خانه > شهرنوش پارسیپور > بررسی و معرفی کتاب > «وقتی نیها گل میکنند» | |||
«کتابفروش دیوانه»، مجموعه داستانهای معاصر افغانستان «وقتی نیها گل میکنند»شهرنوش پارسیپورhttp://www.shahrnushparsipur.com«کتابفروش دیوانه»، نام کتابی است که مجموعهای از داستانهای معاصر افغانستان را در برمیگیرد.
نویسندگانی که آثارشان در این مجموعه آمده است عبارت میشوند از: سپوژمی زریاب، اعظم رهنورد زریاب، احمد نظری آریانا، خلیل الله خلیلی، دکتر سید مخدوم رهین و دکتر محمد اکرم عثمان. این نویسندگان در حدود سنی متفاوتی قرار دارند. در حالی که سپوژمی زریاب در سال ۱۳۲۹ به دنیا آمده است، خلیل الله خلیلی متولد سال ۱۲۸۵ شمسی است. قهرمانان این داستانها، به جز داستانهای سپوژمی زریاب که خود زن است، اغلب موارد مرد هستند و زنان در حاشیهی داستانها ظاهر میشوند. سپوژمی، که گویا به معنای مهتاب است، چهار داستان به این مجموعه هدیه کرده است. این نویسنده که تحصیلات خود را در فرانسه به پایان برده است در آغاز با نام سپوژمی رووف که نامی آشنا برای هواخواهان آثارش است داستان های خود را به چاپ میسپرد. بعدها نام خود را به سپوژمی زریاب تغییر داد. داستانهای او به نامهای سفربری، کتابفروش دیوانه، شکار فرشته و رستمها و سهرابها در آغاز کتاب به چاپ رسیده است. سبک نوشتاری او را میتوان کلاسیک دانست. به طور کلی تمامی داستانهای چاپ شده در این مجموعه کلاسیک هستند. روش نوشتاری افغانیان در مقایسه با نویسندگان ایرانی از ویژگیهایی برخوردار است که به سرعت قابل شناسایی است. به آغاز داستان کتابفروش دیوانه توجه کنید: «سه کوچه و یک میدان بود، در این میدان دکانها بسیار بود. دکانهای قصابی، نانوایی، شیرینیفروشی، دوافروشی و یکی کتابفروشی. صبحها آدمها از این سه کوچه برمیآمدند، میدانی بزرگ را طی مینمودند و می رفتند پشت کارشان. شامها سیل همین آدمها با چشمان درون رفتهشان، با لبان محکم بهم چسبیدهشان بازمیگشتند. از میدانی بزرگ میگذشتند، در سه کوچه تقسیم میشدند و بعد ناپدید میشدند. همه این آدمها با چشمان درون رفتهشان پیش پایشان را میدیدند مثل این که جای دیگر را دیده نمیتوانستند. لبهایشان همیشه به هم چسبیده بود، لبخند یاد نداشتند.» داستانهای سپوژمی زریاب ساده و شفاف هستند و تمایلی به نمایش وجه اندوهگین زندگی در آنها به چشم میخورد. داستانها از نظر نقطهگذاری نیازمند دست کاری هستند. ویرگولهای داستان بالا را من به متن اضافه کردم که کار خواندن را آسان کند. استاد اعظم رهنورد زریاب نویسنده با استعدادیست که با داستان کوتاه مردکوهستان بسیار خوش درخشیده است. او بدین گونه داستان را آغاز میکند: «هنگامی که باریدن ژاله و باران تمام شد، ابرهای سیاه و تیره همچون تبهکارانی که عمل بد انجام داده باشند پا به فرار نهادند. آسمان نیلگون و شسته پدیدار گردید. سنگها و صخرههای کوهها به درخشیدن شروع کردند. سبزهها و گلهای کوچک خودرو، مثل کودکان دست و رو شسته، تر و تازه سوی خورشید لبخند زدند، آفتاب می خواست پشت بلندترین قله کوه نهان شود.» این داستان «شیرعلی»ست. او یک روز از کلبهاش بیرون میآید و میبیند جویباری که مرز زمین او و همسایه است تغییر مسیر داده و در نتیحه چمنزاری که متعلق به او بوده در زمین همسایه قرار گرفته است. اینک بدبختی شیرعلی آغاز میشود. همسایه زمین را تصاحب میکند و گاوهای شیرعلی علف برای