خانه > شهرنوش پارسیپور > با خانم نویسنده > رازهای بیشماری در زبان سومری نهفته است | |||
رازهای بیشماری در زبان سومری نهفته استشهرنوش پارسیپورhttp://www.shahrnushparsipur.comآقایی با امضای عالم نوشتهاند اصطلاح «علم لدنی» در دانش باستان اشاره به علومی همانند ریاضیات، فیزیک و شیمی دارد و در کنار آن اصطلاح علوم الهی در برگیرنده معنویات و ماوراء طبیعت است.
دوست گرامی در فرهنگ واژگان در برابر واژه لدنی نوشتهاند الهی، سری. اما من هنگامی که از این اصطلاح استفاده میکنم منظور دیگری دارم . بیشتر به جنبهی «سری» معنای این واژه کار دارم. در زندگی بارها شنیدهام که میگویند فلانی گویا علم لدنی دارد. یعنی او دارای دانشی است که از خود او برآمده و به خواندههای او مربوط نمیشود. در این معنا به فردی همانند حافظ میتوان گفت صاحب علم لدنی. حافظ از یکسو نشان میدهد که با علوم مخفی آشنایی دارد، و از دیگر سو به گونهای از واژگان استفاده میکند که شاید بتوانیم بگوییم دارای حالت «سهل و ممتنع» است. واژگانی که او استفاده میکند پیچیده و عجیب و غریب نیست، (سهل است) و اما این واژگان را به گونهای به کار میگیرد که کسی توان تقلید از آنها را ندارد (ممتنع)، و در مجموع به آن نوع کمالی میرسد که میتوان به شایستگی گفت دارای علم لدنی است. به طور مادرزاد شاعر است. البته میدانم که در دنیای جدید همه شاعر هستند. در این بحثی نیست. اما افراد معینی قادرند این شاعرانگی را به زینت واژگان بیارایند. شخصی با عنوان «بدون نام» توضیحات بسیار قابل تاملی در بارهی نامهای مرد و زن و اهریمن دادهاند. این توضیحات که در دو بخش و در میان کامنتهای خوانندگان برنامهی شماره ۶۳ قرار گرفته، ارتباط واژههای مار (مادر)، ماردم (مردم) و دیگر واژگان باز شده است. ای کاش این شخصیت بدون نام اطلاعات بیشتری در اختیار ما میگذاشتند. ایشان نشان میدهند حداقل با یک زبان باستانی آشنا هستند. آریایی راستین داستان هابیل و قابیل را تفسیر کردهاند. هابیل را نماینده آریاییان و قابیل را نماینده قوم مغلوب شناختهاند. این تفسیر بسیار قال تامل است. من همیشه فکر کردهام علت اقتدار هابیلیان - صرفنظر از آنکه آریایی یا غیرآریایی باشند- همان جنبهی شکارچی – گلهدار بودن آنهاست. واقعیت آن است که شکارچیان و گلهداران در مقطعی اسب را نیز اهلی کردهاند. اسب تا سده نوزدهم بالاترین سرعتی را عرضه میکند که ما در دنیای قدیم میشناختیم. پس بسیار طبیعی است که آنان قدرت نظامی و در نتیجه قدرت سیاسی را به خود اختصاص دهند. قابیلیان (کشاورزان) در مقایسه با گلهداران و صاحبان اسب به زمین دوخته شدهاند. این وابستگی به زمین در سرزمینهای نیمه خشک خاورمیانه بیشتر از زمینهای سبز اروپاست. مثلا در ایران خودمان کشاورز مجبور است دائم قنات حفر کند تا بتواند چند قطره آب را به زمینهای خشک خود برساند. مقنی بیچاره نه در روی زمین، که در زیر زمین زندگی میکند. او آخرین کسی است که ممکن است علیه قدرت مستقر قیام کند، چون توان این کار را ندارد. به همین جهت ما در این منطقه عصر بردگی نداریم، یعنی با بردگانی روبرو نیستیم که به پای آنان زنجیر ببندند. زنجیر را در جایی به پای برده میبندند که او امکان فرار دارد. مثلا میتواند بزند به دل کوه و یا از جزیرهای به جزیرهای بگریزد. اما برده (رعیت)، در بیابانهای پهناور خاورمیانه چه میتواند بکند؟ او اگر از حسنآباد فرار کند، باید بیست فرسخی بدود تا به حسینآباد برسد و در آنجا بیدرنگ به دام کدخدا خواهد افتاد. چنین است که رعیت ایرانی زنجیر به پای ندارد. حجاجابن یوسف دستور داده بود روی پیشانی هر روستایی فراری با درفش داغ نام روستایش را حک کنند. روشن است که این موجود بدبخت هیچ راهی نداشت جز آنکه به روستای خودش بازگشت کند. این چنین است که قابیلیان به جرم آنکه چند دانه گندم را از از سهم خدا کش رفتهاند مورد غضب ذات الهی قرار میگیرند. من در همین جا پیشنهاد میکنم خداوند را از شر تمامی این غضبها و خشمهای بچگانه نجات دهیم. اینجانب جزو کسانی هستم که به خدا اعتقاد دارند، اما منظورم آن پیرمرد عصبانی شلاق به دستی که در آسمان زندگی میکند نیست. پدر من عادت داشت واژهها را بدون دانش زیاد تجزیه و تحلیل کند. او میگفت خدا یعنی «خودآ»، «خودآمده». نمیدانم این تفسیر تا چه حد از نظر دانش زبان شناختی درست است، اما نزدیکترین معناست به واژه «دائو»ی چینیان که البته ابدا ربطی به معنای خدا ندارد، اما «حالتی خودآمده» است. در آینده بیشتر در این باره گفت خواهم داشت. علی نوشتهاند آیا دیوها ساکنان بومی و غیرآریایی ایران هستند که برخلاف قوم مهاجر فرهنگ مکتوب داشتند و به آریاییان سواد آموختند؟ علی گرامی در این بحثی نیست که ایرانیان سواد را از آرامیان آموختند. این آرامیان در آغازینه حکومت قبایل آریایی مینوشتند: «ملکن ملکا» و میخواندند شاهنشاها. حتی در کتیبه کورش او نه از اهورامزدا؛ بلکه از مردوک سخن به میان میآورد. اما اینکه دیوان ساکنان بومی ایران بوده باشند بعید میدانم. دیو یک خدای باستانی آریایی است و بر این گمانم که به فرهنگ دینی پیش از زرتشت ارتباط دارد. هندیان هنوز به «دئوا» باور دارند و خدا در زبان فرانسه میشود «دی یو». حدس اینجانب این است که این دیوان با مغان در ارتباط بودهاند و شاید گروه باسوادان قبایل ماد را تشکیل میدادهاند که یکی از شاخههای قوم آریایی است. در داستان آفرینش بابلیان بانو خدا تیامات با «آپسو» در میآمیزد. اینطور که در همین اواخر در تحقیقات اینترنتی در بارهی این اسطوره خواندم، آپسو با آب فارسی خویشاوند است. پس میشود گفت که شکارچیان و جویندگان خوراک آریایی نخستین بسیار پیش از مهاجرت کل قبایل آریایی به این سرزمین وارد شدهاند و تا حد نزدیک شدن به مقامات بالای جامعه بومیان ایران پیش رفتهاند و به اتفاق آنها، دین یا دینهایی درست کردهاند تا مقطع دوهزار و پانصد سال پیش که شاخه پدرسالار آریاییان قدرت را به دست گرفته است. اینها همه حدس و گمان است، و من نمیدانم آیا میان زبان طبری و کردی نزدیکی قابل تامل وجود دارد یا نه. در اسطوره گیل گامش نیز نام انکیدو مرا وسوسه میکند تا او را با یکی از آریاییان سرگردان هم هویت کنم. دقت کنید به بخش دوم نام او، «دو»، خواننده را به یاد دیو میاندازد. به ویژه که او ظاهر بسیار ترسناکی هم داشته و بسیار پشمالود بوده است. خلاصه شاید او را دیو خطاب کردهاند. خود نام گیل گامش نیز انسان را به یاد گیل (اهل گیلان) و گامش (گاومیش) میاندازد. در اسطوره میدانیم که مادر او آسمانی (منسوب به سومریان والاتبار) و پدرش یک موجود زمینی بیمقدار (بسا یک آریایی گرسنه و تازه از راه رسیده) باشد. اینها همه حدس و گمان است. بر زبانشناسان است که در این زمینه اظهار نظر کنند. اما علت نوشتن این نکات در اینجا این است که من بسیار زیاد در زمینه این اسطوره کار میکنم و به خودم اجازه دادم اینها را به عنوان حدس و گمان بنویسم. راستی آیا شما یک شخصیت ایرانی را میشناسید که به زبان سومری آشنایی داشته باشد؟ امیدوارم چنین شخصیتی وجود داشته باشد، و اگر وجود ندارد ای کاش افرادی دامن همت به کمر میبستند تا این زبان را بیاموزند. گمان من این است که رازهای بیشماری در اینجا نهفته است. و شاید بتوان رابطه تنگاتنگ فرهنگ ایرانی و سومری را پیدا کرد. راستی آیا میدانستید که سومریان دامنه فرهنگ خود را تا دویست و پنجاه هزار سال به عقب میبردند؟ آنها به راستی که هستند و از کجا آمدهاند؟ اگر عمری به جهان باقی بود سرپیری میرفتم سومری میخواندم. افسوس که امکانش نیست. اما شک ندارم که نخستین شاخه آریاییان که وارد این فلات شده، پیوند عمیقی با این فرهنگ پیدا کرده است. این را میشود از طریق دستگاه رمل جستجو کرد.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
خانم پارسی پور،
-- سینا ، Nov 24, 2009این ها را بر مبنای اعتقاداتان می گویید یا مبنای علمی هم دارد؟ اولا، جریان مهاجرت آریاییان اثبات نشده است، نه به هند و نه به فلات ایران. تصور نمی کنم شما دلیل دیگری برای چنین مهاجرتی جز تسلط زبانهای باصطلاح هندواروپایی در ایران تا هند داشته باشید. بنابراین روشن کنید که در مورد اقوام صحبت می کنید یا گروه های زبانی. حتما می دانید که زبان قابل تغییر است و به درازی یا گردی جمجمه ربطی ندارد.
ثانیا، از لحاظ تاریخی دامداری و کشاورزی همزمان تخصصی نشده اند. کوچ نشین شدن بخشی از مردم و تمرکز آنها روی دامداری بعد از غالب شدن کشاورزی بر زندگی اکثریت صورت گرفت. دامداری بدون کشاورزی قابل تصور نیست و بین دامداران و کشاورزان باید حتما مراوده صورت بگیرد وگرنه هر دو گروه بدلیل فقدان بخشی از اسید آمینه های ضروری برای بدن انسان مضمحل می شوند.
ثالثا، زبان های ایرانی دز فلات ایران وهند (و اروپا) برعکس گفته های شما زبان کشاورزان بوده و هستند، و تقریبا تمام شخصیت های اسطوره های باصطلاح هندواروپایی به پدیده هایی ارتباط دارند که برای کشاورزان اهمیت دارد. گفته می شود که کشاورزی که در دامنه های غربی زاگرس و دامنه های جنوبی کوههای ارض روم آغاز شد در دو جهت پخش شد و با خود یک شیوه زندگی خاص، نوع بخصوصی از خانواده، تقسیم کار ویژه ای بین دو جنس و بالنتیجه مفاهیمی که باین تحولات مربوط بودند را بارمغان آورد. در دشتهای جنوب وغرب ایندو کوهستان بصورت زبانهای باصطلاح سامی، و در روی فلات ایران و ارض روم و متعاقبا در اروپا بصورت زبانهای باصطلاح هند و اروپایی.
