تاریخ انتشار: ۲۹ تیر ۱۳۸۸ • چاپ کنید    
گزارش یک زندگی ـ شماره ۱۱۸

کردستان، فرانسه، تهران

شهرنوش پارسی‌پور
http://www.shahrnushparsipur.com

احتیاطاً در دی‌ماه ۱۳۵۸ بود که من به اتفاق «زاگرس» یکی از کردان نزدیک به شیخ عزالدین حسینی به مهاباد رفتم. در آن لحظه شهر در محاصره ارتش بود؛ اما جنگ و جدالی رخ نمی‌داد.

Download it Here!

کردان در آن موقع بر سر مسأله «خودگردانی» و «خودمختاری» بحث و جدل داشتند و روزی که ما به مهاباد رسیدیم، مصادف بود با راه‌پیمایی جوانان کرد که علیه خودگردانی و له خودمختاری تظاهرات به راه انداخته بودند.

ما در خانه خانواده زاگرس مستقر شدیم. چند کرد یکی از سربازان را کشته بودند و حالا تمام شهر نگران بود که ارتش واکنش نشان دهد.

روز بعد ما به خانه شیخ عزالدین حسینی رفتیم که کردان او را «ماموستا» خطاب می‌کردند که به معنای معلم و استاد است. شیخ مردی بزرگوار و فروتن بود.

در مصاحبه‌ای که انجام شد، شیخ بر استقلال کردان تأکید داشت و من می‌کوشیدم این معنا را مطرح کنم که پیوستگی کردستان به ایران از مقوله حقایق عینی و به مثابه آفتاب آمد دلیل آفتاب است. در عین حال می‌کوشیدم روشن کنیم که تشکیل «کردستان بزرگ» به قیمت چه نسبت خون‌ریزی و برادر کشی تمام خواهد شد. متن این مصاحبه را می‌توان در شماره ویژه آمریکای لاتین کتاب جمعه، که گویا در بهمن‌ماه همان سال منتشر شده، پیدا کرد؛ البته نام من ذکر نشده است.

عصر روزی مقاله را به احمد شاملو رساندم که فردایش به پاریس حرکت می‌کردم. او هم بعدها به تصور آن که ممکن است این متن برای من دردسرزا باشد، نام مرا ذکر نکرده بود. مقاله مربوط به «یی‌جینگ» نیز یا در یکی از شماره‌های آخر دی‌ماه و یا در ماه بهمن همان سال منتشر شده است. از دوستانی که به کتاب جمعه دسترسی دارند درخواست می‌کنم یک فتوکپی از این مقاله و این مصاحبه را برای من ارسال دارند. ممکن است چاپ مجدد هر دوی آن‌ها در سایت رادیو زمانه پس از این همه سال جالب باشد.

در جریان سفر به کردستان که در زمستان انجام می‌شد، زاگرس با یک کت تابستانی و یک بلوز یقه‌باز حرکت می‌کرد. در بازگشت از مهاباد ما مدت‌ها در جاده ایستادیم تا ماشینی برای تهران پیدا کنیم. سرمای هوا آن‌چنان گزنده بود که حتی من که در برابر سرما بسیار مقاوم هستم، به لرز افتاده بودم. البته من لباس کافی به تن داشتم؛ غافل از آن‌که زاگرس به راستی سردش است.

عاقبت اتوبوسی از راه رسید و ما به طرف تهران حرکت کردیم. داخل اتوبوس نیز بسیار سرد بود. سر راه که در قهوه‌خانه‌ای اتراق کردیم، زاگرس به راستی بخاری قهوه‌خانه را بغل کرده بود. در سفری که سال‌ها بعد به سوئد داشتم، زاگرس را در یکی از شهرهای این کشور دیدم. او با دختری کرد ازدواج کرده بود و خانه اش به صورت پاتوقی برای کردان مسافر درآمده بود.

باز در جریان همین سفر با زاگرس به خانه یکی از روستاییان اطراف مهاباد رفتیم که بحث‌های بسیار جالبی پیش آمد؛ از جمله ملاقاتی دست داد با دو جوان چپ‌گرا که جزوه‌های مارکسیستی را در روستا‌ها پخش می‌کردند.

