تاریخ انتشار: ۲۱ فروردین ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
گزارش یک زندگی – شماره‌ی ۱۵۰

سفر آمریکا، بتمن، و ذهن شکاک من

شهرنوش پارسی‌پور
http://www.shahrnushparsipur.com

سفر به آمریکا، پس از سال‌ها عذاب و رنج در ایران بسیار لذت‌بخش بود. در فرودگاه لس‌آنجلس با جمعی از دوستان جدید آینده آشنا می‌شوم.

Download it Here!

درست در روز اول سمینار بنیاد پژوهش های زنان ایران به لس‌آنجلس رسیده‌ام. در راه با خودم فکر کرده‌ام که چون نمی‌دانم میهمان‌دارانم در این سفر چه کسانی هستند، پس با همه، بی‌توجه به گروه سیاسی افراد، یک‌سان برخورد کنم. در عمل نیز متوجه می‌شوم که صاحبان تمامی عقاید و مذاهب با محبت با من برخورد می‌کنند. متوجه می‌شوم که با اهمیت تر از آنچه که هستم قلمداد شده‌ام. ایرانیان خارج از کشور نشان می‌دهند که برای هم‌وطنی که سال‌ها زندان بوده و کتاب هم نوشته است احترام زیادی قائل هستند.

با خودم تصمیم گرفته‌ام به نحو معقولی حجاب را رعایت کنم، چون بناست به ایران بازگردم. ترتیب کار چنین است که در همه‌جا بی‌حجاب ظاهر می‌شوم. اما یک روسری را روی شانه‌ام می‌اندازم.

از پله‌ها بالا می‌روم و خودم را به میز خطابه می‌رسانم و جمله‌ای در این ردیف می‌گویم: من عمیقا و شدیدا و جدا با حجاب اجباری مخالف هستم. اما چون ساکن کشور ایران هستم و حجاب در این کشور اجباری ست از این لحظه حجاب می‌گذارم.

آن‌گاه روسری کوچکی را روی سر می‌انداختم و پس از پایان برنامه بی‌درنگ آن را بر می‌داشتم. در عمل این حرکت من انقلابی تلقی شده بود و همه از آن استقبال می‌کردند. اما در جریان سفر چندین بار با رفتارهای دیگری روبرو شدم.

در شهر اتاوا در کانادا یک حزب‌اللهی یادداشت تندی فرستاد که چرا به حجاب اسلامی توهین می‌کنم. به او پاسخ دادم که به کسی توهین نمی‌کنم، اما این واقعیتی است که با بند بند وجودم با حجاب اجباری مخالف هستم.

دو سه روز بعد دوباره بمبی صوتی در نشر نقره منفجر شد. این بار صاحب نشر نقره تصمیم گرفت کتاب‌فروشی‌اش را ببندد و شغلش را عوض کند. در عوض در شهری در سوئد دختر خانمی انقلابی هنگامی که جمله من تمام شد با سر و صدای فراوانی که از تق و تق کفش‌هایش برخاسته بود به عنوان اعتراض اتاق کنفرانس را ترک کرد.

در شهر هانوفر در آلمان، دوستان چپ‌گرا به نحو دیگری واکنش نشان دادند. آنها دسته‌جمعی شیئی را روی میز می‌کوبیدند و صدا در می‌آوردند و سکوت هم کرده بودند. برای من روشن نبود به چه مناسبت دارم تنبیه می‌شوم.

اکنون دوباره به آغاز سفر، به آمریکا باز می‌گردم. در جریان این سفر به شمار قابل تاملی شهر سفر کردم. لس‌آنجلس، نیویورک، بوستون، شیکاگو، هوستون، آستین، توسان، سیاتل، سن خوزه، برکلی، سانفرانسیسکو از جمله این شهرها بودند. با صدها ایرانی ملاقات کردم و در چنان اوج موفقیتی قرار گرفتم که گویی دائم روی فرش قرمز راه می‌روم.

در بوستون بود اما که برای شنیدن سخنرانی دکتر حمید رهنما به دانشگاه آن شهر رفتم. این شخصیت که متخصص آموزش روستایی در آمریکای لاتین بود درباره‌ی روستاهای مکزیک حرف می‌زد.

