تاریخ انتشار: ۱۶ دی ۱۳۸۸ • چاپ کنید    
برنامه به روایت- شماره ۱۶۰
لرزه‌ها- خاطرات، فریده زبرجد

«لرزه‌ها»؛ تجربه‌ی زیبای خاطره‌نویسی

شهرنوش پارسی‌پور
http://www.shahrnushparsipur.com

«لرزه‌ها»، مجموعه خاطرات پراکنده‌ای است با سبک و سیاق قابل تامل که فریده زبرجد در آلمان، یا در ایران و آلمان نوشته است.

Download it Here!

کتاب می کوشد در فضایی واقع‌گرایانه به شرح ماجراهای مختلفی بنشیند که گریبان‌گیر نویسنده بوده است.

از آن‌جایی که روش نوشتاری نویسنده کم و بیش تلگرافی است، و از آنجایی که او می‌کوشد رک و بی پروا بنویسد، در نتیجه خواننده کتاب را با رغبت دنبال می‌کند.

برای من به شخصه کتاب خواندنی‌تر بود چون قهرمانان آن را کم و بیش می‌شناختم. اما جلوتر که می‌رفتم متوجه اشکالی می‌شدم.

تا جایی که کتاب به شرح احوال دوران کودکی نویسنده اختصاص دارد، چون راوی مجبور است از مجموعه خاطراتش مدد بگیرد مطالب جمع و جور و قابل درک است؛ اما از جایی که سر و کله فرج، به عنوان شوهر نویسنده پیدا می‌شود کتاب اشکال پیدا می‌کند.

گویا فرض ذهنی نویسنده این است که همه مردم مشکل و معضل فرج سرکوهی را می‌شناسند.

البته من با مساله فرج سرکوهی آشنا بودم، اما آیا بقیه مردم نیز با او آشنا هستند؟

این اشتباهی است که اغلب نویسندگان مرتکب می‌شوند. از شخصیت‌ها خلاصه و مختصر نام می‌برند با این توهم که آن‌ها شهرت جهانی دارند.

مساله اما این است گه اگر ما از اوباما رئیس جمهور فعلی آمریکا هم صحبت می‌کنیم باید بنویسم اوباما که در سال ۲۰۰۹ رئیس جمهور آمریکا بود.

دلیل این مساله به سادگی این است که اگر کتاب ما بناست بیست سال عمر داشته باشد، در بیستمین سال، شمار قابل تاملی از مردم دیگر نمی‌دانند اوباما کیست.

با این تفاصیل برای خواننده کتاب زبرجد این مشکل پیش می‌آید که فرج کیست، آدینه چه بوده، و اگر مجله بوده در کجا منتشر می‌شده، فریبا کیست، پروین کیست، برای چه دستگیر شده، در کدام کشور دستگیر شده، فریبا کیست، گلی چه کسی بوده و...

کتاب فریده زبرجد مرا با این مساله آشنا کرد که افراد اغلب احساس می‌کنند همه آن‌ها را می‌شناسند.

بخشی از رنجی که ما می‌بریم نیز به همین دلیل است. چون خود می‌دانیم چه کرده‌ایم دچار این توهم هستیم که همه می‌دانند ما چه کرده‌ایم.

خدا به سبکی که مذاهب تبلیغ می‌کنند چنین موجودی است. موجودی که ما را «می‌بیند» و همه چیز را درباره ما «می‌داند».

پس ما شروع به اعتراف می‌کنیم، اما چون نمی‌خواهیم برای دیگران دردسرایجاد کنیم جویده جویده چیزهایی درباره آن‌ها می‌نگاریم و یک نوع پازل ایجاد می‌کنیم.

در میان انبوه نام‌هایی که زبرجد پشت سرهم ردیف می‌کند سلسله قهرمانان ذهنی او قرار گرفته‌اند. اما چون ما چیزی درباره آن‌ها نمی‌دانیم درک مطلب برای ما مشکل می‌شود، یعنی مساله را می فهمیم اما اهمیت آن را درک نمی‌کنیم.

مثلا یک سوال، گلشیری کیست؟ هاینریش بل که بوده و خانه‌اش چه ویژگی داشته؟ بسیاری از مردم این‌ها را نمی‌دانند و در نتیجه می‌توانند سرسری از روی مطالب گذر کنند.

پس «مکانیت داستانی» اثر فریده زبرجد جا افتاده نیست، و شرح مختصر حوادثی که در اختیار ما قرار می‌گیرد نیز کمکی نمی‌کند هم مکان و هم زمان داستان را درک کنیم.