زبان سومری احتمالا هم پروتو هندواروپاییست، هم پروتو سامی.
رابعا، منفی شدن مفهوم دیو در ادبیات و اسطوره های ایرانی (طاغوت در زبان عربی) احتمالا به بروز و تسلط ادیان توحیدی برمیگردد که همه جا با شکل گیری دولت های مقتدر مرکزی همزمان و هم گام بوده است. اگر مردم فارسی زبان و پراکنده در دشتها و دره های فلات ایران زمانی به دیو ها (خدایان) مختلف اعتقاد داشتند (که این امر کاملا محتمل است و جاپای آن در اسطوره های ایرانی قابل تشخیص است) شکل گیری یک دولت مرکزی تحت لوای دین زرتشتی ضرورتا دولت را بدنبال گسترش نفوذ و ثروت خود به رویارویی با غیر زرتشتیان رانده است. بیان ای رودررویی در سطح ایدئولوژیک رودررویی اهورامزدا با دیوهاست. منفی شدن شخصیت دیوها انعکاس پیروزی دولت و دین زرتشتیست.
خانم پارسی پور،
-- سینا ، Nov 24, 2009این ها را بر مبنای اعتقاداتان می گویید یا مبنای علمی هم دارد؟ اولا، جریان مهاجرت آریاییان اثبات نشده است، نه به هند و نه به فلات ایران. تصور نمی کنم شما دلیل دیگری برای چنین مهاجرتی جز تسلط زبانهای باصطلاح هندواروپایی در ایران تا هند داشته باشید. بنابراین روشن کنید که در مورد اقوام صحبت می کنید یا گروه های زبانی. حتما می دانید که زبان قابل تغییر است و به درازی یا گردی جمجمه ربطی ندارد.
ثانیا، از لحاظ تاریخی دامداری و کشاورزی همزمان تخصصی نشده اند. کوچ نشین شدن بخشی از مردم و تمرکز آنها روی دامداری بعد از غالب شدن کشاورزی بر زندگی اکثریت صورت گرفت. دامداری بدون کشاورزی قابل تصور نیست و بین دامداران و کشاورزان باید حتما مراوده صورت بگیرد وگرنه هر دو گروه بدلیل فقدان بخشی از اسید آمینه های ضروری برای بدن انسان مضمحل می شوند.
ثالثا، زبان های ایرانی دز فلات ایران وهند (و اروپا) برعکس گفته های شما زبان کشاورزان بوده و هستند، و تقریبا تمام شخصیت های اسطوره های باصطلاح هندواروپایی به پدیده هایی ارتباط دارند که برای کشاورزان اهمیت دارد. گفته می شود که کشاورزی که در دامنه های غربی زاگرس و دامنه های جنوبی کوههای ارض روم آغاز شد در دو جهت پخش شد و با خود یک شیوه زندگی خاص، نوع بخصوصی از خانواده، تقسیم کار ویژه ای بین دو جنس و بالنتیجه مفاهیمی که باین تحولات مربوط بودند را بارمغان آورد. در دشتهای جنوب وغرب ایندو کوهستان بصورت زبانهای باصطلاح سامی، و در روی فلات ایران و ارض روم و متعاقبا در اروپا بصورت زبانهای باصطلاح هند و اروپایی.
زبان سومری احتمالا هم پروتو هندواروپاییست، هم پروتو سامی.
رابعا، منفی شدن مفهوم دیو در ادبیات و اسطوره های ایرانی (طاغوت در زبان عربی) احتمالا به بروز و تسلط ادیان توحیدی برمیگردد که همه جا با شکل گیری دولت های مقتدر مرکزی همزمان و هم گام بوده است. اگر مردم فارسی زبان و پراکنده در دشتها و دره های فلات ایران زمانی به دیو ها (خدایان) مختلف اعتقاد داشتند (که این امر کاملا محتمل است و جاپای آن در اسطوره های ایرانی قابل تشخیص است) شکل گیری یک دولت مرکزی تحت لوای دین زرتشتی ضرورتا دولت را بدنبال گسترش نفوذ و ثروت خود به رویارویی با غیر زرتشتیان رانده است. بیان ای رودررویی در سطح ایدئولوژیک رودررویی اهورامزدا با دیوهاست. منفی شدن شخصیت دیوها انعکاس پیروزی دولت و دین زرتشتیست.
ما انتظار داریم که مقالاتی که در رادیو زمانه منتشر می شوند، علمی باشند و اگر هم علمی نباشند، لااقل مغایرتی با علم نداشته باشند. تا کنون صدها مقاله علمی زبانشناسی در جهان در مورد زبان سومری منتشر شده. سومری، زبانی است التصاقی و هیچ خویشاوندی با زبانهای تحلیلی یا آنالیتیک مانند فارسی ندارد. ولی از آنجایی که زبان یک تمدن بزرگ بوده، ممکن است برخی کلمات از طریق زبانهای واسطه وارد زبان فارسی شده باشد. علاوه بر این، از نویسنده نوشتار فوق بعید است که هیچ مطالعه ای در مورد کلمه "آریایی" که با اهداف سیاسی از سوی اروپاییان و به ویژه ژرمن ها ساخته شده، نداشته باشد و نویسنده محترم آنچنان این اصطلاح ساختگی را جدی گرفته اند، که در مورد آن به خیال پردازی هم می پردازند. فکر می کنم زمان آن رسیده که به آنچه که تاکنون به ما آموخته اند، با دیدی منتقدانه نگاه کنیم تا بتوانیم واقعیات جامعه را به خوبی درک کنیم.