چریدن ندارند. روستایی ساده دل نگران و پریشاناحوال است. به دیدار نمایندهی قانون میرود، اما همسایه پیشدستی میکند و برای شیرعلی پاپوش می دوزند. داستان در آخر به مرحلهی دلخراشی می رسد. لحن بیانی نویسنده بسیار نزدیک است به منطق روستایی زیست گاهی به نام افغانستان. ساده و صریح و بیشیله پیله. شیرعلی قادر نیست از حق خود دفاع کند، پس دست به اسلحه میبرد. به نظر من این یکی از موفقترین داستانهای این مجموعه است. احمد نظری آریانا با سه داستان «خفاش»، «طعمه» و «دخترته عاروس نمیکنی» سومین نویسندهی این مجموعه است. او لحنی رمانتیک دارد و در فضائی قدیمی سیر میکند. به بخشی از داستان دخترته عاروس نمیکنی، توجه کنید: «اندک اندک اندیشهها فروخفتهیی بر وجودش چیره میشد و تصمیمی را فراهم میساخت، که بیمار تکانی خورد . ناله ناتوانش با آواز حزین نالههای چارپایی درهمآمیخت و رشتهی یادها را گسیخت. اتاق کوچک و سرد بود و در آن آغاز پیشین، بسیار تاریک می نمود و چیزهای درهم و برهمی که به هرسوی آن پراکنده بود به دشواری دیده می شد. شیشههای یخ گرفته و تیره ارسی بر یخها و چوکات آن صدا میکرد. باد آنها را به صدا در میآورد. بادی که در بیرون مویه میکرد و دیوانهوار بر دیوارها شلاق میزد و برفی را که برمیداشت و پیچ و تاب میداد و به پیرامون میپاشاند.» این سرگذشت غم بار دختر نوسالی ست که در سرپنجه بیماری سل گرفتار آمده و دارد جان میبازد. در این مجموعه در موارد دیگری نیز با بیماری سل روبرو هستیم و به نظر میرسد که این بیماری در منطقه، شیوع قابل تاملی دارد. البته ادبیات قرن نوزده اروپا نیز پر از بیماران مسلول است. آیا این به معنای تأثیرگذاری ادبیات سده نوزدهم اروپا بر ادبیات افغانستان است؟ و یا به راستی مشکل بیماری سل هنوز در این کشور حل نشده است؟ خلیل الله خلیلی با داستان «افسانه میر بامیان» ، وارد این مجموعه شده است. داستان بسیار جالب است و خواننده را به یاد داستانهای قرون وسطی میاندازد. آغاز داستان را پی میگیریم: «شبهای کوتاه و ستاره بار تموز است. شاهزاده خانم در بستر اطلس سبز روی تخت نقره کار بر صفه داخل قلعه دختر شاه دراز افتاده، پرتو لرزان ماه با عطر گل های چمن درآمیخته، در و بام قلعه در سکوت فرورفته، دو کنیز آهسته آهسته کف پای شاهزاده خانم را میمالند و آن سوترک صراحی کبود بلورین سرشار از شربت گلاب و قند با جام زرین بر روی میز نهاده شده. گلچهره که امسال پنجاه خزان عمر را دیده بر بالین شهزداه نشسته و با پکه (بادبزن) پر طاووس نسیم شبانه را بر روی و گیسوی وی به اهتزاز میآورد.» داستان البته به زمان بسیار دوری برنمیگردد و باید متعلق به حداکثر صدسال پیش باشد. ماجرای دختردزدی ست و فروختن انسان به عنوان کنیز. دکتر سید مختوم رهین با داستان «چوب خط یادگاری»، وارد این مجموعه شده است. رد پایی از زن در این داستان به چشم میخورد و در عین حال آن را دارای ارزش جامعهشناختی میکند. دکتر محمد اکرم عثمان با دو داستان «درز دیوار» و «وقتی نیها گل میکنند»، آخرین نویسندهی این مجموعه است. «درز دیوار»، شرحی عاشقانه است. مرد جوان دختر همسایه را همیشه دوست داشته است. اینک شب عروسی دختر با مرد دیگریست. عاشق آن چنان حال زاری دارد که به فکر خودکشی میافتد، اما ناگهان با درک این که دیوار ممکن است فرو بریزد فرار را برقرار ترجیح میدهد. داستان کوتاه بامزه ایست. محمد اکرم