تاریخ انتشار: ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
گزارش زندگی- شماره ۱۵۵

با وضع فقیرانه‌ای از ایران به آمریکا رفتم

شهرنوش پارسی‌پور
http://www.shahrnushparsipur.com

در تابستان سال ۱۳۷۳، دوستی از آلمان زنگ زد و از من دعوت کرد تا برای انجام یک سخنرانی به آلمان بروم. دعوت را پذیرفتم.

Download it Here!

در همین ایام نسخه‌ی فارسی رمان جدید من که «عقل آبی» نام داشت و در ایران نتوانسته بود اجازه چاپ بگیرد در آمریکا از زیر چاپ خارج شد. ناشر زنگ زد و گفت کتاب حاضر است. به او گفتم که عازم آلمان هستم. پیشنهاد کرد نشانی خود را در آلمان به او بدهم تا کتاب را برای فروش در جلسه‌ی سخنرانی به آلمان بفرستد. این کار انجام شد و اندکی بعد به آلمان رفتم.

در هامبورگ بود که همین ناشر زنگ زد و پیشنهاد کرد خودم به آمریکا رفته و ترتیب فروش کتاب را در سراسر آمریکا بدهم. با شادمانی پذیرفتم. در جریان سفر سال قبل از آن، گرچه در همه‌ جای دنیا با استقبال و محبت روبه‌رو شده بودم، اما آمریکا را مناسب‌تر برای زندگی می‌دیدم. البته در آن لحظه هیچ طرحی برای خروج از کشور نداشتم، اما گویا در اعماق ضمیر نا‌خود‌آگاه تصمیم خود را گرفته بودم. چنین شد که در آلمان به برلن رفتم و به سفارت آمریکا مراجعه کردم و موفق شدم ویزای آمریکا را بگیرم. کمی بعد در هواپیما بودم و مقصد نیویورک بود.

سفر به آمریکا اما این بار فاقد هر نوع هیجانی بود. کسی انتظار مرا نداشت و همه‌ی استقبال‌ها در سال قبل از آن انجام گرفته بود. من با وضع فقیرانه‌ای از ایران به آمریکا رفتم و این فقر تا اکنون ادامه داشته است. هنگامی که به لوس‌آنجلس رسیدم اما، دوستان خوبی همانند نهضت فرنودی، هما سرشار و پریسا ساعد به کمک من آمدند. افشین از سوی دیگر کمک‌های زیادی در اختیار من گذاشت.

به نهضت، هما و پریسا گفتم که می‌خواهم خاطرات زندان خود را بنویسم، و آن‌ها پذیرفتند که هرماهه مبلغی پول در اختیار من بگذارند. این پولی بسیار سخاوتمندانه بود، و از آن‌جایی که در خانه‌ی مشترک دوتن از این دوستان زندگی می‌کردم مجبور به پرداخت اجاره نیز نبودم. در روز اول دی ماه سال ۱۳۷۳ آغاز به نوشتن کتاب خاطرات زندان کردم.

توهم غریبی داشتم که این کتاب مورد توجه ناشران آمریکایی قرار خواهد گرفت. هر چند روز یک‌ بار دست نوشته‌ها را در اختیار افشین می‌گذاشتم و او آن‌ها را تایپ می‌کرد. در جایی به آخر کتاب رسیدم و واژه پایان را نوشتم. شب طبق معمول به رختخواب رفتم. در بالای سر من روی دیوار یک سبد تزئینی وجود داشت، و درون این سبد چند سر عروسک و گل‌های خشک طبیعی قرار داده بودند.

چراغ را خاموش کرده بودم و نور محدودی از پنجره وارد اتاق می‌شد. ناگهان دیدم که برخی از گل‌ها و عروسک‌های درون سبد، در حالی که گویا در یک توری قرار داشته باشند به طرف سر من می‌آمدند و باز می‌گشتند. من در این مقطع به‌راستی باور داشتم که کسانی که نمی‌دانستم که هستند برای من تصویر ارسال می‌کنند. البته هرگز در این باره با کسی حرف نمی‌زدم. از سویی می‌ترسیدم متهم به جنون و یا حداقل جنون ادواری بشوم. در عین حال احساسی به من اخطار می‌کرد که حرف نزنم.