-- محمدرضا هیئت ، Nov 24, 2009متنهای این نویسنده باید توسط یک سردبیر بازخوانی شود و صحت و سقم آن پیش از انتشار مشخص گردد.
-- کامران ، Nov 25, 2009امیدوارم که این انتقاد من همانند سایر انتقادها حذف نگردد و منتشر شود.
آقای محمدرضا هیئت عزیز علمی بودن بسیاری مباحث علوم انسانی دهه ها است که مورد شک است. بسیاری اکنون بجای علوم انسانی واژه انسانیات را بکار میبرند، زیرا مثلا علمی بودن فرضا زبانهای هندو اروپایی یا اصطلاح آریایی معنی درستی ندارد. اگر این زبانها را در گروهی با این نام طبقه بندی میکنیم فقط به دلیل یافتن شباهتهای ساختاری و واژگانی میان آنها است. یا اگر سخن از فرهنگ آریایی (ترجیحا درستتر تا نژاد آریایی) میکنیم برای شباهتهای خاص در ساختار روایتها و اسطوره های آنها است. مثلا در تمام این فرهنگها جفتهای خدا هستند که یک کارکرد و ساختار همسان دارند، مثلا میترا-وارونا یا اهورامزدا-اهریمن در ایران یا دئوها و اسوره ها در هند یا ویشنو-شیوا در دین هند و اورانوس-کرانوس در یونانی و جز ان. این ساختار در فرهنگ سامی وجود ندارد و شکل دیگری آنجا هست. بنابراین اینها بر اساس همسانیها طرح شده اند و علمی بودن و نبودن اینجا معنایی ندارد. اینکه از واژه آریایی بهره برداری سیاسی شده، و آن هم به غلط، البته درست است، اما این امر باعث بی اعتباری این داده ها نمیشود. آثار کسانی چون دومزیل یا فریزر به ما کمک میکند که بدون پیشداوری با آثار ایرانی در چارچوب فرهنگی بزرگتری آشنا شویم. این روش در درک رفتار و ادراک گذشتگان کمک شایانی است و نباید ان را در پرتو پیشداوریهای سیاسی و عقیدتی نادیده گذاشت. موفق باشید
-- آذر فرهمند ، Nov 25, 2009بانو پارسی پور گرامی،
من عبارت غیر فارسی (با کلمات عربی) "علم ربٌانی" را در آن کامنت به کار برده بودم اما شما در اینجا کاملاً آن را نادیده گرفته اید هر چند به آن کامنت اشاره فرموده اید و تا حدی موضوعات آن را باز کرده اید.
هنوز هم می گویم: شما عبارت "علم لدنی" به معنای "علم دنیایی" (لدنی = از آن این دنیا، مال این دنیا، دنیوی، مادی، آنچه لمس شدنی است و وجود خارجی دارد، فیزیکی، تجربی و غیره) را مرتباً به جای "علم ربانی" (رب = خدا، اله، الله، ماورایی، غیر زمینی، آسمانی و بله، "علوم الهی" و غیره) به کار می گیرید که بیشتر به یک اشتباه لپی شبیه است اما ظاهراً اصرار خاصی دارید تا همان اشتباه را تکرار کنید که البته از فرد فرهیخته ای همچون سرکار خیلی بعید است.
کسی که علم لدنی دارد، بیشتر با واقعیات ملموس و علوم تجربی و آزمایشگاهی و ریاضیات و فیزیک و شیمی و ... سر و کار دارد و هر چیزی خارج از این حوزه را یا اصلاً قبول ندارد (بخصوص اگر متعصب نیز باشد!) یا آن را در زمره علوم الهی / ربانی قرار می دهد، اگر که اندکی منصف و بی تعصب باشد.
این دو عبارت هر دو باید احتمالاً از سوی آن گروه از عالمان روحانی و معنوی و عرفانی (که متعصب نبوده و با چماق پای استدلالیون را نمی شکسته اند و) در تقابل با دانشمندان علوم تحربی درست شده باشند تا "هنر" خود را نیز با لفظ "علم" و دانش مزین کرده باشند و خود را در زمره عالمان آورده باشند و گر نه اغلب عالمان تجربی، حتی غیر متعصب آن، "ذهنیات" را از مقوله علم جدا کرده و می کنند و به آن "علم" اطلاق نمی کنند.
دیگر آن که واژه کهن (و احتمالاً پارسی راستین) "خدا" همانطور که پدر شما هم فرموده اند، به احتمال بسیار زیاد از همان "خودآ" یا "خود آمده" یا در حقیقت از "خود آفریده" می آید که بعداً (یا قبلا") در بعضی از زبانها (یا بهتر بگوییم "گویشها"ی دیگر خود زبان پارسی) به "خودو" و "گودو" نیز تبدیل شده (یا موجود بوده) همانطور که در نمایش معروف "در انتظار گودو" از اوژن یونسکو نیز همین واژه به معنای خدا (البته به صورت تلویحی) می آید و "god" یا "godo" در زبان انگلیسی نیز از همین ریشه است. آنگاه حتی با مقایسه ای اجمالی نیز متوجه می شویم جطور اقوام / فرهنگهای گوناگون، به واسطه نگاه خود به طبیعت و پیدایش و احیاناً به خاطر بعضی از بعضی از خصلتهای بومی / نژادی، واژه های گاه بسیار متفاوت از یکدیگر، شاید حتی در ضدیت با یکدیگر، برای تعریف نیروی پنهان، نا دیدنی اما ظاهراً با شعور هستی از "خود آفریده" اند و صد البته که با تعصب نیز به آنها چسبیده اند!