من یکی از این جزوه‌ها را خواندم که می‌کوشید تفاوت‌های عقیدتی ماتریالیست‌ها با ایده‌آلیست‌ها را برای نوجوانان تشریح کند. این متن البته نمی‌توانست هیچ کاربرد منطقی در روستاهای کردستان داشته باشد. اصطلاحات فلسفی و طرح موضوعی که در حد علایق جدلی دو گروه فیلسوف در اروپا بود، نمی‌توانست به درد روستاییان ایران بخورد. همین را نیز به این جوانان گفتم.

و البته امروز متوجه می‌شوم که یکی از دلایل جنبی شکست جنبش چپ ایران در حقیقت تکیه این جریان به نوعی ادبیات سیاسی است که پیام آن به مردم منتقل نمی‌شود. کوشش در تغییر دادن مردم به اندازه ۱۸۰ درجه البته منجر به شکست می‌شود.

بیهوده نیست که انقلابیان کوبا کتاب قانون خود را با نام خدا آغاز می‌کنند. اندیشه نوین اگر نتواند به نحوی سهل و ممتنع با ساختار قدیم اجتماعی ازدواج کند، لاجرم شکست خواهد خورد. هنگامی که یک اندیشه خیلی بر این اصل تکیه کند که منحصر به فرد است، جامعه را دچار وحشت خواهد کرد.

در این‌جا بد نیست که اشاره ای به جبهه دموکراتیک بکنم که در آغاز انقلاب شکل گرفت و برای مدتی مرا در شادی و لذت فرو برد. تصور حضور دو جبهه در جامعه: جبهه ملی و جبهه دموکراتیک که به راستی در جامعه ایران آغاز انقلاب شکل گرفت می‌توانست راه‌گشا به سوی ایجاد وحدت نیروهای طیف‌های مختلف سیاسی ایران بشود.

جبهه ملی با سابقه‌ای که از زمان دکتر مصدق به دوش می‌کشید، و جبهه دموکراتیک به عنوان نهادی خودجوش که هدفش کم کردن فاصله گروه‌های مختلف چپ بود، اگر به حیات خود ادامه می‌دادند، به راستی قادر به ایجاد حالتی بسیار زنده و فعال در جامعه سیاسی ایران می‌شدند.

امروز که فکر می‌کنم، متوجه می‌شوم که برخی از جریان‌های سیاسی در ایران به نحوی دردناک و پیش از آن که واقعیت عینی آن‌ها محسوس و قابل درک شود، همانند جنینی چندماهه از شکم مادر اجتماع بیرون کشیده شدند. حتی امروز که فکر می‌کنم، به نظرم می‌رسد که جبهه دموکراتیک قادر به انجام بسیاری از فعالیت‌های بسیار سودمند بود.

البته امروز بسیاری به اشتباه فکر می‌کنند که جریان‌های چپ در جهان عقب نشسته‌اند. باید بگویم که من فکر می‌کنم این عقب‌نشینی مقطعی است و جنبش چپ جهانی با سرزندگی و البته تفاوت‌های کیفی با جنبش‌های پیش از خود دوباره سر بلند خواهد کرد. در این حالت جای یک جبهه دموکراتیک همیشه در ایران خالی خواهد بود. بدون شک این جبهه قادر بود از طیف چپ افراطی تا لیبرال‌ها را در خود جای دهد.

البته گفت و گوی دقیق از این مسأله برای من میسر نیست؛ چون در مورد تاریخ این جبهه اطلاعات بسیار مختصری در اختیار دارم و برای همین از ذکر نام بنیان‌گزاران آن خودداری می‌کنم؛ چون همه را نمی‌شناسم. اما دکتر هزارخانی با این جبهه تماس داشت و من در دفتر همین جبهه بود که با زاگرس ملاقات کردم. این نخستین نهاد سیاسی ایرانی است که داشت می‌کوشید تمام قومیت‌های درون ایران را در کنار هم و با حقوق مساوی بنشاند.

در سال ۱۳۵۸ با پسرم در فرانسه زندگی می‌کردم. دائم فکر می‌کردم چه بکنم. گاهی به فکرم می‌رسید به کانادا مهاجرت کنم . گاهی دچار این توهم می‌شدم که به تایوان بروم و درس چینی‌ام را دنبال کنم.

منبع درآمد من در بهار ۱۳۵۹ قطع شد. بازهم به فکر مهاجرت بودم و تنها نکته ای که جلوی این کار را گرفت، پسرم بود. من یک بار رابطه او را با ایران قطع کرده و او را به فرانسه آورده بودم.