این شبکه تصویرهای نوری تا روی چشم من پائین می‌آمدند و بالا می‌رفتند. در دلم گفتم باشد با من بازی کنید. بگرد تا بگردیم. بعد چون چشم‌هایم از از تمرکز روی این تصاویر خسته شده بودند آن‌ها را بستم. در کمال تعجب تصاویر از پلک چشمم عبور می‌کردند و من یک شبکه توری را روی تخم چشمم می‌دیدیم. به کرات چشم‌هایم را باز و بسته کردم و این تصاویر هم‌چنان برقرار بودند.

بعد دیدم دارم وسط اتاق پذیرایی خانه در حالی که لباس خواب به تن دارم راه می‌روم. این مسئله عجیبی بود، من هرگز با لباس خواب از اتاق خواب خارج نمی‌شوم و به طور کلی لباس خواب را ویژه خوابیدن می‌دانم. حالا همین‌طور دارم وسط راه‌رو راه می‌روم و تمامی دوستان دور‌و‌بر من نشسته‌اند. مسئله عجیب این است که وقتی متوجه وضع خودم شدم گویا برای زمان درازی در همان وضعیت راه رفته بودم، اما هیچ چیز را ندیده بودم. بعدها نیز چندین بار در حالی که در حضور جمع بوده‌ام دچار این حالت کوری موقت شده‌ام.

همه نگران بودند و بعضی کم حوصله به‌نظر می‌رسیدند. عاقبت آن‌ها موفق شدند به پلیس بقبولانند که من آدم خطرناکی هستم، و این تن‌ها امکانی بود تا پلیس مرا به بیمارستان تحویل بدهد. دیدم که در یک ماشین نشسته‌ام . پلیس‌ها پایم را با زنجیر بسته‌اند و همان لباس خواب را به تن دارم.در روی تخت بیمارستان به هوش آمدم. نمی‌دانم تمامی این حوادث چه مدتی به درازا کشیده است. اما وقتی به هوش آمدم کاملاً حالت عادی داشتم. البته به من قرص‌هایی داده می‌شد.

پس از خروج از بیمارستان بود که جداً به این فکر افتادم که در آمریکا بمانم. از تصور این که در ایران دچار این حالت بشوم از وحشت می‌لرزیدم. از آن‌جایی که هیچ پولی نداشتم فکر کردم هرطور شده پولی به‌دست آورم. به افشین گفتم چطور است به مارلون براندو نامه‌ای بنویسم و با این بهانه که قهرمان کتاب عقل آبی شبیه مارلون براندو است با او دوست شوم و مخلصانه بگویم نیاز به پول دارم.

افشین با این فکر مضحک احمقانه مخالفت کرد. او پیشنهاد کرد به ایزابل آینده (آلنده) نامه‌ای بنویسم و وضع خودم را بگویم. من نیز همین کار را کردم. خانم آینده در نهایت محبت با من برخورد کرد. او به هم‌راهی امی تان و چند نویسنده‌ی دیگر شبی را در سانفراسیسکو به من اختصاص دادند و کتاب‌هایشان را به نفع من فروختند و پولی که برای من قابل تأمل بود فراهم آمد.

البته من دچار این توهم بودم که خاطرات زندان ترجمه شده و فروش بسیار خوبی خواهد کرد و من موفق خواهم شد چند برابر پول خانم آینده را به ایشان برگردانم تا صرف نویسندگان دیگر شود. این البته خیال باطلی بود. کتاب با آن که در خود ایران رقم فروش را در میان کتاب‌های زیر زمینی شکسته است، هرگز به زبانی ترجمه نشد. اخیراً آقای شهرام ارشدی نژاد، آن را به زبان انگلیسی برگردانده است و من هنوز در این رویا به سر می‌برم که پول خانم آینده و آن نویسندگان نازنین را به ایشان بازگردانم.

دوباره به مسئله‌ی ارسال تصویر و صدا باز می‌گردم. من در نزد خود با نهایت اطمینان به این نتیجه رسیده‌ام که امکان ارسال تصویر و صدا وجود دارد. هم‌چنین معتقدم که بیمار نبوده و نیستم. چون تا سن چهل و چهار سالگی در کمال سلامت زندگی کرده‌ام. البته گاهی به شدت عصبی شده‌ام و حتی فریاد زده‌ام، اما عمل عجیب دیگری از من سر نزده است.