همانطور که دوست محترم آقای هیئت نیز اشاره فرموده اند، نه مهاجرت نژادها و اقوام از حایی به جای دیگر کاملاً و صد در صد اثبات شده (هر چند اصل مهاجرت تقریباً دایمی اقوام کاملاً اثبات شده و هنوز هم ادامه دارد) و نه حتی اصلیت این اقوام را می توان به دقت تعیین نمود چرا که از امتزاج نژادها و اقوام گوناگون با یکدیگر چندین هزاره می گذرد، و در دوره های اخیر نیز شتاب بیشتری گرفته و اصولاً یافتن قوم و نژاد اصیل بسیار سخت تر از گذشته است، و حتی چه بسا سابقه تمدن انسانی (در سومر یا هر جای دیگر) به بیش از دوست هزار سال نیز برسد، همانطور که شما نیز به آن اشاره فرموده اید. به عنوان مثال، دست کم یک دهه است که انسان شناسان و تاریخدانان، دیگر سومر را به عنوان قدیمی ترین تاریخ مکتوب بشری نمی شناسند و تمدن هلیل رود جیرفت در استان کرمان را حدود نیم-هزاره قدیمی تر، در ارتباط و حتی احتمالاً تاثیرگزار بر تمدن سومر می دانند و چه بسا که واژه "آپسو" که شما آن را سومری و مرتبط با زبان پارسی می دانید نیز از "این طرف" به آن طرف" رفته باشد و نه بالعکس چون دست کم امروزه، هیچکدام از زبانهای سامی و آرامی، به این پدیده خاص "آب" یا "آب" نمی گویند. (و لطفاً توجه داشته باسید: امپراطوری کوچک پارس در پیش از دوران هخامنشی، شامل استان فارس کنونی و بخشهایی از استان کرمان می شده) و از سوی دیگر، در زبان ترکی به آب می گویند "سو" و چه بسا که این واژه نیز از همان واژه سومری / پارسی (و اصالتاً اوستایی) آمده باشد. البته، شباهتهای زبانهای اوستایی با آرامی، چه در واژگان و چه در هجاهای آنها نیز بسیار است که به هر حال از تخصص من یک نفر که بیرون است تا بتوانم عمیق تر و در این کامنت مختصر به آنها بپردازم.
به همین دلیل و دلایل مشابه است که در میان زبانشناسان نیز اختلاف نظر حتی در مورد مبنا و پیدایش زبانها نیز موجود است چه رسد به گسترش آنها و پیدایش زبانها، یا شاخه های زبانی جدیدتر.
به عنوان مثال، دوست بدون نام گرامی، ظاهراً معتقدند که "مردم" از "ماردوم" و "دم مار" و حتی "مادر" یا همان مادینه می آید که به نظر خیلی درست می آید اما هستند زبانشناسانی که معتقدند "مردم" از همان "مرد" می آید و مرد نیز از "مردن" کما اینکه واژه "زن" از "زندگانی" می آید و غیره. اینک آیا این دو نظریه در تضاد با یکدیگر هستند یا مکمل همدیگرند، شاید همان دوست بدون نام یا آدم وارد دیگری بتواند ما را در اینجا روشن کند چون همانطور که گفتم از عهده من یک نفر که بر نمی آید.
یک چیز اما کاملاً روشن است و نیازی به اثبات ندارد: تمدن بابل، که بی شباهت به سومر نبوده و در همسایگی آن هم بوده، تمدنی بوده کاملاً مخلوط از اقوام و حتی زبانهای گوناگون که اما در محدوده دولت-شهر بابل همگی به یک زبان صحبت کمی می کرده اند همانگونه که در امپراطوری هخامنشی نیز چندین و چند فرهنگ و زبان و پادشاهی کوچک وجود داشته اما زبان واحد و رسمی برای ارتباط متقابل، زبان پارسی بوده و هنوز هم کمابیش هست. یا امروزه این همه فرهنگ و زبان گوناگون در آمریکا و در کنار یکدیگر زندگی می کنند اما زبان واحد و رسمی زبان انگیسی است. فرهنگهای چند ملیتی، از دیرباز در نقاط مختلف دنیا وجود داشته و دارند و شاید به همین دلیل است که در تورة می خوانیم وقتی در بابل زلزله شد (خداوند بر آنان خشمش گرفت) مردم که از ترس جان به هر سویی می گریختند، زبان خود (زبان واحد و رسمی کشورشان) را ناگهان فراموش کردند و هر کس به زبانی سخن می گفت که دیگری نمی فهمید. هم اینک نیز اگر در یکی از شهرهای پر جمعیت و چندین ملیتی آمریکا یک زلزله یا فاجعه عظیم رخ دهد، مردم ترسیده و دستپاچه که بیشترشان هم بر زبان انگلیسی تسلط کافی ندارند، مسلماً در ابتدای امر و بر اثر هیجان، بی اختیار به زبانهای مادری خود سخن خواهند گفت.