راستی سمینار چه بوده و به چه مناسبتی تشکیل می‌شده، یا شده. چرا گلی که می‌گوید «کی می‌رسیم» اهمیت پیدا کرده؟ او کیست؟ میهن کیست؟ مهناز که چمدان روی سرش افتاده کیست؟

از این دست سوالات به فراوانی در ذهن خواننده شکل می‌گیرد. به بخشی از کتاب توجه کنید:

«آغاز بهار ۶۰ . با دو دختر جوان آشنا می‌شویم. دخترانی دانشگاه دیده و از خانواده‌ای مرفه که در کارخانه‌ای کار می‌کنند. این که آن‌ها و بسیار دیگر چگونه می‌خواستند برای نزدیکی و جذب کارگران به گروه‌های‌شان خود را کارگر جا بزنند، هرگز نفهمیدم.

آن‌ها هم شیرازی هستند. رفت و آمدشان به خانه ما، به خصوص برای اقدس خواهر فرج که برای نگهداری آرش پیش ما آمده، باعث خوشحالی است.


اقدس زن شوهر مرده‌ای بود که خانواده شوهرش اجازه دیدن دو پسرش را به او نمی‌دادند. بودنش در تهران باعث می‌شد که کمتر به بدبختی‌هایش فکر کند. هنوز کار می‌کنم و کسی باید در غیبت من از آرش مراقبت کند.»

این قطعه از شفاف‌ترین بخش‌های کتاب است. در یک جمله می‌توان همه چیز را دریافت. اما من مشکل دیگری نیز با کتاب یا در حقیقت با شخصیت نویسنده کتاب داشتم. او بسیار گریه می‌کند، از کودکی تا بزرگی و تا میان سالی.

البته اشکالی ندارد که انسان زیاد گریه بکند، اما گاهی دلایل گریه بسیار بی‌اهمیت است. احتیاطا نویسنده از نوعی افسردگی رنج می‌برد.

اگر فریده زبرجد به این نکته توجه می‌کرد که دارد یکی از دقایق حساس تاریخ اجتماعی ایران را بررسی می‌کند بدون شک می‌توانست از این حالت گریه دائمی و دور خود چرخیدن فاصله بگیرد.

نکات زیادی در کتاب هست که برای من ناشناس باقی می‌ماند. مثلا او چگونه و در چه تاریخی از ایران خارج شده و به آلمان رفته است؟ عقاید سیاسی او چیست؟ دوست نزدیک او کیست؟ در ارتباط با چه گروهی اعدام شده؟

البته هرچه را که او درباره خانواده می‌نویسد بسیار خواندنی است. به بخش دیگری از کتاب توجه کنید:

«سلطان خانم همسایه و دوست مامان، زن زیبا و خوش صحبتی بود. وقتی خانه‌مان می‌آمد دیگر نمی‌شد از کنار مامان و او تکان خورد. هردو زن کم سواد بودند، اما روزگار درس‌هایی گران‌بها به آن‌ها داده بود.

خاطرات خوش و ناخوش‌شان را با طنزی شیرین و گاهی گزنده تعریف می‌کردند. ماجرای ازدواج سلطان خانم یکی از شنیدنی‌ترین و تلخ‌ترین خاطرات بود:

... بچه بودم، دوازده، سیزده سالم بود. گفتن برایم خواستگار اومده. بهم نشونش دادن. یه جوون خوش قیافه. همون جور که همیشه فکر کرده بودم و دلم می خواست که باید اتوی شلوارش خربزه را قاچ کنه. فکر پوشیدن لباس عروسی هم قند توی دلم آب می‌کرد. گفتم باشه. سر عقد یکهو یه پیرمرد شل و کچل نشوندن کنار دستم. تا اومدم چیزی بگم ننه‌ام یه نیشگون ازم گرفت که کباب شدم. خط شلوار پیریه، خربزه که هیچی، سر ماستم نمی‌برید.

شوهر سلطان خانم به غیر از همه صفات آراسته‌اش «بد دل» هم بود و روزگارش را سیاه کرده بود. سلطان خانم آن زمان شش بچه داشت. شوهرش پیرتر و از سر واکردنش آسان‌تر شده بود.

سلطان خانم شیک می‌پوشید. موهای سیاه و بلندش را دورش می‌ریخت. سر شوهرش را شیره می‌مالید و به میهمانی می‌رفت. در یکی از این میهمانی‌ها با جوانی آشنا شد که از پسر خودش یک سال کوچک‌تر بود. مدتی بعد ماجرا هیجان انگیزتر شد. جوان خوش بر و رو عاشق سلطان خانم شد و از او تقاضای ازدواج کرد.»

