تاریخ انتشار: ۲۶ خرداد ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
برنامه به روایت - شماره ۱۸۱
ماه سربی، مجموعه داستان، نوشته ماهزاده امیری

چکامه‌ای برای ناری

شهرنوش پارسی‌پور
http://www.shahrnushparsipur.com

ماهزاده امیری، نویسنده مجموعه داستان "ماه سربی" روایتگر برزخ میان روستا و شهر است. این نوعی ادبیات است که در این مقطع زمانی جای کار بسیاری دارد. در ایران امواج انسانی از روستا به شهر روی هم می‌غلتند و همانند دریائی خروشان بسیاری از ارزش‌ها را در سر راه خود به نابودی می‌کشند.

Download it Here!

البته این بدان معنا نیست که ارزش نوینی خلق نمی‌شود. بلکه اما در واقعیت این امواج انسانی مهاجر، در آخرین تحلیل و پس از یک نسل به شهر نشینان شبیه می‌شوند و تمامی آداب زندگی شهرنشینی را تقلید می‌کنند که این مسئله نیز طبیعی به نظر می‌رسد. منتهی باید در نظر گرفت که این خروش مهاجرت از روستا به شهر و از عشایر بریدن و به شهر کوچ کردن باعث اعدام متجاوز از ده هزار نفر شده است.

تهران در مقطع سال ۱۳۳۵ دارای یک میلیون جمعیت است. در حال حاضر به طور دقیق نمی‌دانم اما گویا باید روی بیست میلیون نفر محاسبه کرد. چنین به نظرم می‌رسد که تا لحظه‌ای که آخرین ایرانی حداقل یک اتاق در تهران نداشته باشد این جنب و جوش آرام نخواهد گرفت. در جوار تهران می‌دانیم که شهرهای دیگر نیز به سرعت رشد می‌کنند. چنین است که نه تنها مطالعات جامعه شناختی و روانشناختی باید معطوف به این مهم باشد، بلکه ادبیات نیز سهم بسیار مهمی را به خود اختصاص می‌دهد. برخی از نویسندگان هم خود را صرف بررسی زندگی روستائی کرده‌اند. محمود دولت آبادی از این مقوله است.

ماهزاده امیری نیز متوجه همین معناست و از دل مناطق روستائی نقاط دیگر کشور داستان بیرون می‌کشد. آناهید اپرناک شرح زندگی دختری‌ست که از یک زن بیمار روانی و یا دارای نوعی عقب ماندگی ذهنی زائیده شده است. راوی داستان از این زن به نام عمه خود نام می‌برد. پدر در پشت تپه‌ای در انتهای شهر برای عمه شوکت اتاقی ساخته است.

اما این شهر باید جای بسیار کوچکی باشد که امکان ساختن چنین اتاقی را ممکن می‌کند. عمه شوکت از مردی که گهگاه سر و کله‌اش پیدا می‌شود باردار شده و دختری به دنیا آورده و دختر همانند آخرین انسان کم و بیش آزاد دنیا برای خودش در این آلونک و فضای اطراف آن زندگی می‌کند.

صابر نامی دو اسب برای تعزیه خریده است و آناهیتا، دختر عمه شوکت دائم سوار بر این اسب‌هاست. تا پدر از ترس آبرو بیاید و اسب‌ها را سر به نیست کند. اما عاقبت اهالی اطراف تپه آغاز به پذیرفتن نظم نوین زندگی می‌کنند، پس امضا جمع می‌کنند که عمه دیوانه باید به دیوانه خانه برود... .

این برشی از زندگی نیمه روستائی، نیمه شهری ایرانی‌ست که خصلت‌های روستائی آن بر ویژگی‌های شهرنشینی غلبه می‌کند.

ماهزاده امیری که هر داستان را به دوستی تقدیم کرده است در "سایه‌های سربی" برش داستانی قابل تاملی را عرضه می‌کند. دو دوست، دو زن، با دو سرباز که دوست یکدیگر هستند ازدواج می‌کنند. یکی دائم از شوهر کتک می‌خورد و دیگری از نظر عاطفی راضی نیست و در عین حال نمی‌تواند بچه‌دار شود. در چنین شرایطی‌ست که به سوی مرد دیگری می‌رود.


روی جلد مجموعه داستان ماه سربی

به بخشی از این داستان توجه کنید:
"هفته‌ی پیش رفتم دنبال مادر. سه روز بعد از رفتن اسد. باز سر کمدم غافلگیرش کرده بودم. به مادر گفتم اسد ماموریت رفته. یک شب تا صدای اذان نشستیم و حرف زدیم باهم. اولین باری بود که با مادر این همه حرف زده بودم. او زن خیلی کم حرفی‌ست. صبور و پرطاقت. هیچ زنی نمی‌توانست آن همه به دل بکشد که مادر کشید. پدر سنگین دست بود و جوشی.

مادر شب کتک می‌خورد و روز سایه‌ی آرام کبودی بود که از کنار اشیاء خانه می‌گذشت و به نرمی جا به جای‌شان می‌کرد. وقت دعوای خودش و پدر اجازه دخالت نمی‌داد به ما. «سنگینه کارش فشار می‌یاد بهش خب.» خاله سوری اما شوخ و شنگ بود. پرخنده و بذله‌گو. نمی‌دانم چطور شد که از خاله سوری حرف به میان آمد. دوست زمان بچگی‌های مادر. هردو هم، زن دو دوست سربازی می‌شوند که خدمت‌شان در ولایت آنها افتاده بود. جایی لب شط کنار مرز."

