Dec 2009


گزارش یک زندگی - شماره ١٣۸
طوبی و معنای شب

روز مرگ آیت‌الله خمینی تصور من این بود که کسی به خیابان نخواهد آمد. اما مردم به خیابان ریختند و لحظه‌ای رسید که ممکن بود جسد خمینی را تکه پاره کنند. از آن روز تا به امروز من به این می اندیشم که انگیزه مردم در این تجلیلی که از خمینی به عمل آوردند چه بوده است. آیا مردم به خیابان ریخته بودند که عزاداری کنند و یا به خیابان ریخته بودند تا در کارناوالی دست جمعی شرکت کنند؟



برنامه به روایت- شماره ۱۵۸
حوض سنگی- رمان- نوشته سعید هنرمند
حوض سنگی

حوض سنگی رمان قابل تاملی است که سعید هنرمند در نشر جوان در تورنتو به چاپ رسانده است. حوض سنگی قالبی دارد که انسان را به یاد خشم و هیاهو ویلیام فالکنر می‌اندازد. مشکل‌ترین بخش کتاب نیز همانند خشم و هیاهو فصل آغازین آن است. فصل‌ها با نام شخصیت‌ها فاصله‌گذاری شده‌اند. کتاب روایت مشترکی است که از زبان‌های مختلف به گفته می‌آید.



گزارش یک زندگی - شماره ١٣۷ 
«همیشه فقیر باشی! فقیرعلم»

شهرنوش پارسی‌پور: هنگامی که برای معرفی به کمیته رفتم کمیته‌چی روی کاغذی نوشت شغل. در پاسخ نوشتم کتاب‌فروش. نوشت از نظر هم‌کاری بگویید چه کسانی در این کتاب‌فروشی رفت و آمد می‌کنند. ناگهان دچار یک حالت هیستریک شدم. گفتم من جاسوس نیستم که بگویم چه کسانی در این‌جا رفت و آمد می‌کنند. اکنون به خاطر نمی‌آورم که او چه گفت، اما من همانند انبوه کاغذی که گر بگیرد گر گرفتم.



برنامه به روایت- شماره ۱۵۷
من آزاد هستم، گزارش زندگی داستان‌واره- نوشته مسیح علی‌نژاد
در ستایش «آزادی»

مسیح علی‌نژاد نشان می‌دهد که در سراسر دوران کوتاه زندگی خود دویده است. این میل به آزادی در رابطه‌ی او با پسرش پویان به خوبی جلوه‌گر است. با شهامت فراوان می‌کوشد به پسرش حالی کند که حق حیات دارد. رابطه بسیار خوب تعریف شده است. کتاب «من آزاد هستم»، زندگی‌نامه موفقی است که عمر کوتاهی خواهد داشت.



با خانم نویسنده- شماره ۶۹
شکنجه و شکنجه‌گر

داستان شکنجه دادن و شکنجه کردن و در آخر کشتن، رسمی بسیار باستانی است. انسان به دلایل مبهمی خود را نیازمند انجام قتل‌ها و شکنجه‌های آیینی نشان می‌دهد. چرا؟ چنین به نظر می‌رسد که در پس و پشت هر شکنجه‌گری یک نظام آرمانی وجود دارد که خود را در کشتن برحق می‌داند.



گزارش یک زندگی - شماره ١٣۶
«‌خواستم بی‌حجاب نماز بگزارم»

هنگامی که جامعه به زن ظلم می‌کند، مقطعی می‌رسد که می‌بینید چاره‌ای جز گریه کردن ندارید. یعنی گریه خود به خود می‌آید. من در این جمهوری چند باری به صورت هیستریک و بدون علت و سبب روشن گریه کرده‌ام. حتی دوبار نیز در یک حالت بغض و خشم، افراد را نفرین کرده‌ام. این‌ها البته از نظر جامعه‌شناختی و روان‌شناختی قابل بحث و بررسی‌ست، اما انجام آن‌ها از طرف کسی که به روحیه علمی باور دارد، غیر عادی‌ست.