او شرح داد که روستاییان مکزیک که بسیار فقیر هستند علاقه زیادی به یک شخصیت روستایی دارند. این شخصیت مردی بوده که بسیار از فقر مردم عذاب می‌کشیده. روزی در کلبه‌اش نشسته بوده و به مردم فکر می‌کرده که بتمن (قهرمان فیلم‌های خفاش) در را باز می‌کند و وارد می‌شود. بتمن پیراهن زرد و قرمز به تن داشته. بعد به مردی که برای مردم رنج می‌برده می‌گوید: درد تو را خوب می‌فهمم و برای همین آمده‌ام تا به تو کمک کنم تا به اتفاق به مردم کمک کنیم. سپس بتمن جلو آمده و مرد را در آغوش گرفته و در بدن او فرو رفته است.

از آن به بعد مردم مکزیک گاهی در آن واحد این قهرمان روستایی را در نقاط مختلف مکزیک می‌بینند. او که قدرت پرواز پیدا کرده است در نقاط مختلف مکزیک ظهور می‌کند. درجه علاقه مردم به این شخصیت به جایی رسیده است که دولت مکزیک مجبور شده یک بتمن با لباس آبی و سفید خلق کند، که او نیز در نقاط مختلف ظاهر می‌شود و به مردم کمک می‌کند. اما مردم بتمن با لباس زرد و قرمز را بیشتر دوست دارند.

حرف‌های حمید رهنما مرا به فکر فرو برد. در جریان نخستین حمله بیماری مانیک دپرشن که در شمال ایران اتفاق افتاد من نیز بتمن را دیده بودم. منتهی من او را با لباس سفید و سیاه دیده بودم. همان‌طور که قبلا نوشته‌ام در لحظه‌ای که پس از سه شبانه روز بی‌خوابی، می‌خواستم بخوابم بتمن از سقف اتاق روی من افتاد، که باعث شد وحشت زده به سوی در بدوم. او جیغ بلندی هم کشیده بود که هنوز طنین آن در گوشم است.

اینک فرسنگ‌ها دور از رامسر و در شهر بوستون شنونده گفتارهای استادی هستم که از ظهور بتمن در مکزیک سخن می‌گوید. ذهن بدبین و شکاک من به کار افتاد. حالا این پرسش برای من مطرح شده بود: چرا من باید بتمن را دیده باشم؟ یعنی درست همان شخصیتی را که مرد مکزیکی دیده است؟

این که جهان ماورای طبیعی با ما تماس گرفته باشد فرض بعیدی است. بتمن محصول تخیل هالیوود و موجودی به کمال مادی است. اگر چیزی به عنوان ماورای طبیعت وجود داشته باشد هرگز در لباس بتمن ظاهر نخواهد شد. پس در نتیجه باید فرض بگیریم که این بتمن دست ساخت یک انجمن یا گروه مخفی یا پلیسی است که به منظور بهره‌برداری سیاسی و یا غیر سیاسی شکل گرفته.

این که اما او بر من یا مرد مکزیکی ظاهر شده این احتمال را قوی می‌کند که فرستندگان این بتمن از تکنولوژی سطح بالایی برخوردار هستند.

پیش از این در مجله دانشمند درباره نوعی سینمای جدید که هیچ نوع توضیح روشنی درباره‌ی آن داده نشده بود خوانده بودم. بر طبق نوشته مجله دانشمند مخترعان این اختراع جدید به دانشمندان گفته بودند هیچ توضیحی درباره این اختراع نمی‌دهند، و اما آن را به آنها نشان خواهند داد.

در هنگام نمایش فیلم در تالار سینما معلوم نیست چه اتفاقی افتاده بود که تمامی‌ دانشمندان از تالار سینما پا به فرار گذاشته بودند. مجله دانشمند هیچ نکته‌ای درباره این اختراع ننوشته بود.

کمی بعد در موزه علوم شهر شیکاگو با اختراع جالبی برخوردم. یک دکور مربوط به منطقه‌ای که مورد کشفیات باستانشناسی بود در ویترین موزه درست کرده بودند. بعد فیلم سه بعدی سه دانشمند که در حال کشفیات باستانشناسی بودند در حال پخش بود.

مسئله به نظرم بسیار شگفت‌انگیز می‌آمد. هیچ نوع اشعه‌ای در اطراف به چشم نمی‌خورد. سه شخصیت درون دکور واقعی راه می‌رفتند، از پله‌ها بالا و پایین می‌رفتند و به راستی به سه آدم واقعی کوچولو می‌مانستند.

