خانه > شهرنوش پارسیپور > بررسی و معرفی کتاب > داستانهایی از جنس جن و پری | |||
«حرفه من خواب دیدن است»، مجموعه داستان، نوشته فاطمه زارعی داستانهایی از جنس جن و پریشهرنوش پارسیپورhttp://www.shahrnushparsipur.comفاطمه زارعی، متولد سال ۱۳۴۸ نویسندهی مجموعه کوچکی از داستانهای کوتاه است، به نام «حرفه من خواب دیدن است».
او در مقدمهی کتاب خود مینویسد: «من همان کودکی هستم که تمام بعدازظهر توی حیاط سگ لرز میزدم، به عشق این که تب کنم و شب را با هذیانهای شیرین تب سر کنم. هذیانهای قشنگی که الان دیگر پیش نمیآید، حتی اگر تب کنم و بمیرم.»
این مقدمه به خوبی حالت داستانهای این نویسنده را به تصویر میکشد. خواب گرچه دارای منطق است، اما گاهی خوابها، البته به ظاهر، جنبهی غیرمنطقی دارند. در خواب پیش میآید که انسان در هوا پرواز کند و یا روی آب راه برود، و یا موجوداتی را در رویا ببیند که در واقعیت وجود ندارند. پیرنگ داستانهای فاطمه زارعی نیز از همین مقوله است. داستان «زندگی و مرگ یک قوزی» از نوعی «عدم منطق» خواب گونه اشباع است. در آغاز داستان میگوید: «شش نفر قوزی ردیف نشستهاند روبهروی قاضی. آن قدر کریه و بدقیافهاند که نمیشود بهشان نگاه کرد. دراز، کوتاه، باریک، پهن. هرکدام به نوعی بیقواره. اما همگی در بدبختی و فلاکت اشتراک دارند و در قوز پشتشان، و همچنین در حکم دادگاه. همه از دم اعدام. در دادگاه هیچکس حرفی نمیزند. هیچکس اعتراض نمیکند. هیچکس از هیچکس دفاع نمیکند. هیچکس شهادت نمیدهد. اعلام حکم تنها صدایی است که شنیده میشود. حکم اعدام برای هر شش نفر. هر شش نفر قوزی مثل دانههای تسبیح بههم بسته شدهاند و بدون تمرد میروند برای حکم اعدام.» این آغاز به خوبی حالت غیرمنطقی داستانهای فاطمه زارعی را در معرض دید میگذارد. این شش قوزی همه بدون استثناء «کریه و بدقیافه» هستند. البته میدانیم که در عالم حقیقت چنین حادثهای بسیار استثنائی است. افراد میتوانند زشت باشند، اما این که همه باهم تصمیم بگیرند کریه و بدقیافه باشند کمی عجیب است. نویسنده به هیچ وجه شرح نمیدهد که چرا آنها محکوم به اعدام شدهاند. این بیمنطقی میان خواننده و داستان فاصله ایجاد میکند. البته میدانیم نویسندگان آزاد هستند که اگر دلشان خواست تمدنی خلق کنند که در آن مورچگان بزرگ شدهاند و عقلی مشابه عقل انسان پیدا کردهاند. اما باید «منطق»ی نیز پشت این فرض وجود داشته باشد. مثلاً به دلیل یک جنگ هیدروژنی و تداخل ژنهای انسان و مورچه شرایطی بهوجود آمده که مورچگان صاحب عقل انسانی شده باشند. گرچه خود این فرض غلط است، اما چنین ادعاهایی قابل قبول به نظر میرسد. در داستان فاطمه زارعی اما، این فرض که هر شش گوژپشت کریه المنظر هستند قابل پذیرش ذهن نیست، مگر آنکه فرض کنیم که ما شش گوژپشت کریه را به خواب دیده باشیم. ادامهی داستان فاطمه زارعی اما همچنان نامعقول است. چرا که آنها را برای اجرای حکم اعدام به «یک خانهی مخوف» میبرند که بزرگ هم هست و در را به رویشان میبندند. حکم قاضی نیز این است که آنها یک دیگر را بکشند. به طوری که میبینیم فرضیههای نویسنده در ساختن داستان منجر به نوعی ارتباطات غیرمنطقی شده است. خواننده به هیچوجه در خواندن این داستان دچار وحشت یا اضطراب نمیشود. بلکه به طور کلی میداند که با شرایطی غیر منطقی روبهروست و حکمت داستانهای بزرگ این است که شرایط غیرمنطقی را منطقی جلوه بدهند. در داستان «مسخ» اثر کافکا، با این پدیده روبهرو هستیم که قهرمان داستان به حشرهای تبدیل میشود. اما این حالت حشره شدن به گونهای رخ میدهد که قابل پذیرش به نظر میرسد و به این ترتیب است که فاجعه آغاز میشود. گرچه در برشی پیش میرود که در واقعیت عینی غیر ممکن به نظر میرسد، اما خواننده آن را باور میکند. در حقیقت نیز میتوان یک انسان را با تحقیر کردن به سوسک تبدیل کرد. در داستان فاطمه زارعی اما داستان به مرحلهای نمیرسد که در عین بیمنطق بودن قابل پذیرش به نظر برسد. به همین دلیل مرگ و قتل گوژپشتها خواننده را تکان نمیدهد. در «جوراب و دستکش بهاره» اما، حالت غیرمنطقی قابل پذیرش به نظر میرسد، چرا که میتوان آن را با موقعیت یک دختر و یا زن جوان تطبیق داد. در