خانه > پژمان اکبرزاده > استادان موسیقی > رحمتالله بدیعی: «اگر در ایران بودم...» | |||
رحمتالله بدیعی: «اگر در ایران بودم...»پژمان اکبرزادهpersia_1980@hotmail.comرحمتالله بدیعی، یکی از برجستهترین هنرمندان موسیقی ایران، سالهاست که در هلند زندگی میکند. او در هنرستان عالی موسیقی (کنسرواتوار تهران) در رشته ویلن کلاسیک آموزش دیده و همچنین در زمینه موسیقی ایرانی با ابوالحسن صبا کار کرده است. تا سال ۱۳۵۷ که در واقع انقلاب شد ما برنامههای هنریمان را در رادیو، تلویزیون و تالار رودکی که حالا مثل اینکه نامش تغییر پیدا کرده ادامه میدادیم. به یاد دارم که آخرین کنسرتمان را در تالار رودکی با هوشنگ ظریف، محمد اسماعیلی، حسن ناهید و چند نفر دیگر با صدای محمدرضا شجریان اجرا کردیم. چون آن موقعیت پیش آمده بود به فکر افتادم که ایران را ترک کنم. تقریباً احساس میشد که نه موسیقی خواهد بود و نه فعالیتی در این مورد. بنابراین اقدام کردیم که از ایران خارج بشویم و بهرحال آمدیم به سوی هلند. من سالها پیش از طرف وزارت فرهنگ و هنر بعنوان سفیر هنری با فرامرز پایور و محمد اسماعیلی به هلند آمده بودم. من خاطرات خوبی از این کشور داشتم و هنگامی هم که به ایران برگشتم به هسمرم گفتم امیدوارم موقعیتی بشود و ما بیاییم به هلند. بهرحال سالها گذشت ولی تصمیم گرفتیم که به اتریش برویم؛ فکر کردیم اتریش مملکت هنر است و هنرمندان بیشتر در آنجا جمع هستند. این است که ما به این فکر افتادیم و البته اقداماتی هم کردیم. با افرادی که در آنجا بودند تلفنی تماس گرفتیم و حتا بلیت هم رزور کردیم. یکی از همکارانم به نام والودیا تارخانیان که ویولا میزند، به هلند آمده بود و موفق شده بود در یک ارکستر هلندی فعال شود. با کمال ناامیدی به او تلفن کردم که حال و احوالی بپرسم. ایشان هم آمده بودند به ایران که وسایلشان را جمع بکنند و بروند به هلند. نقشهی خودم را برای ایشان گفتم. آقای تارخانیان گفتند: «تو میخواهی بروی اتریش یا میخواهی از مملکت خارج بشوی؟» گفتم: «برای من فرقی نمیکند؛ هرجا که باشد، چه اتریش چه هلند و چه جاهای دیگر». گفت: «پس من پیشنهاد میکنم که به هلند بیایی؛ برای اینکه در هلند ارکسترهای زیادی هست و به نوازنده نیاز دارند. این است که تو شانسات آنجا بیشتر خواهد بود.» نخیر، بیشتر ایرانیها بودند. بله. هم هلندی و هم ایرانی. برای هلندیها من مدام شک داشتم که حالا من که ایرانی میزنم چه واکنشی دارند. هرجا دعوتم میکردند میگفتم من ایرانی میزنم. میگفتند میدانیم، ما ایرانی میخواهیم بزنید! بعد من فکر میکردم خب چطور چه باید بزنم که این هلندیها هم خوششان بیاید. قطعاتی را تنظیم و اجرا کردم. واقعاً باور نمیکردم که اینها اینقدر خوششان میآمد. میدانید هلندیها یا غیرهلندیها، البته غیرشرقیها باید بگویم، تعارف ندارند در این مسایل. اگر خوششان بیاید میگویند و تعریف میکنند و اگر خوششان نیاید اصلاً نمیآیند جلو. من میدیدم که اکثراً تعریف میکنند. به این نتیجه رسیدم که انسان وقتی اصل موسیقی، حقیقت موسیقی را عرضه کند، دیگران میپذیرند. بله. سرپرست کانون نوا آقای مجید درخشانی بودند. ایشان از ایران من را میشناختند. وقتی کانون نوا تاسیس کردند گفتند بهرحال کس دیگری نیست که تدریس ویلن