با این احوال از آن‌جایی که با هرکس حرف می‌زنم و درباره‌ی ارسال صدا و تصویر می‌گویم همه تعجب کرده و چنین امری را غیر ممکن می‌دانند، من نیز فرض را بر این می‌گذارم که احتمال دارد دچار توهم هستم و چنین امری امکان‌ناپذیر است. و لابد بیمار هستم که گه‌گاه حالم به هم می‌ریزد و باید قرص بخورم.

اما بیایید و فکر کنید شاید این مسئله امکان داشته باشد. منظورم امکان ارسال صدا و تصویر است. اکنون فکر کنید اگر چنین امکانی وجود داشته باشد، دنیای آینده به چه شکلی درخواهد آمد. زمانی یک ایتالیایی هیپنوتیزور در تلویزیون ایران ظاهر شد. او در حالی که فارسی نمی‌دانست، از طریق مترجم از مردم دعوت کرد که به‌عنوان داوطلب روی صحنه بیایند. عده‌ای زن و مرد داوطلب شدند و روی صحنه رفتند. هیپنوتیزور از طریق مترجم به آن‌ها امر کرد که همه بخوابند. همه به راستی خوابیدند.

او دستورهای عجیبی داد و همه رعایت کردند. مردی را به یاد می‌آورم که دوپایش را بالا برده بوده و دست‌هایش را هم و در حالت عادی امکان نداشت بتواند در چنین وضعیتی روی صندلی بنشیند و نیفتد. اما او خواب و به‌کلی خواب بود. در جریان آیت‌الله خمینی هم دیدیم که چگونه مردم می‌توانند حالت خواب‌زده پیدا کنند. به‌خاطر می‌آورم که همه چهره‌ی آیت الله خمینی را در ماه دیدند. پس تأثیر‌گذاری انسان بر انسان امری کاملاً مسجل و قابل پذیرش است. اکنون پرسش این است که آیا این کار با تکنولوژی نیز امکان دارد یا نه؟

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

مطلب جالبی است. البته نوشته های خانم پارسی پور، همواره جالب و صریح بوده است، ولی با قسمت آخر نوشتۀ ایشان مبنی بر اینکه " ... همه چهره ی آیت الله خمینی را در ماه دیدند " موافق نیستم، چون من اصلاً آنرا باور نکردم، ولی بعضی از دوستان که به ماه نگاه کرده بودند، چیزی ندیدند. البته تلقین شخص به خود و یا دیگری، گاهی میتواند باعث شود که غیر واقع، واقعی به نظر آید.

-- رضا ، May 15, 2010

بابا خانم پارسی پور.... مهم این نیست که تصاویر ذهن شما از کجا آمده اند... مهم این است که عملا یک ذهن خلاق درگیر موضوعی شده که فایده ای نه برای شما دارد ونه دیگران ...

-- بدون نام ، May 16, 2010

خانم پارسی پور، بخش هایی از سخنان شما برای من اهمیت ویژه دارند:

«با این احوال از آن‌جایی که با هرکس حرف می‌زنم و درباره‌ی ارسال صدا و تصویر می‌گویم همه تعجب کرده و چنین امری را غیر ممکن می‌دانند، من نیز فرض را بر این می‌گذارم که احتمال دارد دچار توهم هستم و چنین امری امکان‌ناپذیر است.»

آنچه شما می گویید ناممکن نیست اما موضوع اصلی این است که کنترل اندیشه و پندار و "شستشوی مغزی" مردم به طور جمعی، حتی افراد به طور مجزا، از طریق رسانه ها و به روش های خیلی ارزانتر و آماده تر امکان پذیر است پس نیازی به ساختن چنان دستگاههای پیچیده و احتمالاً پر خرجی نیست. من اطمینان دارم خیلی ها سعی کرده اند چنان دستگاههایی بسازند و حتی موفق هم شده اند اما چون آن دستگاهها همچون دستگاههای مشابه دیگر "فکر خوانی و کنترل ذهن از راه دور" نتیجه صد در صد و موفقیت آمیز چندانی ندارند، هیچ سرمایه گزار عاقلی پول و هزینه خود را در آن راه هدر نخواهد داد حتی اگر پیش از اینها چنین کاری می کرده اند. (من اطمینان دارم حتی سازمانهای دولتی ولخرج و نابکاری همچون CIA نیز پول مالیات مردم آمریکا را در چنین راهی حرام نخواهند کرد حتی اگر پیش از این اقدام به چنین کاری کرده باشند.)


