و تنها به اين دلخوش هستند كه با جمع كردن تعدادى از دراويش و نشان دادن آنها در صحنه، به خارجیها بگويند اين هويت ماست. ولى میدانيم كه اينگونه نيست. چرا كه آن خارجى هم كه میآيد و میخواهد مثنوى را ترجمه كند، نهايتاً بايد آن را به فارسى بخواند. اگر بخواهند اين افراد را به عنوان ترك معرفى نمايند بايد تاريخ را دوبارهنويسى كنند اما خوشبختانه با تمام پولى كه آنان صرف اين موضوع میكنند، روز به روز این قضیه کمرنگتر میشود. در حال حاضر با افزايش قيمت نفت، عربها مقدار زيادى پول به دانشگاههاى انگليسى دادهاند. دانشگاه ادينبورا (كه يك دانشگاه معروف ايرانشناسى بود) را ملاحظه كنيد. يك استاد فلسطينى- كه ما همواره غصهي فلسطین را میخوريم - از كويت شش ميليون دلار پول گرفته تا يك مركز عربشناسى در اين دانشگاه راه اندازى كند. نكته جالب آنكه در آخرين كنفرانس در اين دانشگاه، نيمى از وقت را به فرهنگ ايران اختصاص دادند. در واقع تنها تيتر آن عرب بود و مابقى راجع به ايران. ما ايرانیها،خودمان غفلت میكنيم و متاسفانه چون تاريخ و فرهنگمان بيش از حد غنى و متنوع است، از آن اطلاع درستى نداريم. درك اين تنوع تاريخى بسيار ضعيف است و به عنوان نمونه، در اين نگرانیهاى حمله به ايران، هيچكدام از ايرانیها در ارتباط با تخريب ميراث فرهنگى، ادعايى نكردند. در صورتيكه، اين يكى از ميراث فرهنگى و هنرى مهم جهان است. يكى از نويسندگان سرشناس انگليسى، حدود سى سال پيش برنامهاى را در ارتباط با ايران براى بى. بى.سى ساخته بود. به من میگفت كه اين يكى از سنتهاى بزرگ، زيبا و مبتكر معمارى جهان است. در ايران در واقع متوجه اين امر نيستند. مردم ايران متوجه هستند و منظور من دستاندركاران است. البته بايد بگويم كه خيلىها بهدنبال پول و منافعشان هستند، از اين رو بعضى چيزها را خراب میكنند. بعضى چيزها را به سبك قديم ولى بدون در نظر داشتن درك آن سبك و با نهايت بیسليقگى میسازند و تنها كسانى كه ظاهراً همسليقهي آنها هستند، بعضى از روزنامهنگاران و خبرنگاران آمريكايى هستند. يك مسجد وحشتناكى در آران كاشان ساختند كه از زشتى و بیتناسبى منحصر به فرد است. تنها خبرنگار ام.اس.ان.بى.سى كه به ايران رفته بود اين مسجد را پسنديده بود. اگر خودمان اين هشدار را ندهيم؛ خارجیها نيز در مورد آن نخواهند نوشت. خوشبختانه در حال حاضر خطر حمله كم شده و نبايد فراموش كنيم كه تخريب ميراث فرهنگى يكى از صدمات عمدهاى است كه نه تنها بر ايران، بلكه به جهان خواهد خورد. چراكه فرهنگها هيچگاه در يك جزيره زندگى نمیكنند؛ فرهنگها از يكديگر متاثر میشوند و شما نمیتوانيد هيچ فرهنگى را از بقيه جدا كنيد. گاهى بلاگهاى لسآنجلس را میخوانم، میبينم آنها تنها دربارهي ايران باستان صحبت میكنند. در واقع چون از اسلام و حكومت اسلامى متنفر شدهاند، انگار نه انگار كه فرهنگى هم در دوران اسلامی وجود داشته است. فرهنگ نقاشى و معمارى، ادامهي همان فرهنگ قبلى بوده است. چهار طاقى كه پايهي ساختمان معمارى مسجد است به دوران اشكانى برمیگردد. شما نمیتوانيد اينها را از هم جدا كنيد. الان نمايشگاه صفوى فوق العادهاى در موزه لوور وجود دارد كه هیچ چيزى در مورد آن ننوشتهاند. در خود ايران هم با وجودى كه بسیاری از متخصصان به خارج رفتند ولى كسانى سركار آمدند كه از روى ذوق، علاقه و پركارى، كم كم وارد و خبره شدند. براى نمونه میتوان از آقاى محمدرضا كارگر، رييس پیشین موزه ايران باستان نام برد. وى از صفر شروع كرد و با توجه به علاقه و پشتكارش، بسيار خبره شد. خدمات بزرگى انجام داد. به نمايشگاه هخامنشى لندن كمك زیادی كرد. همچنين او بود كه ترتيبدهندهي نمايشگاه «هفت هزار سال هنر ايران» دور اروپا بود. ولى دستاندركاران، اين شخص را بركنار كردند و بهجاى او فيلمبردارى كه هيچ اطلاعى از هنر ندارد را منصوب كردند. اين اشتباهات را هم حكومت و هم ايرانیهاى مقيم خارج مرتكب میشوند. از آنجا كه اکنون در جستجوى عيبهای خود هستيم بايد بدانيم يكى از معايب ما همين است. هنر نمیخوانيم، دربارهى تاريخ و فرهنگ خود اطلاعات يك بعدى داريم. براى جلوگيرى از اين اشتباه، بايد ايرانىهاى خبره در اين امور كتابهايى تك جلدى بنويسند كه اين اطلاعات جامع را به دیگر ايرانىها ارائه دهند.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
behtarin siteh farsi
-- sam ، Jan 4, 2008واقعا از خواندن دیدگاههای افراطی این خانم که بوی نژادپرستی می دهد متأسف شدم. متأسفانه ایشان دقیقا همان راهی را رفته اند که تفکر آن طرفی ها می رود. یعنی افراط و تفریط. بهتر است بگوییم اول ایران به وجود آمد و بعد جهان خلق شد!
