تاریخ انتشار: ۱۷ آذر ۱۳۸۸ • چاپ کنید    
گزارش یک زندگی ـ شماره ۱۳۵

و بالاخره دختر شاد «بند»، آزاد شد

شهرنوش پارسی‌پور
http://www.shahrnushparsipur.com

مادر روی هم سه سال و چند ماه در زندان ماند. در تمام این دوران او شخصیت خود را حفظ کرد. البته در مقطعی که حاج داود به شدت مزاحمت ایجاد می‌کرد او تاکتیک‌های خود را عوض کرد.

Download it Here!

مادر که پرحرف و شلوغ بود ساکت شده بود. هربار که حاجی وارد بند می شد او چادرش را جلوی صورتش می کشید و می کوشید چشمش به چشم حاج داود نیفتد.

پس از مدتی به من گفت در مدتی که حاجی در بند است او نیز دعایی می‌خواند تا شر او از سر زندانیان کنده شود. این در حقیقت یکی از جنبه‌های قابل تامل جمهوری اسلامی است که انسان را وادار به چنین عملیاتی می‌کند.

در حقیقت هنگامی که جامعه فاقد روح علمی است بساط جادو و جنبل و نفرین و دعا نیز گسترده می‌شود.

امروز هنگامی که فکر می‌کنم متوجه می‌شوم شکل‌گیری جمهوری اسلامی را باید علامت مرگ پدرسالار دانست. یعنی در حقیقت این جمهوری آخرین تلاش پدرسالار رو به احتضار است که با تمام قوا می‌کوشد سرپا بماند.

البته مفهوم پدر هرگز نخواهد مرد و دلیلی نیز وجود ندارد که این مفهوم تضعیف یا کوچک بشود. اما پدرسالاری نظامی است که سه هزار سال از عمر آن می‌گذرد و دوران عروج خود را به پایان رسانده و افول آن نیز با افت و خیز همراه است.

از نظر من حاج داود یکی از سربازان کوچک این نظم در حال مرگ به شمار می‌آمد. او می‌کوشید با مشت و لگد و حجاب اجباری این نظم مرده را زنده کند.

البته او در خرد کردن اعصاب همه ما زندانی‌ها موفق بود، اما شکستن کمر زندانیان آن‌قدر سخت بود که عاقبت نیز جمهوری اسلامی مجبور شد همه‌ی آن‌ها را اعدام کند، و با این اعدام‌ها تیر خلاص را به شقیقه خود بزند.

چون به نظر من جمهوری اسلامی تنها از یک طریق می‌تواند به حیات خود ادامه دهد و آن کشتن تمام زن‌های ایران است. این کار هم در حالتی شدنی است که بتوان از کره دیگری زن مطیع و عجزه وارد کره زمین کرد.

چنین کاری شدنی نیست و در نتیجه جمهوری اسلامی نیز قادر به اعدام تمام زن‌های ایران نخواهد بود. اما البته این جمهوری در کشتن زندانیان دست و پا بسته مهارت غیر قابل تحسینی از خود نشان داد.

در این دوران بود که مادر در زندان به سر می‌برد، و من شهادت می‌دهم که اولیای زندان هرگز نتوانستند کمر او را بشکنند و البته مرحله‌ای رسیده بود که آن‌ها نمی‌دانستند با او چه باید بکنند.

خودشان هم می دانستند که او را بدون علت دستگیر کرده‌اند و نمی‌دانستند چگونه او را آزاد کنند. در سال سوم زندان او بود که عاقبت تصمیم گرفتند او را آزاد کنند.

تمامی زندانیان سیاسی پیش از آزادی مجبور به یک مصاحبه تلویزیونی می‌شدند. مادر را نیز مجبور به این مصاحبه تلویزیونی کردند. او در این برنامه تلویزیونی مدار بسته جمله‌ای در این ردیف گفته بود:

«من در رابطه با گروهک و گروهک‌ها به زندان افتادم.»

البته زمانی که این جمله را شنیدم بسیار متاسف شدم. مادر من با هیچ گروه سیاسی تماس نداشت و با گفتن چنین جمله‌ای بدون هیچ دلیلی مسئولیت نوعی فعالیت سیاسی را پذیرفت، اما بعدها که با هم صحبت کردیم گفت که خوب آن‌ها را مسخره کرده است.

این هم دلیل دیگری براین که مادر از ضوابط و روابط سیاسی و اداری سر در نمی‌آورد و متوجه نبود که با گفتن این جمله مسئولیت بزرگی را بر دوش گرفته است.

روز آزاد شدن مادر روز عجیبی بود. زندانی‌ها قبلا گفته بودند کاری خواهند کرد که در خاطره زندان باقی بماند و این کار را نیز کردند. آنان دست جمعی فریاد می‌زدند و هورا می‌کشیدند.

روشن بود که می‌دانند جان خانم والا را به خطر نخواهند انداخت. بنابراین با تمام قوا فریاد می‌کشیدند و هورا می‌گفتند و زنده باد خانم والای آن‌ها گوش بند را کر کرده بود.

به شوخی می‌گفتند که دختر شیطان بند دارد می‌رود. مادر همیشه به هنگام فیلم سینمایی و یا سریال تلویزیونی زودتر از همه می‌دوید و روی تشکچه‌اش در ردیف اول می‌نشست.