«و لابد بیمار هستم که گه‌گاه حالم به هم می‌ریزد و باید قرص بخورم.»

بانو پارسی پور گرامی، من روانشناس و روانپزشک نیستم که نظر قطعی بدهم اما شما از نظر من "بیمار" نیستید. (اصولاً چندین دهه است که روانشناسان و روانپزشکان دیگر از اصطلاح "بیمار" برای افرادی که "مشکل روحی و روانی" دارند استفاده نمی کنند، به ویژه در مورد "نوع بی آزار" این افراد، همچون شما. اگر کسی یا بعضی از روانشناسان از اصطلاح "بیمار" در مورد شما استفاده کرده، به نظر من باید خودش را به روانشناس نشان دهد.)


«زمانی یک ایتالیایی هیپنوتیزور در تلویزیون ایران ظاهر شد. او در حالی که فارسی نمی‌دانست، از طریق مترجم از مردم دعوت کرد که به‌عنوان داوطلب روی صحنه بیایند. عده‌ای زن و مرد داوطلب شدند و روی صحنه رفتند. هیپنوتیزور از طریق مترجم به آن‌ها امر کرد که همه بخوابند. همه به راستی خوابیدند.»

متأسفانه وارد موضوعی شدید که جای سخن بسیار دارد. هیپنوتیزم از نظر علمی و عملی اثبات شده و حتی دارای کاربردهای پیشرفته و جدی است اما مشکل اصلی آن در این است که همچون دستگاه دروغ سنج، نتیجه قطعی و همیشگی و "قابل تکرار" نمی دهد، یعنی صد در صد علمی نیست هر چند "شبه-علمی" نیز نیست ...

در این مورد می شود خیلی حرف زد و حتی بحث و جدل نیز کرد اما به عنوان یک مثال ساده و بستن موضوع، بگذارید تنها به این نکته بسنده کنم: اگر شخص بداند که می تواند در برابر هیپنوتیزور "مقاومت" کند، به سادگی و راحتی می تواند این کار را انجام دهد و "قوی ترین" هیپنوتیزورها نیز نخواهد توانست آن شخص را به خواب ببرد مگر شخص از نوع ساده اندیش و تلقینی باشد که یک هیپنوتیزور آماتور و حتی از نوع شارلاتان آن هم می تواند وی را به خواب ببرد! (البته بخشهایی از اجتماع را، با زمینه سازی های قبلی، آماده سازی ذهنی، تحت تأثیر قرار دادن و شستشوی مغزی از طریق دین و مذهب و ایدئولوژی مکتبی از هر نوع آن، و نهایتاً با ترساندن مردم به طور مستقیم و غیر مستقیم و در طی یک روند چند یا چندین ساله، به راحتی می توان به "خواب سُمنامبولیکی" فرو برد. نمونه: ظهور نازیسم در آلمان در نیمه اول قرن بیستم میلادی، یا انقلاب ایران در سال 1357 و بسیاری نمونه های دیگر. چنین امری، در دوران باستان از طریق نمایش تئاتر و معرکه گیری و حرکات مشابه، چندین قرن پس از آن با پیدایش صنعت چاپ و ارزان شدن نسبی کتاب و "دوره-ایها" همچون روزنامه و مجله و کلاً از راه انتشارات، و پس از آن نیز به خاطر پیدایش رسانه های جمعی گسترده تر و ارزان تر همچون رادیو، سینما و تلویزیون و امروزه اینترنت، بسیار آسان انجام می شود، به ویژه هنگامی که مخاطبین از میان افراد ساده دل و کم آگاه یا ناآگاه باشند.)