-- یک خواننده ، Jan 4, 2008درویش ها هم که در ایران امنیت جانی ندارند، آن وقت این خانم به این فکر می کنند که چون دراویش لغات فارسی دارند پس هویت ایرانی و فلان... الان چی داریم؟
بسيار مقاله جالبی بود. از ماست كه بر ماست. و به آن خواننده يی كه از اين گفتگو ايراد گرفته و ميگويد بوی نژاد پرستی ميدهد بايد بگويم، اول اسم خودت رو بگو، بعدا ايراد بگير. جرات داشته باش و اسمتو بنويس. از تو تاريكی حرف زدن آسونه. .
-- داريوش مقدم تبريزی ، Jan 4, 2008در رابطه با این مصاحبه و ایرانی بودن حضرت مولانا مقاله زیر هم خیلی جالب است.
یکی از چهره هائی که مولانا بسیار از او نام می برد و برای واگوئی اندیشیده هایش او را نمونه می آورد، رُستم دستان، بزرگترین پهلوان افسانه ای ایرانزمین است که گاه با زال، گاه به تنهائی، گاه به همراه علی امام نخست شیعیان و گاه در کنار حمزه عموی پیامبر اسلام در میان سروده های مولانا رخ می نماید. از آنجایی که سخن در این نوشتار بر سر مولانا نیست، من به آوردن فهرستی از میتُختهای ایرانی بسنده می کنم و داوری را به خوانندگان آگاه وامی گذارم، تا دانسته شود که ایرانی بودن مولانا تنها در پارسی سرودن او نیست و این میتخت شناسی و جهانبینی ایران باستان است که در بستر زبان پارسی چون رودی دشتهای بارور اندیشه او را سیراب می کند و از او همان چهره فرهمند تابناکی را می سازد، که می تواند همه مرزهای ساخته دست آدمیان را درنوردد و "شهروند جهان" شود و در "جان جهان" درآمیزد:
جمشید، ضحاک، فریدون، کیقباد، کیکاووس، سیاوش، کیخسرو، بهرام، نریمان، سام، زال، رستم، سهراب، ویس، رامین، خسرو، شیرین، فرهاد، اسفندیار، دارا (داریوش)، انوشیروان، ایران، توران، زرتشت، ایزد، کوه قاف، جام جم، سیمرغ، هُما، اهریمن، دیو، پری،.. (4). نمونه سروده هایی که این واژگان در آنها بکار رفته اند:
هـــــر كه را آتـــش پنـــــاه و پشت شد / هم مجوسي گشت و هم زردشت شد (مثنوی، دفتر نخست)
چـــــند مخـــــنث نژاد دعـوي مردي كند / رستم خنجر كشيد سام و نريمان رسيد (دیوان شمس 895)
ويــس و رامين خسرو و شـــيرين بخوان / كه چه كــــــردند از حـــــــسد آن ابلهان (مثنوی، دفتر پنجم)
تا ز دارالـــــــــملك دل برهـــــــم زنــــــد / ملـــــــــك نوشِـــــروان و دارا ســــاعتي (دیوان شمس 2905)
ديــــو ميگفـــــتي كه حق بر شكل من / صـــــورتي كردســــــت خوش بر اهرمن (مثنوی، دفتر چهارم)
ســـــيمرغ كوه قـــاف رسيدن گرفـت باز / مرغ دلـــم ز سينه پريـــــدن گرفــــت باز (دیوان شمس، 1198)
...