گاهی در ته بند بود که ناگهان فیلم شروع می‌شد و او سریع‌تر از همه می‌دوید. او تنها موسفید بند بود و شاید با نشاط ترین زندانی بند.

روشن است که چنین حضوری همه را شاد می‌کند. اینک اما در لحظه آزادی بچه‌ها جبران مافات می‌کردند و با فریادهای شادی نشان می‌دادند تا چه حد او را دوست دارند.

پس آن‌قدر فریاد زدند که مادر به گریه افتاد. همه در راهروی بند جمع شده بودیم. مادر که نمی‌دانست چه بگوید چند لطیفه گفت که بارها آن‌ها را تعریف کرده بود. همه خندیدند.

عاقبت در حالی که همه دنبال مادر راه افتاده بودند او را تا مقابل در زندان همراهی کردند. مادر هیجان زده و شاد از در خارج شد.

ما به سلول برگشتیم. بچه‌ها می‌خواستند ثروت مادر را که پشت سر گذاشته بود مصادره کنند. کیسه‌ای از او باقی مانده بود و یک جعبه خالی پرتقال که مجله‌هایش را در آن‌جا می‌گذاشت.

کیسه را باز کردیم و مقدار قابل توجهی کش کهنه در اندازه‌های مختلف بیرون آمد. مادر کش‌های لباس‌های مختلف را درآورده و از آن‌ها نگهداری می‌کرد. البته به راستی ممکن بود که این کش‌ها به دردی بخورند.

همین طور که شوخی می‌کردیم و در این باره حرف می زدیم در بند باز شد و مادر ما بازگشت. معلوم شد مقامات زندان از آزاد کردن او منصرف شده بودند. فریادهای بچه ها کار خود را کرده بود.

همه جا خورده بودند و با دلسوزی به مادر نگاه می‌کردند. مادر اما روحیه‌اش را نباخته بود. هفته بعد که برادرم به ملاقات آمد به او گفتم که بچه‌ها شلوغ کرده بودند و تذکر دادم که مادر تنها سفید موی زندان است و همه او را دوست دارند.

مدتی بعد مادر را آزاد کردند. این بار زندانی‌ها شلوغ نکردند و مادر به سلامت از در قزل‌حصار خارج شد. در بیرون از زندان دوباره اخلاقیات خود را از سر گرفت. گوش دادن به رادیوی عراق و خندیدن به ریش جمهوری اسلامی. جرم هایی که باعث شده بودند سه سال و اندی از عمر او پشت درهای بسته زندان بگذرد.

مادر در بیرون از زندان به قهرمان خانواده و دوستان تبدیل شده بود. در میان این جمع هیچ‌کس به زندان نیفتاده بود و مادر نخستین زندانی سیاسی خانواده بود. روحیه شاد و پرشور او همه را به هیجان آورده بود.

در بیرون از زندان مجبور شد برای عمل آب مروارید دو بار در بیمارستان بستری شود. در آن موقع لنز در چشم کار نمی‌گذاشتند. مادر عینک بسیار کلفتی به چشم می‌گذاشت که چهره‌اش را بسیار تغییر می‌داد.

او باز به سبک خودش راه‌حلی پیدا کرد. عینک آفتابی زیبایی خریده بود که روی عینک نمره می‌گذاشت و به راستی چهره زیبایی پیدا می‌کرد.

من که از زندان بیرون آمدم دوباره اختلاف میان ما شکل گرفت. او هر روز صبح رادیو عراق را می‌گرفت. پنجره را هم به عمد باز می‌گذاشت تا ساکنان خانه ی مجاور که مصادره شده بود صدای رادیو را بشنوند.

او دوست داشت که من با حالت تایید به او نگاه کنم. من البته هرگز با او دراین باره بحث نکردم، اما هرگز نیز این رادیو را گوش نمی‌دادم. مادر کم کم سرد شد.

ما بعد از سال‌ها موفق شدیم آپارتمان میراث پدرم را بفروشیم. برادران و خواهران هرکدام سهم ارث خود را گرفتند و من ومادر پول خود را روی هم گذاشتیم و خانه‌ای در خیابان دولت اجاره کردیم.

اما من باز باید به زندان بازگشت کنم و شرحی از زندگی خودم را به دست بدهم تا دوباره در کنار مادر قرار بگیرم.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

زنده باد آزادی

-- بدون نام ، Dec 8, 2009

اعتقاد دارم که شاهکار ادبی خانم پارسی پور هنوز نوشته نشده رمانی از دهه شصت و پنجاه شمسی . اعتقاد عجیبی است اما شدیدا این حس را دارم که روزی این رمان هم مانند مردان بدون زنان فیلم خواهد شد و دنیا و نسل آینده دید بهتری از تجربه نقلاب ایران خواهد داشت .

-- بدون نام ، Dec 8, 2009

خانم پارسی پور همانطور که میدانید تمام زندانیان به هنگام آزادی از زندان مجبور به مصاحبه نبودند. خواهشمند هستم موضوع را عمومی نکنید.
میترا

-- mitra13@yahoo.com ، Dec 9, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)