تاریخ انتشار: ۲۷ مهر ۱۳۸۸ • چاپ کنید    
گزارش یک زندگی ـ شماره ۱۳۰

«من برتر» مادرم

شهرنوش پارسی‌پور
http://www.shahrnushparsipur.com

معمولاً اشخاصی که دماغ فلسفی دارند مطالب را به گونه‌ای می‌پیچانند که تنها گروهی از خواص به درک معنا نائل می‌آیند. گاهی مطلب آن قدر پیچیده می‌شود که هیچ‌کس متوجه معنای آن نمی‌شود. در این حالت قال و مقالی راه نمی‌افتد و نام آن شخصیت نیز به عنوان فیلسوف در کتاب‌ها ثبت می‌شود.

اشکال برخی از افراد، از جمله من این است که در جست و جوی آسان‌سازی مسائل هستند. بنابراین مشکل‌ترین مسأله را نیز که از آن حرف می‌زنند، ساده می‌کنند و کار درک آن برای خواننده آسان می‌شود. این نوع افراد هیچ‌گاه این اقبال را ندارند که به عنوان فیلسوف شهرت به هم رسانند؛ چون حرفی که می‌زنند آسان است.

در برنامه پیش درباره اندیشه‌های مذهبی مادرم می‌نوشتم و کار داشت مشکل می‌شد. این هفته به روالی که مورد پسندم است، آسان می‌نویسم و از حالا منتظر هستم که پاسخی بدین گونه بگیرم که حرف مهمی نزده‌ام.

گفتم که مادر ما خدا را در قالب زنی پیر در ذهن مجسم می‌کرد که روسری ململ سفید به سر دارد. روشن شد که این تصویر باید از روی دایه او گرته‌برداری شده باشد که جای بسیار مهمی در ذهن مادرم داشت. هم‌چنین دیدیم که دایه به دلیل سادگی از حد گذشته مورد تمسخر در و همسایه بود.

این هم مطرح شد که در آن مقطع ایرانیان شهرنشین یک‌سره به غرب نگاه می‌کردند، و غرب از اختراعی به اختراعی نائل می‌آمد، و به این ترتیب کم کم ۹۹ درصد کل اختراعات و اکتشافات جهان شکل گرفت.

در چنین وضعیتی چنین به نظر می‌رسد که اغلب ایرانیان و مردمان کشورهای عقب نگه داشته شده دچار این احساس شدند که به من برتر خود شک کنند. چنان که مادر من در تضاد و عدم تفاهم با من برتر خود قرار گرفت.

هنگامی که شما به من برتر خود که در کودکی به عنوان خدا بر شما پدیدار می‌شود شک کنید، مرحله خطرناکی در زندگی ظاهر می‌شود.

البته توجه دارید که من درباره خدای حقیقی گفت و گو نمی‌کنم. خدای حقیقی غیر قابل تعریف است و ابداً هیبت انسانی ندارد و ما می‌توانیم به مدت یک میلیون سال درباره چگونگی و چرایی آن بحث کنیم. عمر انسانی کوتاه‌تر از آن است که به درک معنای خدا دست یابد.

اما روشن است که هر انسانی پنداری از خدا در ذهن دارد. این پندار در اغلب موارد همان تصور متعالی است که ما درباره خودمان داریم. بر این پندارم که اگر این تصور، همانند مورد مادر من، هم‌جنس ما باشد، چگونگی حضور ما را در زندگی به تصویر می‌کشد.

مثلاً در مورد مادر من روشن است که او به یک زندگی باشکوه و موقرانه می‌اندیشیده و تداوم حضور خود را در تصویر یک پیرزن بااقتدار بازیابی می‌کرده است.

اکنون این تصویر مورد هجوم جامعه قرار گرفته و به مورد شوخی قرار گرفته است. روشن است که شما یا یک حالت تدافعی در جامعه پیدا می‌کنید؛ یا منفعل می‌شوید یا در شکل سوم دچار احساس پرخاش‌جویی می‌شوید. اما شک نیست که در هر یک از این سه حالت، من برتر شما دست‌خوش تزلزل می‌شود و شما دچار شک و تردید می‌شوید.

می‌خواهم بگویم که احتیاطاً در مقطعی که مادر رشد می‌کرد، من برتر بخش قابل تأملی از افراد جامعه دچار حالت تخریب و تزلزل شده بوده است.

من در ذهن خود مردی مقتدر را به عنوان من برتر خود می‌پذیرم و در این حالت ارباب من یا خود شاه دارد همان نقش را در سطح اجتماعی بازی می‌کند. من خود را در احاطه یک من برتر مذهبی می‌بینم و در همان حالت شخصیت‌های مختلف مذهبی این نقش را برعهده می‌گیرند و جامعه به سیر عادی خود ادامه می‌دهد.

اینک اما من در مسیر توفانی هجوم ارزش‌های غربی قرار گرفته‌ام و چهره مثلاً کشیش فیلم محبوب من، چهره آخوند سنتی مرا مخدوش کرده است، و چهره مقتدر پادشاه انگلستان، مظفرالدین‌شاه را به نظر من نارسا و ضعیف می‌نماید.