اگر نیک بنگریم، اینها همه برگرفته از فرهنگ شاهنامه ها، بویژه شاهنامه فردوسی اند. در هیچ کدام از سروده های مولانا جای پایی از فرهنگ و میتخت شناسی ترکی-اوغوزی نمی بینیم. پس مولانا حتا اگر پسر "اوغوزخان" نیز بوده باشد و در دل کوههای آلتائی نیز به جهان آمده باشد، در سرش چیزی جز جهانبینی عرفانی (اسلامی) و اسطوره شناسی ایرانی جای نداشته است، بدیگر سخن، اندیشه او با نگاه به نگاشته ها و سروده هایش، ایرانی-اسلامی است، اندیشه ای که اگر بر آن چشم بپوشیم، از مولانا چیزی جز "استخوان و ریشه" بجای نمی ماند. او خود در باره زبانی که بستر جهانبینی پویا و اندیشه ژرفش بوده است می سراید:
مســـلمانان مســـلمانان، زبـــان پارســـی گویم / که نبود شرط در جمعی، شکر خوردن به تنهائی
-- مولانا ، Jan 4, 2008http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/15084/
"آنها زبان فارسى نمیدانند، ريشهي فارسى بسیاری از واژگان خود را نمیدانند و تنها به اين دلخوش هستند كه با جمع كردن تعدادى از دراويش و نشان دادن آنها در صحنه، به خارجیها بگويند اين هويت ماست"
و ايشان متخصص هستند??
"ما يك سرى كشورهاى تازه داريم كه در جستجوى هويت هستند."
مثلا تركيه!
-- بدون نام ، Jan 4, 2008فكر ميكنم نظرات ايشان سود آورى خاصى براى بعضى ها دارد.
گفتگوی جالبی بود. از پاسخ های سنجيده بانو خوشم آمد. ولی روی يک نکته بايد تاکيد کرد: اگر امروز هم ما قادر به زادن مولوی های تازه و فکر تازه بوديم، اين قدر از تلاش خارجی ها برای ترک و عرب ناميدن اين و آن بزرگ ايرانی اندوهگين نمی شديم. مولوی مثل نوروز است که اقوام ديگر هم جشن می گيرند و بايد تشويق کرد که بيشتر تجليل کنند. اصرار بيهوده است، چون گوهر چه نوروز و چه مولوی آشکار است. از اين رو به همسايگان خرده نگيريد و بگذاريد نمود های فرهنگی ما ايرانيان (تاجيک و کرد و بلوچ و غيره) را از آن خود بدانند و به فرهنگ ما بيش از پيش نزديکتر شوند.
-- داريوش ، Jan 4, 2008پس زبان همدلی خود دیگر است... همدلی از همزبانی بهتر است
-- یک خواننده ، Jan 4, 2008من درسال2004و2005 در دوبی به منطقه Media Cityرفتم درانجا محلی به نام Knowlegvillageوجود دارد که بعضي دانشگاه های خارجی منجمله داشگاه آزاد نيز دران شعبه دارند.در تمامی سالنهای دفتر مرکزی اين موسسه ديوارها مزين به تصاوير مشاهير ايران است.وجالب اينجاست وقتی من از ديدن اين نقاشی ها به وجد امده بودم،يکی از کارکنان اماراتی با سرعت قبل از اينکه من کلامی به زبان اورم به تصور اينکه من ابرانی نيستم گفت:"اين ها دانشمندان مسلمان عرب بوده اند،مثل ابوعلی سينا،زکريای رازي،ابوريحان، خوارزمی و..."،تنها عکس العملی که من از خودم نشان دادم اين بود که گفتم:"چه جالب نميدوستم خراسان و شهر ری هم تو امارت بودند ولی ميشه بگين کی جداشدند چون من از ايران می امدم کسی هنوز خبر نداشت." . ايرانيان متحد شويد کينه و کدورت را کناربگزاريم هيچ چيز لذت بخش تر از عفونيست،نگذاريد دشمنان اين سرزمين از غفلت شما سوء استفاده کنند.باهم مهربان باشيد بادشمنان ايران بجنگيد با نيروی دانش نقطه ضعشان بی سواديت ,بادانش خود نابودشان کنيدنه با خون ريزي.
-- iran ، Jan 5, 2008آنقدر فرهنگ ایرانی قدیمی و وسیع است که برای "کشور"های همسایه راه دیگری نمیگذارد. اگر برای همین تورکیه نبود که هیچ یادی از مولانا نمیشد، حداقل نه به خرج ملاها. از دید یک ایرانی فکر میکنم بسیار خوب است وقتی نمادهای فرهنگ ایرانی مطرح میشوند چه در ایران باشد چه در ترکیه، تاجیکستان، افغانستان، پاکستان و یا عراق.
-- عیسی مازنی ، Jan 5, 2008در زبان فارسی حدود 120 و اندی کتاب با عنوان "نصیحت نامه" نوشته شده است تا مرضهایی مانند حسد دروغ نژادپرستی بخل کینه عداوت فحش دادن زیرآب زدن خبرچینی تکبر و .... در خوانندکان فارسیزبان و فارسیدان درمان کند که متاسفانه نتوانسته است. حالا مولوی ترک است یا فارس یا عرب بماند قبل از همه مولوی است و سخنانش هم بیشتر پند و نصیحت است ولی گوش شنوایی ندارد.