عثمان در داستان «وقتی نیها گل میکنند»، نیز نشان میدهد که دارای طنزی قویست. به بخشی از از این داستان توجه کنید: «چکمه های سنگین آهنگران همراه و بی امان بر سر آهن های گداخته فرود می آمد و با هر ضربتی جرقههایی برمیخاست و ناپخته ای پخته میشد. دنگ و دنگ آهنها و فریاد سندانها از بام تا شام دراز و طول کوچهها را میشکافت و در نهایت گذرهای پیچاپیچ و کوچه بندیهای تاریک زهره سکوت و خموشی را میترکاند و سرود آهنگین مردان را می پراکند...» داستانهای این مجموعه نشان میدهد که گرچه افغانستان دیر وارد میدان ادبیات معاصر شده، اما در جستجوی آینده روشن و درخشانیست. کتاب چاپ مشهد است و شاید اغلب نویسندگان آن مقیم مشهد باشند. تمامی این نویسندگان برسر حفظ گویش ویژه دری کوشش دارند و بادقت روش گفتاری مردمان افغانستان را تقلید میکنند. بدون شک ادبیات فارسی میتواند از ادبیات افغانستان گرتهبرداری کند. سلسلهای از واژگان دری در این کتاب پدیدار میشود که میتواند به راحتی جواز ورود به فارسی ایران را به دست آورد. شک ندارم که ادبیات افغانستان روز به روز گستره قابلتأمل تری پیدا خواهد کرد. چندین نویسنده افغانی در سطح جهانی موفقیت به دست آوردهاند، که این خود نشانهی شکوفایی ادبیات افغان است. ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسیپور، کتابی بفرستند، میتوانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند: Shahrnush Parsipur
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
خانم پارسی پور،
-- ادیب بامیانی ، Apr 21, 2010تشکر از معرفی این کتاب. نوشته اید که شاید اکثر این نویسنده ها ساکن مشهد باشند، در حالی که هیچ کدام آنها حتی در ایران هم نیستند. خلیل الله خلیلی سالها پیش در غربت در پاکستان درگذشت. سپوژمی زریاب مقیم فرانسه است و اعظم رهنورد زریاب در کابل زندگی می کند. دکتر اکرم عثمان ساکن سوید است و دکتر سید مخدوم رهین وزیر فعلی اطلاعات و فرهنگ افغانستان می باشد. کاش خانم پارسی پور پیش از ضبط این برنامه در این مورد با یک نفر افغان صحبت می کردند.
درود خانم پارسی پور
-- بلاق دره ای ، Apr 22, 2010خیلی ممنون مرورکوتاه و بجایی بود. من خواننده دایمی ستون های ادبی رادیو زمانه هستم. به بهانه سپاس گزاری می خواهم علاوه کنم که خانم سپوژمی همسر اقای زریاب هستند و هر دو داستان نویس. ایشان سال هاست که زریاب تخلص می کنند و در افغانستان بیشتر هم به همین نام معروف اند.
از نویسندگان افغانستان عزیز وتاجیکستان مهربان بیشتربنویسید.ممنونیم.در ضمن مرحوم خلیلی یکی از شاعران بسیار توانای افغانستان است محمد اکرم عثمان هم از روشنفکران مهم آن دیار است
-- بدون نام ، Apr 22, 2010دوستان گرامی
این کتاب در امریکا و از طریق دوستی ایرانی به دست من رسید. کتاب چاپ مشهد بود و من را دچار این تصور کرد که اغلب نویسندگان آن در این شهر ساکن هستند. بعد تر اطلاعات بیشتری از طریق یک دوست افغانی به دست آوردم که دیگر برنامه ضبط شده بود. شما هرنوع اطلاعاتی که در این زمینه دارین عرضه کنید، اسباب شادی خواهد بود.
-- شهرنوش پارسی پور ، Apr 22, 2010پارسي پور عزيز لطفن ننويسد: افغاني بنويسد افغان يا افغانستاني چون با افغاني را لفظ تحقير مي دانيم كه دولت معظم آخوندي بعدي انقلاب به مهاجرين ما در ايران داده اند. ممنون از معرفي تان
-- امام هزارم ، Apr 23, 2010