کند. این بود که از من خواستند در کانون نوا کلاسی داشته باشم. شاید در حدود ۱۰ سال این کانون دوام پیدا کرد و من هم در آنجا بودم. ایشان هم واقعاً نهایت لطف و محبت را کردند. خب البته در زمینه موسیقی ایرانی صددرصد. چون میدانید هر موسیقیای باید در مملکت خودش باشد. اگر موسیقی چینی یا ژاپنی یا هر جا را بیاورند به غیر از مملکت خودشان، خب آنطور رونق و رواج ندارد و نمیتواند فعالیت کند. معلوم است که من الان اگر در ایران بودم خیلی فعالیتام بیشتر بود؛ بهویژه اینکه شنیدهام برای ویلن متاسفانه کسی نیست. الان شما میدانید بیشتر روی آوردهاند به سازهای ملی، تار، سنتور، سهتار، دف و تمبک. برای ویلن افرادی هستند. بازهم شاید یکیـ دونفر باشند از استادان قدیم؛ ولی استادان قدیم همه دارند از دنیا میروند. خیلیهایشان هم از دنیا رفتهاند. این است که بخصوص در زمینه آثار ابوالحسن صبا الان کسی نیست که در دسترس همه بگذارد. نوع نواختناش، نوع نوازندگیاش. حالا امیدوارم با این سی.دیهایی که من زدهام از ردیفهای صبا افراد علاقمند بتوانند استفاده کنند. خب میدانید این اتفاقاً در مورد من هم پیش آمده بود. ما با گروه فرامرز پایور زمانی که برنامه اجرا می کردیم همه سازها ملی بود، جز ساز ویلن که من میزدم. بنابراین آقای پایور به من پیشنهاد کردند که تو بهتر است در ارکستر کمانچه بزنی. من گفتم تا حالا کمانچه نزدم. گفت: «تو یک مدت کمانچه را دست بگیر، خودت میتوانی اینکار را دنبال بکنی و بالاخره خوب میشود.» من هم این کار را کردم. خب میدانید افراد متفاوت هستند. الان برخی از آنهایی که کمانچه میزنند اصلاً ویلن نزدهاند. من بودم که فقط ویلن میزدم و کمانچه. وگرنه اینهایی که الان کمانچه میزنند ویلن بلد نیستند. خب آنهایی که کمانچه میزنند که دارند میزنند، حالا یا در جلوی جمع و یا ضبط برنامه فرقی نمیکند. البته امکانات ویلن بیشتر است و خیلی کارها میشود انجام داد. کمانچه هم البته یک اصالتی دارد و یک صدایی دارد بعنوان ساز ملی. ولی از لحاظ قطعات اجرایی در ارکستر مسلماً ویلن امکانات بیشتری دارد. من تا یازدهسالگی پیش خودم ساز میزدم. یعنی موسیقی ایرانی را پیش خودم یاد گرفتم؛ از طریق گوش کردن به آهنگها و از طریق رادیو که آنموقع تازه تاسیس شده بود. صفحاتی هم بود و کسان دیگر هم سازهایی میزدند و من گوش میکردم. ویلن را پیش خودم یاد گرفتم. پس از سن یازدهسالگی شخصی مرا را معرفی کرد به هنرستان عالی موسیقی. من و پدرم بدون اینکه اطلاعی داشته باشیم از این هنرستان و موسیقی کلاسیک، به هنرستان رفتیم. تا حدود نزدیک به یک سال بطور خصوصی به هنرستان میرفتم و کار میکردم. بدون اینکه چیزی از من بگیرند. این بود که تا مدتی این قطعات را میزدم و میدیدم که چیزی از قطعات درنمیآید! خب من ایرانی میزدم. چون وارد هنرستان شده بودم، گفتم خب این راه را ادامه بدهیم. همینطور ادامه دادم، ولی پیش خودم هم دیگر موسیقی ایرانی را بلد بودم و میزدم از طریق رادیو و اینها. چندسالی که گذشت من دیگر شروع کردم به رفتن پیش استاد برای آموختن موسیقی ایرانی از طریق نت. این بود که پس از چند استادی که رفتم و عوض کردم، بالاخره رفتم پیش استاد صبا که حدود ۵ سالی پیش ایشان بودم. ولی هیچ به اصطلاح تداخلی نشد. واقعاً