-- تقی محمدی ، Jan 5, 2008مصاحبه جالبی بود. من نتوانستم منطق انتقادهایی که برخی خوانندگان وارد کرده بودند را بفهمم.
-- علیرضا صلاحی ، Jan 5, 2008البته خانم سود آور موضوع بحث را به حاشیه های زیادی کشیده اند که گرچه همه آنها جالب اند اما در این گفتگو بیشتر آنها ناقص رها گشته اند. این کمی به ساختار بحث آسیب رسانده است.
مگر تاريخ ما ٢٥٠٠ ساله نبود چطور شد كه يكباره "شش هزار ساله" شد.
-- آريامهر ، Jan 5, 2008عزيزم اريامهر جان،2566 سال البته از تاريخ تاج گزاری کوروش کبير ولی بنا به گزارش های باستان شناسی 10،000 سال به بالا. زنده باد به اين حسن سليقه در انتخاب نام و اين نکته سنجی . شاد و سلامت و پيروز باشي
-- Iran ، Jan 6, 2008سپاس از پژمان اکبرزاده ی گرامی بابت این گفت و گوی جذاب و خواندنی درباره ی فرهنگ ایران
-- مسعود لقمان ، Jan 6, 2008چه فرقی میکند جناب مولوی یا هر فرهیخته دیگر اهل کجاست؟ اگر صداقت هست!؟ باید از آنها آموخت. در غیر این صورت تمام دانایان ایرانی! چه دردی از من و تو دوا میشود ؟ هیچ
-- قاسم ، Jan 6, 2008گیرم پد ر تو بود فاضل
-- بدون نام ، Jan 6, 2008از بهر پد ر ترا چه حا صل
ایکا ش اینقد ر که سنگ اسم مولوی را به سینه میزنیم
کمی هم تعا لیم او را در زندگی خو د پیاده میکردیم
در عمل هم نشان د هیم مولوی از ان ماست
سپا سگزارم برای مقاله خوب شما
جلال
نمی دانم که این زنان متعصب را از کجا پیدا میکنید.
-- بدون نام ، Jan 6, 2008کسی که در بلخ (یکی از ولایات شمالی افغانستان) تولد شده باشد و در همانجا تعلیمات ابتدایی را گذشتانده باشد چگونه میتواند ایرانی باشد. او فقط یکبار از راه نیشابور به حج رفت و بعد بقیه ی عمرش را در ترکیه گذشتاند. او فقط چند شب بیشتر در ایران نبوده. اگر موضوع زبان فارسی را دلیل بیاورید، باید این را هم بدانید که افغانستان هم فارسی زبان است و کسی به عربی گپ نمی زند.
مترجم مولانا به زبان انگلیسی دو سال پیش به قریه ی زادگاه او به بلخ آمده و بود و با صحبتهای کوتاهی که درباره ی این شاعر بزرگ داشت برای ما ثابت شد که فقط ایرانی ها با تعصب و غوغا میخواهند تاریخ گذشته ی شان را پنهان کنند.
گفتم زکجایی تو - گفتا نیمیم ترک و ترکمان نیمیم عرب ولی دوست دارم از فرغانه بخوانند مرا.
در تاریخ کهن ما آریان نام یک قوم است که در محدوده بلخ و اطراف میزیستند و برادرزاده گان آنها در زاولستان (غزنی و قندهار و هلمند و نیمروز). اینکه نام سرزمین های عراق و آذربایجان و جبال را ایران گذاشته اید چیزی بر گذشته و آنچه هستید افزود نمیکند. البته خراسانیان اصیلی که در مرز ایران کنونی میزیند، در تاریخ ما سهیم هستند اما دیگران نی. من خود چند بار به ایران آمده ام. یک بار در آباده واقع در استان فارس شما توقف کردم و از یک کس یک سوال کردم، نفهمید و به ترکی یک چیزکی گفت. البته شما حق دارید پیش خود خیالات ببافید و هویت ترکی خود را ایرانی بسازید و با ترکیه که برادران اصلی تان است وارد جنگ زرگری شوید
-- افغان ، Jan 6, 2008من تنها می توانم بگویم متاسفم که شما در پی یافتن خون ایرانی در وجود مولانای بلخی هستید.
متاسفم و متاسفم.
اعراب از شما, طالبان هم از شما و خیلی از آدم ها از شما.