به نظر من این اصلی است پذیرفتنی که به واسطه جنگ یا صلح یا از آن مهم تر، به خاطر مراودات تجاری، واژگان و مفاهیم همیشه در سفر بوده اند و به تمدنها و فرهنگهای همسایه یا حتی دورتر از خود می رسیده اند، چه بسا حتی پیش و بیش از خود اقوام مهاجری که آن واژگان را "اختراع / ابداع" می کرده اند (خط نقاشی و سایر هنرها و فنون و علوم نیز همین طور) و گرنه چگونه واژه ای همچون "آتش" با آن همه اهمیتی که در فرهنگ ایرانی و زبان پارسی دارد، به صورت "آتسوشی" در زبان ژاپنی نیز موجود است یا بالعکس؟ (ژاپنی ها نیز از ملل "خورشید پرست" بوده اند و هنوز هم نقش خورشید بر پرچمشان نقش بسته است همانطور که ایرانیان و بسیاری از ملل دیگر از این عنصر در نقش پرچمهای ملی خود و سایر هنر های دستی بسیار بهره جسته و می جویند.) یا واژه "طوفان" (یا "تیفون" با "ت" ساکن در لفظ محلی تهرانی و به کسر اول) در زبان ژاپنی نیز موجود است. هیچ بعید نیست که هر دو فرهنگ این واژه را کلا و اساساً از فرهنگ سومی که برای ما ناشناخته است گرفته باشند و کمتر امکان دارد که ایران و ژاپن در سه هزار سال پیش در ارتباط نزدیک و مستمر با یکدیگر بوده باشند. (یا شاید هم بوده اند و ماخبر نداریم؟ دست کم کشتیرانی ایران در زمان هخامنشیان و ساسانیان بسیار پیشرفته بوده و ژاپن هم کشوری است جزیره ای که حتماً کشتیرانی قابل توجهی داشته و امروزه نیز از پیشرفته ترین کشورها در این زمینه است.)
نظرات دوست دیگر، آریایی راستین، در مورد افسانه / تاریخ هابیل و قابیل و ارتباط آن با اقوام کشاورز و گله دار نیز به نظر خیلی جالب و حتی درست می آید اما نهایتاً بیشتر یک نظریه است هر چند مبتنی بر بعضی از واقعیات ملموس و درست جامعه شناسانه / مردم شناسانه که بیشتر دانشمندان آنها را قبول دارند.
ظاهراً اینک که رادیو زمانه مباحث علمی در مورد نجوم و بعضی از زمینه های دیگر را در اختیار شنوندگان و خوانندگان خود می گزارد شاید بد نباشد در مورد زبانها و زبانشناسی و مردم شناسی نیز مقالاتی را تهیه کرده و ارائه دهد. این کامتنها که اغلب طولانی هم می شوند خوب هستند اما کافی نیستند و گاهی هم دچار آشفتگی هایی.
با احترام، عالم.
-- عالم ، Nov 25, 2009می نالی خواهرم برای خودت. چه ات کنیم؟ اگر همان مر (مار) و سه (سو) ی سومر را بگشایی به "در" خانه ات می رسی اما "در"یافت سخن؟ به سخن شدن؟ مگر تو از خور ــ رم ــ شهر نمی آیی. این خور (خواهر) و رم (خدای شبان) چیزی به یادت نمی آورد؟ نام ها معنا دارند. مینه خواهرم. اندرونه. تو به واژه اندرونه نمی دهی. تعریف تو برای تو می ماند. تعریف های تو از واژه زبان را نبرده است نه می برد. چیزهایی که خود "در"نیافته ای را جار می زنی بر سر مردمانی که نمی دانند خانه کجاست. در آن صورت زبان می شد همین جسته گریخته هایی که از کتابت به تو رسیده است. از مردم آن چه در گل می رود راه نمی گشاید. زبان را زنده ها می برند. تو زبان زنده ی روز را نهاده ای هی پیله کرده ای به کتاب هایی که نخوانده ای و شاید هیچ ندیده ای هم. تا کی سومر سومر سومر؟ پیش از آن اکد بود. آ ــ کت. این آ اشکار تو هست؟ تنها سه مر نیست که؟ سه مید هست، سه مود هست، سه رخ (سروش) هست، سه دختر الله هست، سه خن هست، سه تل هست، سه هرم هست... تا خدا را چه دیده باشند. خانه خانه ی آدمی است (پدر، مادر، بچه)؟ داری از آن می ماند. که ماردم است. پرنده است پری از آن می ماند، سر است مویی از آن می ماند و آن مانده ی آخرین، آن ذره را ذره ی مار گفته اند. ذره ی شر، شرذمه ی یه کوب (سر زنده) ذره خور که برادر را بر زمین می آورد، همان خور ــ شیدی (خواهر تخمه) که جم شید (جام تخمه) را به زیر می کشد و جاودانگی از روی زمین برمی آندازد. همان که سرانجام همه در سه نر (پدر، روح القدوس: رخ کُه دوست و پسر انسان) ختمش برچیده می شود. این را هم داشته باش که در میان ماردم آن بابای اولین هم سه بچه دارد. سه بچ: آبیل (بیل باغ. باغبان. که مادر است. دست آ)، کُه بیل (سر یا بیل کُه. دست شبان که سر است. شبان. خدا) و آن میاننشین که آزاد. زاد (شیت، شید، سید: تخمه ی آ است. زاد آ. آزاد. که دیگان است. خانه ی دی (مادر) را می برد وقتی که دی دیو و دین نشده است هنوز.) در باغ برادرها کشته نمی شوند که هیچ. آن بالا، در باغ هیچ زنده ای کشته نمی شود. خدایشان زنده است. آ: آن زنده ی اولین. مار نخستین. آن بیرون باغ و بر زمین سر است، در سرزمین است که دو تا می شوند: باغبان که شهر را می برد (شهرزاد که شرزاده است. آن پسر مرد اولین، منو. انگره منو. آن کُر شرش. شیطان) و شبان که شبان است و دست خدا: قُه بیل و آبیل. البته وقتی ندانی آ کی است و چه بوده است. بیل چه است و کُه از کجا رسید و کی کُه قُه شد و از رُخ تا راک و روش چه فاصله است نی می زنی برای زمانه ای که "موالی" اش با شنیدن نام ماردمان تیره پشتشان می لرزد.