من در مقطعی به دنیا آمده‌ام که ارزش‌های سنتی دست‌خوش زوال شده‌اند. اینک اما روبسپیر و دیگر شخصیت‌های انقلاب فرانسه را در روی پرده سینما می‌بینم و تحت تأثیر آن‌ها قرار می‌گیرم. چنان‌که مادر من سرود مارسیز را برای خواهرزاده‌هایش می‌خواند و آن‌ها هنوز به یاد دارند.

در ادبیات معاصر ایران، بدون اشاره به آن‌چه که گفتم، به نحوی مسأله غرب‌زدگی مطرح شده است. در این‌جا اما ناگهان به این مسأله می‌رسم که زنانی که من برتر خود را در قالبی مردانه می‌بینند، می‌توانند مشکلات عظیمی را به وجود آورند.

من به عنوان زنی که تحت ستم هستم، برای خود یک من مردانه می‌سازم. این مرد که در ناخودآآگاه من زندگی می‌کند، هرگاه که من دچار صدمه روحی و جسمی می‌شوم، به یاری من می‌شتابد.

اگر کسی جرأت کند رو به من دست بلند کند، این مرد در ذهن من به پا می‌خیزد و از من حمایت می‌کند. او در ذهن من قوی و بسیار پرزور است و حتی اغلب می‌تواند به نفع من یا جامعه درگیر مبارزات ترسناکی شود. او می‌تواند «بکشد.»

در تمام دنیا زنان بر روی دسته‌ای از مردان، نفوذ شگفت‌انگیزی دارند. این مردان پسران زنان هستند و می‌توانند آرزوهای مخفی مادر خود را در نمایش شخصیت و قهرمان‌نمایی عرضه بدارند.

بر این پندارم که تصویر مردانه‌ای که اغلب افراد از خدا در ذهن دارند، تصویری است که زنان در ذهن فرزندانشان کاشته‌اند. آن‌ها تصویر آرمانی من برتر خود را به فرزندانشان تلقین می‌کنند و خدا حالتی مردانه پیدا می‌کند.

مادر که اما هرگز مرد بزرگی را در اطراف خود ندیده بود تا از او الگویی بسازد، چهره زنانه‌ای را به عنوان خدا در آسمان بالا برده بود. هنگامی که این چهره زنانه مورد تمسخر قرار گرفت، کم‌کم با انگاره دیگری جابه‌جا شد: اسکارلت اوهارا.

بدین نحو است که من می‌توانم عجایب شخصیت مادرم را درک کنم. راستی حالا از شما می‌پرسم که در کودکی خدا را چگونه می‌دیدید؟

در همین جا نیز به یاد یک فیلم فرانسوی بسیار خوب می‌افتم به نام «عموی آمریکایی من.» در این فیلم نیز به مسأله من برتر پرداخته بودند.

شخصیت‌ها از روی پرونده‌های روان‌کاوان شکل گرفته بودند. مردی که در کودکی زن هنرپیشه‌ای را به عنوان حضور متعالی برگزیده بود، عاشق زنی شده بود که همیشه هنرپیشه مردی را که اعمال قهرمانی در زندگی انجام داده بود، به عنوان حضور متعالی ستایش می‌کرد.

در فیلم می‌دیدیم که این شخصیت‌های واژگونه درگیر یک ماجرای عشقی قابل تأمل و بررسی شده بودند. در حقیقت دانیل داریوی ذهن مرد، عاشق هنرپیشه مرد ذهن زن شده بود که در فیلم ری بلاس نقش آفریده بود. ما در جریان فیلم می‌دیدیم که زن دست به ماجراحویی می‌زند و مرد را دنبال خود می‌کشد.

این البته ابدا به معنای آن نیست که همه مردان، من برتر زنانه‌ای دارند. در همین فیلم مردی را می‌دیدیم که ژان گابن را به عنوان حضور متعالی خود پذیرفته بود.

چنین است که اگر درگیر بررسی چهره‌های هزارگانه خداوندگار حضور بشویم، به کشفیات زیادی نائل خواهیم آمد. گمان می‌کنم من برتر مادر که در تابستان سال ۱۳۶۰ به زندان افتاد، شخصیتی بود در میانه دایه ترک و اسکارلت اوهارا.

او که در عین حال در آرزوی نوشتن رمانی بود، از حضور در زندان استقبال کرد. مادر آشکارا از زندان بودن خود شاد بود. ظاهراً فرصتی فراهم آمده بود تا همه بدانند او چه موجود پراهمیتی است که جلب زندان شده است. به راستی چند درصد از زندانی‌ها از زندانی بودن خود شاد هستند؟

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

Wow! Good

-- Mahdi ، Oct 20, 2009

قرار بود این بار ساده تر از قبل باشه ولی مثل اینکه پیچیده تر شد!

-- ساده‌ لوح ، Oct 20, 2009

مطلبی که دوست دارم بهش اشاره کنم اینه که نسل ما آغازگر نسل عجیبی بود که می تونه بدون وجود من برتر زندگی کنه. من این فرق رو بارها بین نسل خودم و نسل والدینم احساس کردم. ما من برتر نداریم. من برتر نسل ما در سنین نوجوانی دفن می شه (من ٢٦ ساله ام). ولی اون چیزی که در نسل جدیدتر از ما دیده می شه بسیار پوچ تر و پیچیده تره. من برتری مدرن فارغ از اخلاقیات و بسیار شخصی. که خیلی دوست دارم بدونم دقیقا چه ریشه ی فلسفی یا روان شناختی ای داره...

-- بدون نام ، Oct 20, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)