بیایید این افتخارات کمایی کنید
www.kabuli.org
-- نسیم فکرت ، Jan 6, 2008جناب افغان كه نمبدانم زني يا مرد مثل اينكه تاريختان خيلي قويه چند سوال داشتم 1- كشورباستاني ايرانويچ كه كورش ساخت كجاست ؟ 2- كورش - داريوش و ... مال كدام ولايت افغانستان هستند ؟ 3- سيستان و رستم و زال و ... كه در شاهنامه اومدند در كدام ولايت قرار دارند ؟ 4- اصلا سلسلسه هخامنشيان ‘ ساسانيان ‘ اشكانيان و ..... كه شناخته شده ترين تمدن هاي پارسي هستند و در شاهنامه هم كه مشهورترين كتاب پارسي از آنها بعنوان تمدنهاي ايراني ياد ميشه ‘ در كجاي افغانستان حكومت ميكردند ؟
ولي راجع بع نظراتي كه خواندم متاسفانه از دلايل بزرگ غارت دانشمندان ايراني اينه كه اولا خيلي ايراني هاي فعلي ايران زده شده و تعصبشونو از دست دادند ثانيا خيلي ها ايران رو فقط معادل فارس ميدونن كه باعث ميشه جمعيت و مناطق كثيري از ايران باستان مانند سرزمين آتورپادگان ( آذربايجان ) و خوزستان و حتي بلوچستان از تاريخ ايران جدا بشن و لي نبايد فراموش كرد كه بواسطه حظور اماكني مانند آتشكده آذرگشسب ( تخت سليمان ) در همين آذربايجان امكان جداسازي اينها نبوده و اشخاصي مانند مولوي ‘ نظامي ‘ جابربن حيان و .... صرفا بخاطر داشتن زباني غير از فارسي ( هرچند كتب زيادي هم بزبان فارسي نوشته باشند ) صاحبان زيادي پيدا مي كندد ‘
-- Kiarash ، Jan 9, 2008دوستان اول بهتره خودمون ايران رو كامل بشناسيم و همديگرو قبول داشته باشيم بعد از بقيه انتظار داشته باشيم تا مارو قبول داشته باشند
به اميد روزي كه ايرانيان در هر كجاي دنيا با افتخار بگويند ما ايراني هستيم و يا روزي جزيي از ايران بزرگ بوديم
جناب کیارش، چند نکته را به شما خاطر نشان می سازم.
-- ادیب بامیانی ، Jan 12, 20081- بهتر است به کتاب های تاریخی که دولت ها و تاریخ نویسان هر کشوری می نویسند به دیده تردید نگریست. چون هر کشوری دوست دارد تاریخ را به نفع خود و مردمش وارونه کند. یکی از اهداف دولت ها از این کار دادن اعتماد به نفس به مردم شان می باشد. شما هیچ کشوری را نمی شناسید که تاریخ اش پر نباشد از صفحات زرین و اجداد و نیاکانی که افتخار آفریده اند. برای این که از این موضع تعصب آمیز بدر آیید توصیه می کنم یکبار دیگر تاریخ ایران را از نویسندگان بی طرف بخوانید و قضاوت کنید.
2- شما اگر بر فرض 40 سال داشته باشید و همین امروز بخواهید اسم تان را عوض کنید، آیا می شود گفت که شما یک انسانی هستید با عمر یک روزه؟ یا این که شما انسانی هستید که در گذشته ها هم به مدت چهل سال وجود داشته اید؟ افغانستان اگر در قرن 18 بوجود آمد به این معنی نیست که این سرزمین ناگاه از زیر بته سبز شد بی هیچ گونه پیشینه تاریخی. این سرزمین به همان قدمت سرزمین شما در تاریخ وجود داشته است ولی با نام های مختلف چون: آریانا و خراسان و حالا هم افغانستان. در آن زمانی که داریوش و کوروش مادی سلسه هخامنشیان را بنیاد نهاده بودند، پیشتر از آن پیشدادی های آریایی در بلخ افغانستان که آن زمان بخدی نام داشت و بعد ها با هجوم یونانی ها باختر نام گرفت، حکومت می کردند. یما اولین شاه بود که او را جما هم گفته اند و ایرانی ها آن را جمشید می گویند. زرتشت در همان جا به دنیا آمد و معبد نوبهار را بنا نهاد که خرابه آن هنوز موجود است. بعد ها با آمدن بودایی ها این آتشکده به عبادت گاه بودایی ها تغییر کرد.
3- در تاریخ ثابت نشده است که تمام سرزمینی که امروز افغانستانش می نامند تحت سیطره شاهان هخامنشی در آمده باشد. و این که آنجا را ساتراپ نشینان سلسله هخامنشیان می دانند دروغی محض است. نقش برجسته های تخت جمشید که تصاویری از اهدای پیشکش ها به شاه هستند، چنین ادعایی را ثابت نمی کنند. در آن نقش برجسته ها مصری ها هم دیده می شوند، آیا مصر هم جزو امپراطوری هخامنشیان بوده است؟ در حالی که این تصاویر اهدای پیشکش ها از جانب اقوام سرزمین های همسایه می باشد که به مناسبت تاج گذاری یا جشنی در این سرزمین دعوت شده اند.