«در جریان آیت‌الله خمینی هم دیدیم که چگونه مردم می‌توانند حالت خواب‌زده پیدا کنند. به‌خاطر می‌آورم که همه چهره‌ی آیت الله خمینی را در ماه دیدند. پس تأثیر‌گذاری انسان بر انسان امری کاملاً مسجل و قابل پذیرش است.»

در مورد خواب سمنامبولیکی جمعی و فردی (و حتی نتایج موقتی و نه دایمی آن) اشاراتی کردم اما در مورد دیدن چهره خمینی در ماه، متأسفانه شما دارید همان اشتباهی را می کنید که بعضی های دیگر نیز کرده اند: خانم پارسی پور عزیز، تعداد آنانی که صورت خمینی را در قرص ماه دیدند یا مو در لای کتاب قرآن پیدا کردند و از این جور "معجزات الهی" بسیار ناچیز تر از کل افرادی است که در تظاهرات سال 57 در خیابانهای تهران و شهرستانهای دیگر شرکت کردند.

این انقلاب به قول آمریکایی ها "high jack" شد و به تاراژ رفت ...

خواست بیشتر مردم ایران از بیرون راندن شاه و حتی پذیرش خمینی در آن زمان هر چه بود، حتی اگر اشتباه بود، این چیزی که می بینیم نبود!


با ارادت،
بی نام

-- بی نام ، May 16, 2010

اصرار خانم پارسی پور بر موضوع امکان ارسال تصویر به ذهن انسان ها با تکنولوژی های پیشرفته برایم جالب و عجیب است. البته به نظر من مشاهده ی این تصاویر توسط یک شخص تبیین های دیگری هم دارد که به صورت قانع کننده تری آنها را توضیح می دهند و با شواهد تجربی هم آزموده شده اند. ولی این تئوری ارسال تصاویر با تکنولوژی سؤالات زیادی را به ذهن متبادر می کنند که قدرت تبیین کنندگی آن را کاهش می دهد. اگر این تصاویر توسط فرد یا افرادی ارسال می شوند چرا طرح مشخصی ندارند و به نظر می آیدکه تصاویری نا منسجم و بی معنی هستند؟ یا اینکه چرا بعد از مشاهده تصاویر، گیرنده تصاویر به حالت فراموشی می رود و نیاز به بستری شدن در بیمارستان و دریافت دارو دارد؟ گزارش هایی از این گونه تصاویر و مشاهدات از زمان های گذشته هم وجود داشته اند (در قالب مکاشفات یا گزارش های افراد روان پریش)، در این موارد که مربوط به ده ها سال یا حتی صدها سال پیش می شود، منشاء این تصاویر چه بوده اند؟ با توجه به اینکه تکنولوژی مورد نظر احتمالاً در آن زمان ها وجود نداشته است....البته من مطمئنم که گوینده هیچکدام از این دلایل را احتمالاً مرتبط و قابل تأمل نمیابد.

-- مهدی ، May 16, 2010

ممکن است کارهایی در حد خیلی ابتدایی قابل انجام باشد ولی آنچه شما از آن یاد می کنید مشخصا علائم توهمی یک بیمار بوده است. مهمترین چیزی که روانپزشکی به آن استناد می کند مختل شدن عملکرد ابتدایی (Function) فرد است که ظاهرا شما هم در هر موقع که دچار این تصاویر می شده اید آن را داشته اید. البته این مشکل را با اکثر بیماران داریم که چون آنها واقعا توهم ها را می بینند یا می شنوند و این ماییم که به این دریافت ها اسم توهم داده ایم، به سختی بصیرت (insight) نسبت به ماهیت بیمارگونه این حسها پیدا می کنند. بسیار پیش می آید که بیماران معمولی و با زمینه مذهبی احساس وحی و تقدس کنند ولی در مورد شما گویا تفسیر تکنولوژیک جایگزین شده است. ارادتمند

-- ممدآقا ، May 16, 2010

بیایید و فکر کنید شاید این مسئله امکان داشته باشد. منظورم امکان ارسال صدا و تصویر است.!!!!!!!!!!!!!

این عامل وشیاد با این مزخرفات حتما" در نظر دارد ادای پیغمبری کند؟؟؟؟

-- بدون نام ، May 16, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)