-- بدون نام ، Nov 25, 2009کنیز شما قزبس قیوم زاده
آقای هیئت،
زبان سومری البته التصاقی است ولی فارسی هم همیشه تحلیلی نبوده است. زبانهای کهن هندواروپایی مثل هتیتی یا حتی اوستایی و تا حدی لاتین هم التصاقی بوده اند. اصولا زبان بدلیل کثرت استفاده است که تسهیل و تحلیلی می شود. بدلیل بروز تمدن سومر در مرز فلات و دشت در هلال حاصلخیز به نظر میاد که این زبان در دو سو، ارض روم و جبال زاگرس از یکسو و بطرف دشتهای سوریه، لبنان و فلسطین از سوی دیگر، به دو شیوه مختلف تحول پیدا کرده باشد.
مجموعه کلمات مشترک دور زبانهای هندواروپایی به ۹۳ عدد میرسد و جالب این است که تمامی این کلمات به روابط اجتماعی برون آمده از کشاورزی مربوطند. بطور مثال کلمات مشترکی مثل مادر، پدر، برادر، خواهر، کد (خانه)، در و حتی خدا و شاه (شهر) حکایت از جامعه ای دارند که در آن مبنای سازماندهی اجتماعی خانواده است که آن هم بطور هیرارشیک اداره می شود. خانواده تا قبل از غلبه کشاورزی بطور موقت برای بازتولید نسل تشکیل میشده است ولی با کشاورزی خانواده اسکان یافت (کد، در)، به یک واحد تولید مادی تبدیل شد و بالنتیجه قوام یافت. تقسیم کار لازم در داخل خانواده برای کشاورزی (مادر، پدر) باعث بروز روابط هیرارشیک در خانواده شد (کدخدا) که با پروژکت شدن بر کل روابط اجتماعی زمینه بروز ادیان توحیدی (خدا) از یکسو و شکل گیری یک دولت مرکزی (شاه، شهر) از سوی دیگر را فراهم کرد.
زمینه این تحول در زبان سومری قابل رویت است و جالب اینکه کهن ترین زبان نگاشته شده هندواروپایی (زبان هتیتی) قرابت های عجیبی با زبان سومری دارد.
-- سینا ، Nov 27, 2009التصاقی بودن يا نبودن يک زبان هيچ ربطی به تعلق آن زبان به يک گروه يا خانواده ء خاص ندارد،در خانواده های مختلف هم زبان های التصاقی يافت ميشود، هم غير التصاقی. اما دوستی اشاره کردند که واژه ء هند و اروپايی يک ابتکار سياسی احتمالن نژادپرستان اروپاست و به دوره ء آلمان نازی برميگردد. دوست عزيز، آلمان نازی اين اصطلاح را اختراع نکرد بلکه از آن سو ء استفاده کرد و آنرا عملن مورد تجاوز قرار داد.
-- يار ، Dec 3, 2009تقسيم بندی خانوادهای زبانی يک امر بديهی و ابتدايی در علم زبانشناسی است که براساس مشترکات، شباهتها، پارالل های ساختاری صورت ميگيرد. آنرا ميشود (وبايستی) کاملن خنثی ديد، و مثلن آريايی بودن يک زبان را ملاک برتری آن برديگر زبانها قرار نداد. در غير اينصورت بله حق باشماست، آن جنبه نژادپرستی آن بيشتر ظاهر ميشود، که نبايد بشود. فرموديد مهاجرت آريايی ها امری ثابت شده نيست. و زبان ها عوض ميشوند. بله زبان ها در حوضه ء خانواده ء خود عوض ميشوند، مثلن از آلمانی ميآنه ميشود آلمانی جديد. اما از آلمانی ميآنه نميشود مثلن عربی، مگرانکه گويندگان زبان عربی آمده باشند آلمان. پس ظهور ناگهانی زبان های هندواروپايی در فلات ايران گويای ورود يک گروه جديد از آدمهاست.
جديد ترين تحقيقات درين زمينه توسط محقق اتريشی فرديناند هنربيشلر گويای اين امر هستند که کشاورزی در کوهستانهای زاگرس غربی و توروس ( يعنی شمال ميان رودان) حدود 4000 سال قبل از ظهور آريايی ها ووجود داشته. اين امر فرضيه ء بالا را که اسطوره ء هابيل و قابيل بيانگر ورود آريايی تازه از راه رسيده و بومی های کشاورز است را تقويت ميکند. گروههای مهاجر شکارچی ( نه دامدار ) و گروههای ساکن کشاورز. دامداری بعدها وارد فرهنگ ميشود.و نه در اولين فازهای تشکل شهر( روستا ) نشينی. آقا سينای گرامی، بنا بر اين تحقيقات نامبرده، زبان اين کشاورزان آريايی نبوده. پيشبينی ميشود که ارتباطی به زبانهای قفقازی مثل هوری يا اورارتويی داشته باشد، که نه سامی هستند، نه ترکی، و نه آريايی.هرسه ء اين گروهها بعدها در اين منطقه ظاهر شده اند، و 12000 سال پيش آنجا نزيسته اند.
قرابت زبان اين اولين کشاورزان به سومری مورد تاييد هيچ محققی قرار نگرفته، اما اکثريت قريب به اتفاق ارتباط با قفقاز را بسيار ممکن مينينند. دکتر هنربيشلر بقايای زبان اين گروه را در زبانهای ايرانی گروه شمال غرب هنوز ميبيند، ازجمله فرم خاصی از ارگاتيو را، که از ارگاتيو سغدی يا پشتو متمايز است.اين فرم خاص را اما ميشود در گرجی يافت.
آقای هيئت گرامی، آنچه بسيار امکانپذير است، تاثير مستقيم سومری بر ايلامی است، نه تنها زبانی بلکه هم قومی شاهد ارتباط و برخورد نزديکی هستيم که بين اندو برقرار شده بوده. و همه ميدانيم که ايلامی ها در تشکل پايه های فرهنگی ايران سهم بزرگی داشتند، پس سومری خواهی نخواهی بطرزی که قابل پژوهش است وارد ايران شده است.حال چه در فارسی چه در زبان های ديگر ايرانی ميشود جست و محتملن يافت.