خاطراتی از این دست هم ارزش نوشتاری دارد و هم در دریافت و پیدا کردن شناخت از روانشناسی اجتماعی اهمیت پیدا می‌کند.

زبرجد به خوبی فضاهای دوران کودکی‌اش را شرح می‌دهد. گرچه البته نسبت به تحلیل مسائل بی‌اعتناست اما خود به خود انگشت بر یک مساله مهم اجتماعی می‌گذارد.

او دومین فرزند خانواده‌ای پر اولاد است که حسرت داشتن یک اتاق و خلوت او را به آبریز دلبسته کرده است.

آبریز تنها جایی است که او اندکی خلوت برای خود دست و پا می‌کند. ای کاش او میان این نیازها و حالت انقلابی که به او منتقل می‌شود نقبی ایجاد می‌کرد.

زنان و مردان همسن و سال فریده زبرجد مسئول انقلابی هستند که عوارض آن تا این لحظه گریبان‌گیر جامعه ایران است.

در ادبیات فارسی جای اثری که بتواند این مهم را بررسی کند بسیار خالی است. این معنا که ما از پدران و مادرانی به دنیا آمدیم که بی‌محاسبه بچه‌دار می‌شدند و فرصت داشتن هر خلوتی را از کودکان خود می‌گرفتند.

قادر نبودند حتی در باره ضروری‌ترین نیازهای بچه های‌شان کمکی به آن‌ها بکنند. کتاب فریده زیرجد از این زاویه بسیار قابل بررسی است.

Share/Save/Bookmark

ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسی‌پور، کتابی بفرستند، می‌توانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند:

Shahrnush Parsipur
C/O P.O. Box 6191
Albany CA 94706
USA

نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

با نظر شما در باره «نگاه از بالا، نگاه خدا، نگاه وجدان» و این که همین باعث می شود بسیاری از مردم اسرار دل خود را ناخودآگاهانه لو بدهند، بسیار موافقم.

در ضمن گمان کنم منظور شما در این بخش "پس ما شروع به اعتراف می‌کنیم، اما چون نمی‌خواهیم برای دیگران دردسرایجاد کنیم جویده جویده چیزهایی درباره آن‌ها می‌نگاریم و یک نوع پازل ایجاد می‌کنیم." از به کار بردن "جویده جویده" بیشتر این بوده باشد: "جویده نجویده" یا حتی "نیم-جویده" البته گستاخی مرا حتماً می بخشید.

ایرادهایی هم که شما از نظر منطق داستان نویسی و مبهم بودن موضوعات و شخصیتها به این کار گرفته اید وارد و درست به نظر می رسند هر چند من کتاب را نخوانده ام تا بتوانم با اطمینان کامل نظر شما را تایید کنم. اما در این بخش از سخنان شما نیز یک نکته نسبتاً عجیب به نظر می رسد:

"نکات زیادی در کتاب هست که برای من ناشناس باقی می‌ماند. مثلا او چگونه و در چه تاریخی از ایران خارج شده و به آلمان رفته است؟ عقاید سیاسی او چیست؟ دوست نزدیک او کیست؟ در ارتباط با چه گروهی اعدام شده؟"

لحن شما خیلی مثل بازجوهای زندان سیاسی در اوین است! شاید نویسنده ترجیح داده به راستی بعضی از موضوعات را از روی احتیاط هم که شده بازگو نکند؟ یا چه بسا این یک نوشته بسیار شخصی و تنها برای مخاطبانی است که با کاراکترهایی مثل گلشیری و هاینریش بل و امثال آنها آشنایی خیلی نزدیک یا کافی دارند؟


-- خرده گیر ، Jan 7, 2010

دوست خرده گیر،

با سپاس از تو.چه شما، البته نویسنده حق دارد از افراد نام ببرد و توضیح دقیقی درباره آنها ندهد. اما اگر لحن کتاب او به گونه ای بوده است که عدم توضیح او نشانه تکیه بر معلومات شخصی حوانندگان باشد آن وقت مسئله مشکل می شود. اغلب نویسندگان چنین اشتباهی می کنند. خود من بارها از شخصیت هائی نام برده و تو ضیحی نداده ام. نتیجه اش گنگی کتاب است.

-- شهرنوش پارسی پور ، Jan 8, 2010

باسلام اخیرا کتاب جالب وجذابی درایران توسط نشر هرمس منتشر شده به نام >مرد کوچولو< خاطرات سفر عباس کازرونی که در هفت سالگی به تنهائی به ترکیه سفر می کند. ایا این کتاب را دیده اید؟

-- remami46@googlemail.com ، Jan 9, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)