این داستان زن جوان که در معبدی زندگی میکند هرروز در کار نظافت و پاکیزگی معبد میکوشد و در رویای پر درآوردن است. این داستان خواننده را به یاد اسطوره ایزیس و اوزیریس میاندازد. ایزیس نیز پس از قتل شوهرش که به دست برادرش کشته و تکه تکه شده و در رود نیل انداخته شده، چنان در جستجوی تکههای جسد شوهر پایزنی و پافشاری میکند تا بتواند آداب تدفین را درباره او اجرا کند، که به شدت مورد توجه خدایان قرار گرفته و بال در میآورد. سایش همین بالها به بدن مرده شوهرش باعث حیات مجدد او میشود. در داستان فاطمه زارعی اما قهرمان داستان که در آداب پاکیزگی میکوشد رسماً پر در میآورد و قدرت پرواز پیدا میکند. این داستان را به رغم غیرعادی بودن میتوان پذیرفت. حتی حضور زن دوم که ساکن مخفی این معبد است قابل پذیرش به نظر میرسد. این داستان اما بیشتر به قصههای قدیمی میماند، و فکر میکنم از این زاویه قابل مقایسه با داستانهای جن و پری باستانی باشد. شاید هنگامی که انسان به خودش اجازه حرف زدن نمیدهد این موجودات نیمه ماورائی در ذهن پدیدار میشوند. «نامه بازکن آقای لوتوس» نیز از مقولهی داستانهای غیر عادی است که خواننده را از خودش دور نگه میدارد. آقای لوتوس صاحب نامه بازکنی است که باعث خیر میشود. در نتیجه همه مردم به او هجوم میآورند تا اجازه دهد نامههای خود را با آن باز کنند. نوبت اما به دختر کوری میرسد که با این نامه بازکن بینایی خود را باز مییابد، و آنگاه در اشک ریختن مدام یک رودخانه درست میکند. در خواندن این داستان، خواننده علاقمند میشود زمان داستان را به دورتر از زمان حال پرتاب کند تا بتواند آن را بپذیرد. «مورچه ابدی» اما عجیب آغاز میشود و بعد خوانندهی خود را سردرگم میکند و در همان حالت بیمنطق باقی میماند. به آغاز این داستان توجه کنید: «به گمونم یک مورچه، رفته تو مخم. آره رفته. شک ندارم که یه مورچهی نر سیاه نازک رفته تو مخم. فقط نمیدونم چطوری. اول باور نمیکردم. آخه هیچ وقت نشنیده بودم مورچه بره تو مخ کسی. شاید یه بعدازظهر آفتابی تو بالکن چرتی زدم. شاید یکی از مورچههای روی هره دیوار از ردیف مرتب مورچهها خارج شده و اشتباهی رفته تو گوش یا دماغ من...» خواننده کنجکاوانه داستان را میخواند تا ببیند نویسنده چه هدفی دارد، که ناگهان سر و کله یک میمون هم پیدا میشود. این وجوه به هیچوجه در هم جا نمیافتند و به کلی بیمنطق باقی میمانند.» فاطمه زارعی به طور دائم میکوشد حرفی غریب و عجیب بزند. مسئله از این نظرگاه قابل تامل و بررسی است. او چرا بر پروازی غریب و غیر عادی پافشاری میکند؟ واقعیت آنکه در پایان متوجه میشویم زارعی باید انسان سادهای باشد. انسان سادهای که میکوشد پیچیده و عجیب به نظر آید. شک نیست که اسطورههای عالم نیز به همین شکل بهوجود آمده اند، اما در پس و پشت هر اسطوره، وجهی از وجوه هستی مورد بررسی ماورائی قرار میگیرد. فاطمه زارعی اما با تعهدی عاقلانه و آگاهانه حرفهای عجیب میزند. البته در یک روانکاوی دقیقتر میتوان سر نخ نوعی تمایلات را دریافت. از آنجا که من روانشناس نیستم از اظهارنظر در این باره خوددرای میکنم. به هرحال باور دارم که او صادقانه میکوشد حرفی نو به میان آورد. این نیز حقیقتی است که زارعی تخیلی قوی دارد. به نظر من آنچه که در این میان کم است، دریافت منطقی از زندگی است. اگر این دریافت در او تقویت شود، با توجه به تخیل قوی موفق خواهد شد شاهکارهای ادبی بهوجود آورد. در این مقطع اما البته ما با ماده خامی روبهرو هستیم که هنوز جای ورزیدن و پخته شدن دارد. توجه داشته باشیم که نویسندهی هاری پاتر نیز دارای تخیل قوی است. اما برمبنای منطق درست، جهان ویژه جادو گران را از متن تخیل خود بیرون میکشد. برای فاطمه زارعی آرزوی موفقیت دارم. ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسیپور، کتابی بفرستند، میتوانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند: Shahrnush Parsipur
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
فاطمه زارعی عزیز،
تلفن کرده بودید اما شماره نگذاشته بودید. لطفا دوباره تلفن کنید و اگر من نبودم شماره خود را بگذارید.
-- شهرنوش پارسی پور ، May 20, 2010