او یک بار صمیمانه از من از این بابت گلگی کرده بود. می‌گفت از دوران کودکی‌اش دوستی ندارد؛ چون دائم در حال جابه‌جایی از این کشور به آن کشور و از این مدرسه به آن مدرسه بوده است. اکنون اگر به کانادا می‌رفتیم او یک بار دیگر از محیطی که می‌شناخت، قطع می‌شد.

چنین بود که تصمیم به بازگشت به ایران گرفتم. در مهرماه ۱۳۵۹ وارد ایران شدم. به خانه مادرم در میدان ونک رفتم. کوچک‌ترین منبع درآمدی نداشتم. مادرم برای گذران زندگی فال می‌گرفت و افراد زیادی به او رجوع می‌کردند. من از این مسأله شرمنده بودم و اصلا دلم نمی‌خواست مادرم فالگیر باشد. اما هیچ راه حلی نداشتم ارائه کنم.

به ده‌ها مؤسسه برای کار مراجعه کردم. یکی از آن‌ها یک مؤسسه فروش صندلی چرخ‌دار بود که مترجم خواسته بودند. در رجوع به آن‌جا کم‌کم متوجه شدم که این باید یک روسپی‌خانه باشد که صندلی چرخ‌دار را پوشش خود کرده است.

عاقبت گذارم به نشر البرز افتاد و بنا شد برای آن‌ها کتاب بفروشم و پورسانتاژ بگیرم. من از پله‌های تمامی‌ساختمان‌های خیابان تخت طاووس بالا رفتم و پایین آمدم که شرح خسته‌کننده‌ای دارد.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

با سلام
در اين ايام كه جوانان ايراني در خاك و خون غلطيده اند و يا در پشت ميله هاي زندان هستنداين مطالب شما چه لطفي دارد؟متأسفانه فاصله شمابا مردم خيلي زياد شده است .
در ضمن كردان در كابينه آقاي احمدي نژاد بود،فكر مي كنم كردها صحيح تر باشد

-- مريم ، Jul 20, 2009

کردان؟! اولین بار است که جمع کرد را کردان می بینم. اکراد دیدخ بودیم اما کردان این جا اجین شده با نام وزیر جاعل مدرک دکترا

-- سینا ، Jul 20, 2009

سلام ممنون بالاخره یکی درد کردها را فهمید

-- amjad ، Jul 20, 2009

از هر دری سخنی.

-- بدون نام ، Jul 20, 2009

مریم عزیز - این جوانان نیاز دارند که گذشته شان را بدانند - مثل نسل ما که پشت به نسل گذشته اش کرد شما پشت نکنید و بدانید که هر کس وظیفه ای دارد و هم نسلان خانم پارسی پورباید که بیشتر و بیشتر مارا در جریان بگذارند.
شما هم صبور تر باشید تا بتوانید عاقلانه تر عمل کنید...

-- بدون نام ، Jul 20, 2009

مریم عزیز

این مطلب بسیار پیش از حوادث اخیر نوشته شده است که الان چاپ می شود. من مرتب برای رادیو زمانه درباره حوادث اخیر مطلب می فرستم که به نظر می رسد به ملاحظاتی به چاپ نمی رسد.
به هرحال من هم به سهم خود مشغول فعالیت هستم و بناست در اعتصاب غذای نیویورک شرکت کنم که نمی دانم چرا نام من جا افتاده است.

-- شهرنوش پارسی پور ، Jul 21, 2009

با سپاس. بسیار خواندنی است.من که مشتاقانه دنبال می کنم.
با نظر "مریم" اصلا موافق نیستم.

-- kaveh ، Jul 21, 2009

مریم خانم
یعنی اگر خانم پارسی پور ننویسه دیگه جنبش هم پیروز می شه و مشکلات مملکت حل می شه؟ یا شاید فقط مشکل شما حل می شه؟؟
به هر حال شما بهتر است نوشته های خانم شهر نوش را نخوانید که ناراحتتان کند . بگذارید ما دوستدداران ایشان لذت ببریم و بخوانیم

-- بدون نام ، Jul 21, 2009

مثل همیشه خوندن و شنیدن خاطرات شما جالب و جذاب است. منتظر بقیه ماجراها هستم.
سلامت باشید

-- شهرزاد ، Jul 22, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)