برای من خیلی ساده است. یعنی کسی که هر دو موسیقی را تواماً یاد بگیرد، خب تشخیص میدهد فاصلههای نیمپرده یا ربعپرده که اینها چگونه است؛ وقتی بتواند با گوش تشخیص بدهد مسئلهای نیست. از سال ۲۰۰۰ من بازنشسته شدم. البته این بازنشستگی یکمقدار وقت و فرصت بیشتری برای من ایجاد کرد. برای کارهای عقبافتادهای که باید انجام میدادم. از جمله همین کتابهای ابوالحسن صبا. سه کتاب ویلن صبا بود که ویرایش کردم و اینها خب مدتی طول کشید و علاوه بر آن سی.دیهای آنها را اجرا کردم. سه ردیف سیدیاش را نواختم و ضب شد. کارهای دیگر و قطعات دیگر را هم زدهام، برنامههایی در داخل و خارج از هلند هم اجرا کردم. قطعاتی را که خودم یک دورهای از موسیقی ملی آوازهایی داشتم از ردیف خودم، همه اینها را زدم و نت کردم. نه همهاش را. اکنون هم دارم ردیف دورهی عالی صبا را تنظیم میکنم، یعنی به غیر از این سه ردیف، دورهی عالی صبا را که از دستخط ها و نواختههای خودشان است در نوار زدهام. نخیر، یکیشان غیر ایرانیست، هلندیست که کمانچه میزند. خب در آن شهری که هستند، افراد دیگری هم هستند، هلندی، که این هلندیها مثلاً نی یا سهتار میزنند و خیلی علاقمندند، به کلاس میروند. کلاسهایی هست در آمستردام و اوترخت و اینها میروند به آن کلاسها. در آنجا تار، سهتار و تنبک هست، ولی ساز زهی نیست. این بود که یک خانمی از شهر انسخده میآید به خورنیگن برای یادگیری کمانچه. بالاخره در اثر این کنسرتهایی که داده شده نه فقط توسط ما، بلکه گروههای دیگری هم هستند. شما ببینید الان از ایران هم دستهها و گروههایی دعوت میشوند که در تمام کشورها برنامه اجرا میکنند، ازجمله در هلند. شاید نصف این جمعیتی که میروند به سالن هلندی هستند. هلندیها خیلی علاقمند هستند به موسیقی ایرانی. نه، نه. البته نوع برنامهی ما طور دیگریست. در حقیقت دو قسمت است. در قسمت اول موسیقی ملی هست که نواخته میشود، و در قسمت دوم سعی میکنیم که البته برنامهها متنوع باشد. در قسمت دوم موسیقی محلی هم اجرا میکنیم از شهرهای مختلف ایران. این است که تقریبا متنوع است. ولی بهرحال از هر دو موسیقی لذت میبرند و خوششان میآید. راستش فعلاً که نقشهای ندارم. برنامهای نیست. صحبتی ندارم. فقط همیشه این را توصیه میکنم که واقعاً خانوادههای ایرانی که در خارج از مملکت هستند برای شناسایی فرهنگ و موسیقی خودشان باید خودشان اقدام بکنند، بخصوص بچههایشان که در اینجا متولد شدهاند و از هرچیز بیبهره هستند. خودشان باید این جو را در منزل ایجاد بکنند. در منزل موسیقی ایرانی بگذارند، فیلمهای ایرانی بگذارند و فارسی صحبت بکنند. پدر و مادری من میشناسم هر دو ایرانیاند و متاسفانه بچههایشان هلندی یا آلمانی صحبت میکنند و این خیلی باعث تاسف است.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
استاد رحمت الله بدیعی نمونه ایست از اصالت، نجابت وصفای ایرانی و معرفت و تکنیک غربی. اودر عین تواناییهای قابل ستایش مظهر تواضع و فروتنی است. آراسته به محاسن شرق و غرب است و عاری از معایب هردو. او از تنگ نظریهای اهل طرب فارغ است و موجب سر بلندی هموطنان و نوع انسان است. او یادگار بسیار شایسته ای از استاد ابوالحسن صبا است. جان او و شنوندگان هنرش خوش باد.
-- سهراب روشن ، May 20, 2007