این داستان از نقطه نظر بررسی جامعه شناختی قابل تامل است. قهرمانان این داستان از مقوله شخصیت‌هائی هستند که تا همین اواخر صرفا در ادبیات رئالیست سوسیالیستی، و در حالت مبهم "مردم" یا "خلق" مورد بررسی قرار می‌گرفتند. کم پیش می‌آمد که برش‌های زتدگی خصوصی آنها مورد بررسی قرار گیرد. همیشه آنها موجوداتی بودند که از دست حکومت رنج می‌بردند، و یا مالک ظالم به آنها تجاوز می‌کرد.

در این داستان ماهزاده امیری اما به راحتی می‌توان دید که آنها از دست یکدیگر نیز رنج می‌برند و می‌توانند به یک دیگر ستم کنند. درام نهائی داستان در راز مرگ سوری نهفته است، که همانند یک انسان با نیازهای عاطفی درگیر ازدواجی ناموفق است. البته او با مرگ خود تقاص پاسخگوئی به این میل را می‌دهد.

اینک در داستان "دوست قدیمی" در یک آپارتمان مدرن هستیم. ژاله به دیدار ایران آمده است. دوزن با یکدیگر بسیار دوست هستند، هرچند که به نظر می‌رسد کشش عاطفی میان آن دو چیزی بیشتر از یک دوستی معمولی‌ست. برطبق روش نوشتاری ماهزاده امیری باید از لابلای جملات مبهمی که رد و بدل می‌شود ماجرا را حدس بزنیم.

در اینجا بررسی داستان "چکامه‌ای برای ناری" می‌تواند در شناخت داستان‌های کوتاه ماهزاده امیری ما را یاری کند. شخصیت‌های او که اغلب از متن روستا و شهرها برخاسته‌اند و یا مهاجران تازه از راه رسیده‌اند ویژگی‌های هویتی دارند که بسیار قابل بررسی‌ست. در این داستان مادر مرده است و خاله زری، که یک پایش کوتاه‌تر از پای دیگر است جانشین او شده.

دختر او نهال را به عروسی به قاسم کوره داده‌اند که بلیت بخت‌آزمائی می‌فروشد. او در آخر داستان با ضرب عصا دست‌های نهال را می‌شکند. ناری اما در رفت و آمد به خانه نهال با مردی که با عنوان "سایه" مشخص می‌شود دوست شده. این دوستی به عشقی شدید منجر شده و سایه را برآن داشته تا دختر را از پدر خواستگاری کند. پاسخ پدر منفی است: او قول دخترش را به کس دیگری داده است: "کسی که سرد و گرم روزگارو بدونه."

ناری و سایه که بی‌قرار یک دیگرند می‌گریزند. این طوری‌ست که دست‌های نهال می‌شکند تا بگوید خواهر به کجا رفته است. دختر را به خانه باز می‌گردانند که زهر می‌خورد تا خودکشی کند، اما زهر کاملا کارگر نیست و دختر زنده می‌ماند. به بخش نهائی این داستان توجه کنید:

"پدر تند به اتاق بر می‌گردد. خاله زری دنبالش می‌دود. ناری سبک‌تر شده از سنگینی تلخ زهر دراز می‌کشد و دست روی ناف می‌چرخاند. خوشا خوش موجی می‌لرزاندش. می‌خندد به نرمی و سر روی بالش می‌کشد. آن بالا دایره‌ای نقره‌ای هر ستاره در مِهی خاکستری می‌چرخد. صورت پدر دایره را می‌شکافد و نزدیک‌تر می‌آید. لبه‌ی تیز و براقی در ضربه‌ای پائین می‌آید. قطره‌ای از شیار سوخته‌ی گونه پدر روی خشکای لب دخترش می‌چکمد.

سحر آن صبح تمامی کوچه با ضجه‌های خاله زری بیدار شدند. پدر پایین تخت با تبری خونی در دست روی زانوها نشسته بود."

این قطعه نمایشگر ساختار کتاب ماهزاده امیری ست: بررسی روابط درون گروهی روستائیان تازه مهاجر. ساختارهای باستانی در معرض فروریزش هستند. دختر به خود اجازه فرار می‌دهد و پدر باید او را بکشد. چرا و به چه علت؟ خب این حق پدرانه اوست که فرزندش را بکشد اگر که بر مبنای سنت تعیین شده زندگی نمی‌کند.

عشقی به خاک و خون کشیده می‌شود تا سنت برقرار بماند. دختر گناهی نکرده است که عاشق است، اما باید تقاص پس بدهد. عشق در این سنت ممنوع است و باید تاوان آن را پس داد. اما این که دست‌های خواهر به ضرب عصای شوهر می‌شکند معقول به نظر می‌رسد. چون شوهر صاحب زن خود است و می‌تواند حتی او را بکشد. بستگی فضا و محیط زیست در این داستان به خوبی قابل مشاهده است، و بدون شک این داستان از داستان‌های موفق این مجموعه است.

Share/Save/Bookmark

ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسی‌پور، کتابی بفرستند، می‌توانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند:

Shahrnush Parsipur
C/O P.O. Box 6191
Albany CA 94706
USA

نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

!Good job

-- fram ، Jun 17, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)