دراخر درمورد واژه ء "خدا" که با واژگان ( خوت: هلندی، گوت:آلمانی و نهايتن گاد: انگليسی ) همريشه است برگردندن آن به "خود آی" يعنی از خود آمده بسی دور از باور است. هرچند که کردهای ايزدی در شمال عراق و ارمنستان ريشه ء کلمه ء "ايزد" را بسيار شبيه اين تحليل ميکنندکه: "از" ( بمعنی "من" يا "خود"، مترادف و همريشه ء "ازم" در اوستايی، آی در انگليسّی، ژو در فرانسوی، ايش در آلمانی)، و "دا" از ريشه ء دادن، درکل يعنی: "آنچه مرا داد، خلق کرد" يا شايد: "آنچه خود را داد، يعنی خلق کرد".
Agglutinative language
-- يار ، Dec 4, 2009را در ويکيپديا وارد کنيد، ميبينيد که در يک ليست ، در کنار سومری ، فارسی هم عنوان شده است. امّا بين تعريف زبان تحليلی و زبان التصاقی مرزی دقيق و روشن موجود نيست، اين دو خصوصيت در بعضی زبانها نسبی است.
بعضی زبانها مثل ژاپنی يا ترکی، هوری، اورارتی،لولوبی، گوتی، باسکی بطور کامل اگلوتيناتيو هستند، درصورتی که زبانهايی مثل فارسی، لاتين، تاحدی آلمانی فقط درمواردی اين خصوصيت را در خود دارند، پس اين خاصه مربوط به يک خانواده ء زبانی نيست، همچنان که ميبينيد، زبانهايی که ياد شدند همه باهم همخانواده نيستند.
درضمن خانم پارسی پور گرامی ، ريشه يابی کلمه ء "ديو" تنها به واژه ء فرانسه ء " دئو " که از ريشه ء لاتين "دئوس" و يونانی "تئوس" است مربوط نميشود، بلکه در چهارچوب زبانهای اروپايی حتا با واژه ء آلمانی "دمون" همريشه ميباشد. از لحاظ فونتيک انتقال "م" به حرف "و" بسيار معمول است بنابراين اينجا لازم به توضيح بيشتر نيست. حتا زبانشناسان اروپايی ممکن ميبينند که اين کلمه که در انگليسی هم موجود است، ريشه در دوران دين زرتشت در ايران دارد، و از طريق يهوديت و بعد از طريق مسيحيت وارد اروپا شده است، بنگريد هم واژه ء "دمونولوجی"
يار
خانم يارسى يور عزيز
-- سارا حيدرى ، Jan 17, 2010حدود 30 سال ييش در جايى راجع به كلمه "خدا" كه از دو كلمه "خود" و "ا" تشكيل شده به معناى انكه انسان هر جه بيشتر بر خود و ذات خود اشنايى ييدا كند , بيشتر بر سرنوشت خود غلبه داشته و اين اكاهى نقش مهمى در شكل سازى او خواهد داشت. من اينجا خيلى ساده اين فلسفه را بيان كردم , جرا كه نكارش به يارسى به اين صورت برايم بى نهايت سخت است. فقط خواستم بنويسم كه هرانجه يدر شما خوانده بود من نيز خوانده بودم كه البته اينكه انرا كجا خوانده بودم را بياد ندارم. سياسكذار ميشوم اكر شما در اين مورد سر نخى به من بتوانيد بدهيد. در ضمن يس از خواندن اين موضوع بياد دارم كه به نظرم خيلى منطقى امد. صد البته جنين است جراكه بودا هم يعنى ENLIGHTENMENT, جرا كه حلاج بيا ميخواهد و ميكويد : انا الحق .
يكى از شنوندكان سياسكذار شما
سارا حيدرى
سارا خانم، سوالتان رو به خانم پارسی پور بود، امّا نتوانستم بگذرم بدون اينکه نظرم را بگويم.
-- يار ، Jan 21, 2010دوست گرامی،
واژه ء "خدا" از ديد واژه شناسی بطور قطع موشکافی شده است، که ارتباطی با معنای ( از خود امده ) ندارد.اين بيشتر دانش عامی است ، پشتوانه ء علمی ندارد.
آنچه مسلم است اين واژه با کلمات هم معنا خودش در زبان های همخانواده همريشه ميباشد، مثال انگليسی (گاد)، آلمانی(گوت)، و نهايتن هلندی(خوت). بنابر اين بعيد بنظر ميرسد که ريشه ء همه ء اينها در فارسی مدرن باشد.
چرا که پسوند ( آ ) به معنای صفت فاعلی ( آمدن) پديده اي است که مربوط به زبان فارسی نوين است.
اما جالب مورد شبيه اينست:
واژه ء "ايزد" را کردهای ايزدی چنين تعبير ميکنند( چنان که بالا عنوان شد):
فرم کهن اين کلمه (ازدا) ميباشد که از دو بخش تشکيل شده:
(از) که با واژه ء اوستايی ( ازام)، آلمانی ( ايش)، انگليسی( آی)، فرانسه ( ژو)، همريشه است، معنای (من) را ميدهد.کردهای کرمانج هنوز هم کلمه ء ( از ) را بمعنای ( من ) بکار ميبرند.
بخش دوم(دا) که از فعل (دان) ، فارسی(دادن) مشتق شده است. معنای اسم مفعول دارد( داده)،نهايتن (ازدا) يعنی، آنچه مرا داده( خلق کرده) و يا آنچه خود را داده( خلق کرده).