به روایت شهرنوش پارسی‌پور ـ شماره ۱۵۶
بررسی مجموعه داستان‌های «شاباجی خانم»، و «قطار ساعت ده به لندن»، نوشته پونه ابدالی
انگلستان شفابخش

«پونه ابدالی»، می‌کوشد ثانیه‌های و دقایق گریزپا را در آن هنگام که اندیشه‌ای از ذهن ما عبور می‌کند ثبت کند. او در جستجوی گفتن هیچ نکته یا حادثه مهمی نیست؛ بلکه فقط می‌خواهد اندیشه‌های انسان را در دقایق زندگی ضبط کند. البته ما برای این کار، به میانگینی نیاز داریم که بسا قلم نباشد. سازهای مختلف بهتر می‌توانند آنات مبهم حال ما را شرح دهند. قلم، اما جز آن‌که شرایط را منجمد کرده و از درون انجماد حالتی را بیرون بکشد، چاره‌ی دیگری ندارد.



با خانم نویسنده- شماره ۶۸
پاسخ به چند پرسش درباب اهریمن

برخی از انتقادکنندگان آدم‌های جالبی هستند و دائم فرمان صادر می‌کنند که من چه چیز را بنویسم و چه چیز را ننویسم! این افراد در این حالت متوجه نیستند که روحیه دیکتاتور منشی دارند. آن‌ها دائم برای مردم تعیین تکلیف می‌کنند که چه باید کرد.



گزارش یک زندگی ـ شماره ۱۳۵
و بالاخره دختر شاد «بند»، آزاد شد

روز آزاد شدن مادر روز عجیبی بود. زندانی‌ها جمعی فریاد می‌زدند و هورا می‌کشیدند. آنان با تمام قوا فریاد می‌کشیدند و هورا می‌گفتند و زنده باد خانم والای آن‌ها گوش بند را کر کرده بود. به شوخی می‌گفتند که دختر شیطان بند دارد می‌رود. عاقبت در حالی که همه دنبال مادر راه افتاده بودند او را تا مقابل در زندان همراهی کردند. مادر هیجان زده و شاد از در خارج شد.



به روایت شهرنوش پارسی‌پور ـ شماره ۱۵۵
«روی کاشی‌ها، آبی‌ها دیده بودم»

روی زمین هم ذخیره آبی بود؛ نزدیک شهر من معدن لاجورد بود. روی کاشی‌ها، آبی‌ها دیده بودم. در تذهیب قرآن‌ها، با لاجورد مادرم ملافه ها را آبی می‌کرد. باغ ما پر از نیلوفر آبی می‌شد و جا‌به‌جا گل‌های آبی کاسنی. نگین انگشتر مادرم آبی بود؛ فیروزه بود، از جنس ریگ‌های ته جویبارهای بهشت شداد. باغ ما پر از نیلوفر آبی می‌شد و جا‌به‌جا گل‌های آبی کاسنی.



با خانم نویسنده- شماره ۶٧
مترجمان سخت‌کوش

گاهی پیش می‌آید که دوستان مترجم آثار خود را برای من می فرستند. این لطف بسیار بزرگی‌ست و من همیشه در این اندیشه بوده‌ام که جایی برای معرفی این ترجمه‌ها پیدا کنم. البته ما هر هفته یک برنامه نقد ادبی داریم که به کار شعر یا داستان می‌پردازم. اما رسم نبوده است جایی برای ترجمه باز کنم. علت این امر روشن است؛ در خارج از کشور کم پیش می‌آید کسی اثری را به فارسی برگرداند. این در حقیقت حرفه‌ای درون‌کشوری است.






از دست ندهید


افزایش قیمت‌ها

خشونت نمایشی

تحصن برای ستوده

کنسرتویی برای ویلن‌نوازان

تاملات شکوفه تقی