4- بر فرض که سرزمینی تمام و کمال روزگاری جزو کشوری بوده باشد، آیا در تمام طول تاریخ هر کسی که در آن سرزمین بدنیا بیاید، مال این کشور سلطه گر خواهد بود؟ اگر این طور است پس چرا کشور سلطه گر و مردمان آن بی انصافی می کنند و فقط نوابغ و افتخارات آن را بر می دارند و آدم های بد آن سرزمین را مال خود نمی دانند؟ و باز هم اگر این طور باشد سرزمین فعلی ایران جزو امپراطوری اسکندر مقدونی یونانی بوده است، بنا بر این همه افتخارات این سرزمین به یونانی ها بر می گردد. برای من مسئله فرهنگی را دلیل نیاورید، چون به حد کافی از فرهنگ یونانی در سرزمین من و شما تأثیر گرفته ایم. بروید و درباره تمدن گرکو باختریان بخوانید که ترکیبی از فرهنگ یونانی و آریایی می باشد که در سرزمین ما و شما وجود داشته است.
5- شما درباره سیستان و رستم زال یاد آور شده اید و به طنز پرسیده اید که در کجای افغانستان واقع شده است، باز هم بروید و مطالعه کنید تا بدانید که قسمت بزرگتر سیستان در افغانستان فعلی وجود دارد و بخش کوچک تر آن در خاک پاکستان و بخش کوچک ترین آن در ایران فعلی. زابلی که شما فکر می کنید زادگاه رستم است در شهر کوچکی به این نام در ایران فعلی نیست، بلکه در خطه بزرگی به همین نام در افغانستان واقع شده است. گرچه رستم شخصیت اسطوره ای است و سندیت تاریخی ندارد.
6- سخنانی چون ( هنر نزد ایرانیان است و بس )،(اصفهان نصف جهان)، ( مخ ایرانی را کسی در دنیا نداره یا شجاعت ایرانی را یا مهمان نوازی ایرانی را ) را همه کشور های دنیا دارند و مردمان شان به چیز هایی مشابه این باور دارند. علت اش هم همان تاریخ های وارونه ای است که دولت ها به خورد مردم شان می دهند تا ذهن مردم شان سیر باشد و به یاد شکم گرسنه شان نیفتند. به عنوان یک انسان اندیشمند و پر مطالعه به این گونه سخنان که پشیزی نمی ارزند و فاقد اعتبار هستند، وقعی ننهید.
7- با این تعصبی که در نوشته شما می بینم، اگر شما در خاک یونان بدنیا آمده بودید و می دیدید که فرهنگ و اندیشه بشری روی تفکر یونانی بنا شده است، حتم دارم که بر روی مردم دنیا شمشیر می کشیدید و از همه مردم دنیا توقع پرستش کشور و مردم تان را می کردید. یک بار به یونان سفر کنید و از نزدیک ببینید که سرزمین و فرهنگ من و تو چون نوزادی در مقایسه با پختگی و عظمت آن نیست. بدانید که ایران و فرهنگ ایرانی در کنار فرهنگ های دنیا نه سر آن است و نه ته آن. کشور ایران هم مرکز دنیا نیست.
8- مولوی و دیگر بزرگان مان از آن من و شما نیست اگر معنی اندیشه شان را نمی فهمیم، حتی اگر فارسی می دانیم و می خوانیم. مال آنانی است که اگر ترک زبان هم است یا زبان دیگری دارد ولی به واسطه ترجمه معنی اندیشه شان را می فهمند و همدلی می کنند. همدلی از همزبانی خوش تر است.
9- اندیشه تمامیت خواهی و نژاد پرستانه را مردم دنیا در سال 1945 پس از جنگ دوم جهانی طرد کردند. این گونه تفکر دیگر خریداری ندارد، این را از دیگرانی بپرسید که در خارج از ایران زندگی می کنند. ولی نمی دانم چرا پس از آن همه سال آن طرز تفکر تازه نزد شما رسیده است و بر آن پای می فشارید.
با احترام.
وای بر ما مردم پارسی زبان ، که بر سر هویت و جای و مکان مولانا دعوا میکنیم، درحالی که از خود او هیچ نمیدانیم....