اینک سوال این طور برای من مطرح می‌شد که اگر می‌توان این سه آدم کوچولوی سه بعدی را نمایش داد که در دکور واقعی حرکت می‌کنند چرا نشود که آنها را به قد و قواره انسان معمولی نشان داد؟ و یا حتی هیولاهای بزرگ نشان داد؟

نتیجه این فکرها به نحو احمقانه‌ای مرا اندوهگین کرد. به راستی باور کردم که آن بتمن را برای ترساندن و یا پیغمبر کردن من ارسال کرده بودند. اکنون این پرسش پیش می آمد که مگر من که هستم که برایم چنین بازی در نظر گرفته شده باشد؟

پاسخش از نظر خودم به سادگی این بود که چندین عامل در کنار یک‌دیگر مرا کاندیدای خوبی برای یک چنین بازی کرده بوده است. یک زن زندانی در جمهوری اسلامی کتابی نوشته که رکورد فروش را شکسته است، آن‌هم پس از سال‌ها سکوت و خفقان. این زن دوباره دست به کار نوشتن رمان دیگری شده است. پس تن این زن برای ماجراجویی می‌خارد. حالا که چنین است ماهم او را وارد یک ماجرا می‌کنیم. اگر او هم همانند مرد مکزیکی دچار این توهم بشود که ملهم شده ممکن است ماجرای جالبی در ایران شکل بگیرد.

تنها اشکال این فیلم‌نامه این است که من گرچه آدم ساده‌لوحی هستم، اما به قدر مرد مکزیکی ساده‌لوح نبودم. اما اگر این حرف‌هایی که من در آن موقع به آنها فکر می‌کردم جنبه‌ای از واقعیت را به همراه داشته باشد پرسش این است که چه کسانی بانی این ماجرا بوده‌اند؟

پاسخ این سوال به آینده موکول می‌شود. تنها این هست که من در اندوه غریبی غرق شدم.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

khanoom e parsipoor , ta che andaze az mahiyat e bimari e manic/depression mottale hastin?

-- sahar ، Apr 11, 2010

سرکار خانم پارسی پور ... قصه تو قصه ما نیز بود .....غصه تو غصه ما نیز بود ..... راه موحش ومقصد بس بعید .... وشاید.... شاید روزی هم روزگار ماست.... شاید یک عصر تابستان .... مجال خاطرات ما ست ..... اما ای عزیز.... سرمای زمستان .... تاریکی شب ....زوزه گرگ .... بوران برف هنوز در برابر ماست....ومن در رویای عصر تابستان

-- بدون نام ، Apr 11, 2010

هر دفعه منتظر شنیدن یا خوندن برنامه های شما هستم خانم نویسنده. کاش برنامه های بیشتری داشتید.

-- شهرزاد ، Apr 13, 2010

سحر عزیز

من تا حدودی به ماهیت بیماری مانیک دپرشن واقف هستم. اما در عین حال به راستی باور دارم که تکنولوژی تا آنجا پیشرفت کرده است که بتوان فکر یا تصویری به ذهن دیگری القا کرد. در عین حال باور دارم که امکان فکر خوانی و گرفتن تصویر از ذهن دیگری ممکن شده است. برخی از برنامه های تلویزیونی که می بینم موید این امر هستند.

-- شهرنوش پارسی پور ، Apr 13, 2010

خاطرات خانم پارسی پور قسمت 48 ندارد

-- علی ، Apr 13, 2010

جالب بود.به شجاعتتون غبطه می خورم.

-- سحر ، Apr 14, 2010

خانم پارسی پور عزیز خسته نباشید. در یکی از نوشته هایتان گفته بودید که انسان قرن بیستم پیشرفتی کرده که برابر دهها قرن گذشته است... آیا یباید به این پیشرفت یه دیده شک و تردید نگریست؟ آیا ماهمان غولهای تکنولوژی و کوتولهای تمدن نیستم...

-- بدون نام ، Apr 24, 2010

خانم پارسی پور عزیز خسته نباشید. در یکی از نوشته هایتان گفته بودید که انسان قرن بیستم پیشرفتی کرده که برابر دهها قرن گذشته است... آیا نباید به این پیشرفت یه دیده شک و تردید نگریست؟ آیا ماهمان غولهای تکنولوژی و کوتولهای تمدن نیستم...
پیشرفت به هر بهایی...

-- بدون نام ، Apr 24, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)