خانه > شهرنوش پارسیپور > Jul 2010 | |
Jul 2010گزارش زندگی- شماره ۱۶۶ خاطرهای از سفر به ژاپناگر در اواخر فصل پائیز به کیوتو می روید حتما بکوشید به دیدار تئاتر کابوکی بروید. این برنامهها از سی نوامبر شروع میشود و تا بیست و ششم دسامبر ادامه دارند. سابقه تئاتر کابوکی به سده شانزدهم بازگشت میکند. در تئاتر کابوکی مردان به جای زنان بازی میکنند و تماشای آنها که با دقت و اصالت میکوشند روانشناسی رفتاری زنان را تقلید کنند بسیار جالب و سرگرم کننده است. گاهی در یک نمایش پدر و پسر و حتی نوه حضور دارند. برنامه به روایت - شماره ۱۸۷ نگاهی به مجموعه شعر ساویز شفائی ضیافت زندگیساویز شفائی، که دیگر در میان ما نیست مجموعه شعری سروده به نام ضیافت زندگی. چنبن به نظر میرسد که ساویز شفائی دلی پر درد و اندوه داشته. باید باور کرد که زندگی یک همجنسگرا در جامعهای که به شدت در برابر این مفهوم جبهه میگیرد باید کار سختی باشد. هرچه زمان جلوتر میرود من بیشتر به این نتیجه میرسم که مسئله همجنسگرائی باید بیشتر و بیشتر مورد توجه و بررسی قرار گیرد. گزارش زندگی- شماره ۱۶۵ سخنرانی در نیویورک، در کلیسای کاتولیک ریورساید ممکن است از چاله درآییم و به چاه درافتیمدر جلسهای که به دعوت آقای گنجی در کلیسای بسیار زیبای ریورساید برگزار شد و از ساعت ده صبح تا چهار بعدازظهر ادامه داشت، استادان محترم رشتههای مختلف سخنان بسیار باارزشی ایراد کردند. از آنجایی که فهرست نام آنها را در اختیار ندارم، از ذکر نامشان خودداری میکنم. به من نیز اجازه داده شده بود تا حرف بزنم. من هم بدون تکیه بر متنی، گفتار داشتم و اکنون همان گفتار را- کم و بیش- برای شما واگو میکنم. برنامهی به روایت- شمارهی ۱۸۶ سانسور یک داستان عاشقانهی ایرانیشهریار مندنیپور، نویسندهی خوب ایرانی که تا بهحال چندین مجموعه داستان و رمان قابل تامل «دل دلدادگی» را به پارسی نگاشته است، اینک در اثر نوین خود، سانسور یک داستان عاشقانهی ایرانی که به وسیلهی سارا خلیلی بهنحوی ماهرانه ترجمه شده، نشان میدهد که در ایجاد یک روح جهانی، با تکیه بر فرهنگ ایرانی بسیار موفق است. این نکتهی مهمیست که چگونه ایرانی بنویسیم و در جهان خوانده شویم. گزارش زندگی- شماره ۱۶۴ بخش چهارم بوف کور و مندر کتاب «عقل آبی» که یکسره به بررسی «بوف کور» اختصاص دارد، وجهی از زنانگی هستی به دیدار مردی میرود که کموبیش سنتی است. او یک افسر شهربانی است که همسرش به تازگی دو دختر زاییده. زمان داستان مقطع جنگ عراق با ایران است. سروان که در طول داستان آرام آرام وارد جهانی کشف و شهودی میشود، بههمراه زنی که در حقیقت زاییدهی ذهن اوست صفحه به صفحه کتاب «بوف کور» را زندگی میکند. برنامهی به روایت- شمارهی ۱۸۵ مجموعه داستان- نوشتهی فریبا صدیقیم «من زنی انگلیسی بودهام»فریبا صدیقیم، نویسندهی یهودیتبار ایرانی از آن دسته از نویسندگان مستعدی است که آهسته و پیوسته کار می کنند. او که چندسال پیش مجموعه داستان «شمعهای زیر آبکش» را منتشر کرده بود، اینک کتاب جدید خود، «من زنی انگلیسی بودهام» را به دست چاپ سپرده است. این مجموعه داستان با دقت و مهارت نوشته شده است. بیشترین بخش این داستانها در خدمت بیان روابط درونگروهی یهودیان است. گزارش زندگی- شماره ۱۶۳ بخش سوم بوف کور و مندر دو شمارهی پیش درباره «بوف کور» گفتاری داشتم. اینک در ادامهی راه، رابطهی ادبیات خود با این رمان را پیگیری میکنم: یکی از کتابهایی که هر ایرانی علاقهمند به ادبیات میخواند «بوف کور» است. من این کتاب را در حدود ۱۴ سالگی خواندم، و از همان زمان تحت تاثیر آن بودهام. بعدها البته باز چندباری آن را خواندم. برنامهی به روایت- شمارهی ۱۸۴ رمان «کابوس من ایران»، نوشتهی پریسا صفرپور «کابوس من ایران»در خواندن صفحات نخست رمان «کابوس من ایران»، نوشتهی پریسا صفرپور کمی خشمگین میشدم. لحن عوامانهی تکگویی و گفتاری کتاب که به فارسی شکسته نوشته میشد و برخی اشتباهات در زبان فارسی مرا خشمگین میکرد. صفحات زیادی از آغاز کتاب را علامت گذاشته بودم تا بعد بهعنوان «لمپنیسم ملی» دربارهی آن برای شنوندگان و خوانندگان بنویسم، اما بعد همینطور که رمان جلوتر و جلوتر رفت مجذوب کتاب شدم. برنامهی به روایت- شمارهی ۱۸۳ «شهرزاد قصه بگو»، نوشتهی محمد بهارلو داستانهای تبدار و ملتهبدر خواندن مجموعه داستان «شهرزاد قصه بگو» متوجه میشویم که بهارلو به سبک نوشتاری بهای ویژهای میدهد. او نویسندهای صاحب سبک است. اجازه نمیدهد هیچ واژهای به آسانی از زیر قلمش عبور کند. او در عین حال به میدانهای مختلف اجتماعی منطقهی تولدش توجه ویژهای دارد. شخصیتهای داستانهای او از بطن شهر آبادان و روستاهای اطراف آن برخاسته اند. رنگ تند آفتاب و خشکی منطقه بر آنها غلبه دارد. کتاب دربرگیرندهی چهار داستان است. گزارش زندگی- شماره ۱۶۲ بخش دوم هدایت و زنانی که مرده میمانندزن اثیری آنقدر مرده میماند تا مرد نقاش در حالت خلسه ناشی از مخدر او را نقاشی کند، و سپس چشمانش را باز میکند تا مرد بتواند آنها را بنگارد. در همین جا گفتنیست که چشمان تیامات، مادر هستی، یکی به خورشید تبدیل میشود و یکی به ماه. ظاهرا راوی بوف کور باید این چشمها را بنگارد. روشن است که نقاشی او چقدر سخت است. مرد اما پس از پایان نقاشی زن را قطعه قطعه میکند. مردوک نیز تیامات را قطعه قطعه میکند. |
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|
از دست ندهید | ||||
افزایش قیمتها |
خشونت نمایشی |
تحصن برای ستوده |
کنسرتویی برای ویلننوازان |
تاملات شکوفه تقی |