-- علی - افغانی ، Jan 15, 2008م
منهم میخواهم منحیث یک افغانستانی فارسی زبان به ان برادران ویا خواهران ایرانی خود که کوشش میکنند نویسنده ها ویا دانشمندانی مانند حضرت خداوندگار بلخ را به زور به خود منسوب کنند بگویم که همزبانان من، حضرت مولانا واندیشه های وی انقدر بزرگ هستند که سر به کاینات میزنند. اگر شما کوشش کنید که انرا صرف به قلمرو ایران امروزی محدود کنید در حقیقت جفای بزرگی به حق این عالم بزرگ نموده اید ولی درحقیقت شما کوشش میکنید که افتاب را با دوانگشت پنهان کنید. مولانا باان اندیشه فراخ خود متعلق به تمام جهان است. اگرچه دردل مولانا عشق وخاطره های بلخ جوش میزد ولی خود وی هرگز اشاره به هویت قومی خود نکرده است که خود نشاندهنده انست که و وی جهانی می اندیشیت. امکان ان است که وی اصالت ترکی داشته باشد زیرا وی وخانواده وی درعصر خوارزمشاهیان ترک میزیستند و یک فیصدی زیاد اهالی انوقت بلخ را ترکها تشکیل میدادند. به هرصورت حضرت مولانا به بسیار عجله به یک مدت بسیار کوتاه انهم زمانی که طفلی بیش نبود داخل خاک امروزی ایران شد و از انجا گذشت. بنا من میگویم چون مولانا در ترکیه به عهد کمال رسید بنا ترکها حق دارند به ان افتخار بکنند وبعدا چون زادگاه وی بلخ بود ماهم حق داریم بالای ان افتخار بکنیم. شما هم میتوانید افتخار کنید زیرا مولانا یکهفته درکشور شما هم بسر برده است. گیریم که وی ایرانی بود بفرمایید که شما ایرانی ها جهت سالگرد وی چی کاری کردید. این دولت ترکیه بود که پیشنهاد کرد که سال 2007 به نام وی گذاشته شود. من هرگز از دولت ترکیه نشنیده ام که وی را ترک خطاب کند. جناب سفیر ترکیه درکابل به صراحت اعلان کرد که انها حاضر هستند شهربلخ یعنی زادگاه مولانا را بازسازی کنند که این خود یک اعتراف به این است که وی از ترکیه نبوده است. بنا شما ناحق وقت وانرژی خود را مصرف نموده وبالای مطالب که هرگز فایده برایتان ندارد کنکاوش بیجا میکنید. به عوض نوشتن ان مطالب درمورد هویت مولانا بهتر بود جناب نویسنده کتاب مثنوی معنوی را باز کرده چند سطری از تعالیم مولانا را برای جوانان خود که هر روز به گمراهه میروند مینوشت. دراین صورت هم خدمت بزرگی کرده بود دراشاعه تعالیم مولانا وهم خدمتی کرده بودند برای مردم خودشان. به امید روزی که تمام داناهان جهان به فاشیسم نه بگویند وهمه احترام به مقام والا انسانی بگزارند وبه امید نشر جواب بنده. همچنان میخواهم بگویم که یکی از برادران ایرانی درمورد زبان فارسی صحبت های داشتند وناشیانه کوشش میکردند که انرا منحوط به ایران بسازند. لطف نموده در اینده ازاین اشتباهات را تکرار نکنید. زبان فارسی یک زبان بسیار بزرگ است که دامنه ان به مراتب دورتر از مرزهای فعلی ایران میرود واین زبان اصلا از ماورای دریای امو به طرف ایران امروزی رفت. این ما سامانیان بودیم که این زبان را رشد دادیم. اولین نویسنده ها وشعرای فارسی زبان دربلخ وبخارا بودند نه درتهران واصفهان. رستم فرزند زال از منطقه است که امروز قسمتی ازان به نام ولایت نیمروز افغانستان شناخته میشود. مادر وی دختر پادشاه کابل وهمسر وی دختر شاه سمنگان است وتاامروز تخت رستم در ولایت سمنگان پابرجااست. همچنان میخواهم برایتان خاطرنشان کنم که این ناصر خسرو بلخی قبادیانی بود که درایران برای قطران تبریزی زبان فارسی را اموختاند. من هدفم از این گفته ها این نیست که مانند شما لباس تنگ بدبینی وفاشیستی را به تن کنم. صرف خواستم حداقل جواب مناسب بنویسم. اسلام علیکم ورحمت الله
-- مصطفی کاپیسایی ، Jan 22, 2008منحیث یک فارسی زبان برایم جای بسیار تاسف است که ایرانیان به این اندازه متعصب وکوته بین وکوته فکر هستند. این مابودیم که زبان فارسی را رشد دادیم واین ما هستیم که امروز با مال وجان خود ازاین زبان دفاع کردیم. امروز درافغانستان یک گروپ ازفاشیستان پشتون تبار به قدرت رسیده اند که خواهان حذف هویت قومی ما بوده ومیخواهند بزور زبان فارسی را از قلم انداخته ویک زبان مرده یعنی زبان پشتو را جاگزین ان بسازند. ولی ما وقلم بدستان فارسی زبان ما دربرابر این توطیه شوم انها قدعلم کرده ایم. طالبان فاشیست صرف بخاطر فارسی زبان بودن عده زیادی از همزبانان مارا به شهادت رسانیدند وفارسی زبانها هم بخاطر زبان خود درمقابل طالبان فاشیست قیام کردند وخانه ها وعزیزان خود را از دست دادند. جای بسیار تاسف است که ایرانی ها به عوض گفتن تشکر هنوز هم بالای ما انتقاد میگیرند. افتخار زیان فارسی به ما میرسد که باخون خود درمقابل اعراب، مغل، انلگلیس وروس وتروریستان القاعده وطالبان حفظ اش کردیم وامروز در برابر فاشیستان که تحت حمایه امریکا قرار دارند انرا حفظ کرده ایم. ما منتظر حمایه اخلاقی شما در جهت تقویه زبان فارسی هستیم نه نظریان ابلهانه مانند منسوب کردن ابن سینا بلخی، مولانا وغیره وغیره را به خود کردن. سر به گریبان خود ببرید و از خود بپرسید که ایا ما علم برداران زبان وادبیات فارسی ودری هستیم یا شما؟؟؟؟
-- احمد ولی از شهر کابل ، Jan 23, 2008من واقعا متاسفم شدم هم از بعضی سخنان خانم فرمانفرمائیان
-- ali ، Feb 22, 2008و هم از بعضی افاضه های دوستان دیگر
چه ایرانی و چه افغانی
فقط یک جمله عرض می کنم و آن این است که ایران بزرگ سرزمینی است از سند تا دجله
این سرزمین لزوما دارای یک نظام سیاسی نبوده و تنها گاهی این سرزمین عریض و طویل دریک نظام سیاسی متشکل شده است.
همینقدر باید جالب باشد برای دوستان عزیز که آنگاه که ابوعلی سینا از پدری بلخی و مادری بخارایی در بخارا زاده شده و حکیم بزرگی گردید در آن نواحی حکومت سامانیان و بعد از ایشان غزنویان وجود داشت.
ولی در قسمت عمده ایران امروز (که مستشرقین تاکید خاصی برای استفاده از لغت ایران غربی دارند) حکومت آل بویه برقرار بود
لذا با سقوط سامانیان و جانشین شدن غزنویان به جای ایشان از آن جایی که ابن سینا نمی توانست با سلاطین جدید خراسان بزرگ
یعنی سلطان محمود غزنوی تعامل داشته باشد آن سرزمین را ترک کرد و پا به سرزمین ایران امروز و قلمرو آل بویه گذاشت ابتدا وزیر شد و در نهایت زندانی و در زندان نیز مرد.
مولوی در قدم اول افتخار بلخ و بلخیان است که فرزندان مولوی هستند. در قدم بعد افتخار همه فارسی زبانان جهان و در نهایت افتخار همه ای بشریت است.
-- لهراسب بلخی ، Jun 5, 2009باید این را هم بی افزایم که در واقع دو ایران وجود دارد؛ یکی ایران تاریخی و فرهنگی و یکی هم ایران سیاسی که محدود به جغرافیای کنونی ایران است. این دو باهم تفاوت بسیاری دارند، ایران تاریخی و فرهنگی گسترده وسیعی از منطقه را در بر می گیرد و یک حوزه تمدنی به حساب میاید. و اما بعد از ایران کنونی بیشترین مراکز و شهرهای ایران تاریخی در افغانستان کنونی واقع شده است و از جمله یک سوم تمام مشاهیر و بزرگان عرصه دانش و اندیشه ایران زمین خواستگاه و پرورش گاه شان شهرهای کنونی افغانسان مانند بلخ، هرات، غزنین، بست، بادغیس، فراه، جوزجان، فاریاب بوده است.
آیا به نظر شما این شهرها و مردمان آن که زبانشان دری (فارسی) است و از بازماندگان همان مشاهیر هستند حق ندارند که آنان را از خود بدانند و به آن ها افتخار کنند؟ زبان فارسی تنها در ایران کنونی گوینده ندارد و نژاد ایرانی هم تنها محدود به جغرافیایی کنونی ایران نیست. همه تاجکان که در افغانستان و تاجکستان و سمرقند و بخارا زندگی می کنند از نژاد اصیل آریایی هستند و فرهنگ و زبان دری فارسی را به همان اندازه ای که یک ایرانی کنونی دوست دارد آنها هم دوست دارند.
اگر در این مورد شکی وجود دارد لطفا به کتاب های تاریخ مراجعه بفرمایید.
-- لهراسب بلخی ، Jun 5, 2009فردوسی شاهنامه را با حمایت سلاطین غزنوی و در شهر غزنه یا غزنین سرود که در آن زمان پایتخت زبان و ادب دری فارسی بود. و بیشترین حماسه ها قهرمانی های شاهنامه هم در حوزه رود جیجون ( آمو) اتفاق می افتد که امروز مرز افغانستان با تاجکستان و ازبکستان را تشکیل می دهد و حوزه دیگری که در شاهنامه از آن بسیار نام برده شده است اطراف رودخانه هیرمند و کابلستان است که همه در قلمرو افغانستان کنونی واقع اند.
و اما سیستان: هفتاد در صد سیستان تاریخی به شمول پایتخت های آن مانند "بست" و "زرنج" و زادگاه رستم "جوین" در قلمرو افغانستان واقع اند.
مادر رستم دختر مهراب شاه کابلی و مادر سهراب هم تهمینه دختر شاه سمنگان ( ولایتی در شمال افغانستان) بوده است.
بلخی شهروند افغانستان