خانه > شهرنوش پارسیپور > بررسی و معرفی کتاب > «از بیابتداییام فهمیدم که انتهایی در راه نیست» | |||
«از بیابتداییام فهمیدم که انتهایی در راه نیست»شهرنوش پارسیپورhttp://www.shahrnushparsipur.comپویا عزیزی، در آغاز کتابش به نام: «علامت بوسه میبارد»، با خطی خوش یادداشت پرمهری برای من نوشته است. کتاب او به همراه شمار دیگری کتاب، به همت دکتر ماندانا زندیان برای من ارسال شد و مدتها در انتظار ماند تا نوبت بررسی آن برسد.
این روزها من اشعار این مجموعه را میخواندم و میکوشیدم معنای اشعار او را درک کنم. باید اعتراف کنم که اغلب در خواندن اشعار دچار مشکل میشدم، چون شاعر نوسرا در شعر خود ابتکاراتی به کار برده که انتقال ساده آنها را مشکل میکند. البته اشعار او فاقد وزن و قافیه هستند، اما شاعر کوشش دارد با نوآوری، سبکی نوین بیافریند. اکنون پیش از آن که شعری از او بخوانیم سرگذشت نامه کوتاهی از او را مرور میکنیم. او مینویسد: «من، پویا عزیزی، در بزنگاه نیمه شبان سوم اسفندماه یکهزار و سیصد و شصت و سه، در اوج جنگ تخریبی ایران با عراق (بهتر است بگوییم عراق با ایران چرا که عراق به ایران یورش برد) آن هم در شهری دور از هیاهوی جنگ و توپ و تفنگ، محصور در کوههای جنوبی رشته کوه زاگرس، آنهم در استان محروم چهارمحال و بختیاری و در شهر فارسان چشمهام را در چشمان قابلهام دوختم. در خانوادهای پرقدمت و پر تفاخر، جد تا جد کدخدای شهر و آبادی. پدر بزرگ و مادر بزرگ پدریام سنتی و مومن ولی پدر و عموهایم درگیر فضاهای روشنفکری آن دوران و چپگرا بودند و این خانوادهی مادریام را هم دامن میزد...» این البته متنیست که خود ایشان نوشته و من بی کم و کاست آن را تکرار کردم. شاید البته بعضی از جملهها مبهم است. به هر حال او از دوره دوم دبیرستان شعر سروده است و در مسابقات بین مدارس جایزه گرفته است. عضو انجمن شعر فارسان بوده از دیگر فعالیتهای ادبی او، چاپ شعر در نشریات سراسری (مجلات مطرح ادبی) بایا، نافه، کلک... و شرکت در شعرخوانیهای مختلف. همکاری با سایتهای ادبی به عنوان دبیر بخش نشریه الکترونیکی ادبیات و فرهنگ و همچنین ادبیات و هنر (ماه مگ). او در عین حال عضو هیات دبیران جایزهی شعر و ادبیات و هنر است. او فعالیتهای مختلف دیگری را نیز انجام داده است. چند جلد کتابی نیز در دست چاپ و نشر دارد. اکنون به نخستین شعر او رجوع می کنیم: نصف النهار من بودی قاچ چندمی از این زمین از گسلهای پر از حشراتی که میآیم جملهایست که فرض آخریست محض رضای بغض قبلا کجا دیدهام این همه چشمهای رنگی را؟! این حرفها را آنقدر طول کشیدهاند فرض قبلی هم این بود پاهایمان جادهشان بگیرد و روی صندلیهای به فرض چندم دلمان هم جای دیگری سرخوش حشراتی همراه من است حشراتی که حشر هستند و از در بشر گاهی تبصره حرف میزنم از دستشان که میافتم اول هر قدر که مهر و مومش کنی میبرمت بیرون از این گسلها من برسیم! و صدایمان آنقدر بلند میشود از جایاش خودشان را هم از نصف النهار خودمان که میآئیم و گاه اجازه نداریم به هم میگوئیم: من! این شعر یا قطعه میکوشد حرف نوینی را بازگو کند و حالتی را میرساند که گوییا معطوف به مقصودی است، اما پیام شعر به من منتقل نمیشود. مثلا معنای این بخش را اصلا درک نمیکنم: سرمان با بلیت خودش به سرطانی خوش است. و یا مثلا: حشراتی که حشر هستند و از در بشر گاهی که طرز خواندن آن نیز بر من معلوم نشد. باید گفت بشر یا بشر به معنای انسان. در قطعهی «از من مخابره میآیی» آغاز خوب است، اما بعد خواننده دچار اغتشاش ذهنی میشود: سوادی اگر دارم برزمین لخت که باران میآیی لبهای شور به کناره بیایند و تا برویم «من وقتی تو در خیالش باشی ازم نور تشعشع میکند و شعر تازه ساطع میشود نمیشود؟! چشمی اگر دارم دیدن توست بی چتر بشوی آبدار کوتاه میآیم نیایی
در خواندن این قطعه این حس میشود که سراینده به راستی دارد چیزی میگوید که پیش از او گفته نشده، اما حالت یکه خورندهای که در شعر وجود دارد ناشی از تیکهاییست که به قصد غافلگیر کردن خواننده شکل گرفتهاند. به قطعه زیر توجه کنید: این عکس اصلن عکاس نداشت ACD Se…(2) این عکس را هرطرف ببینی مثلا از روبرو: من دست به گردن انداخته است و آویزان لب از لبهی عکس هم بزند! کادر هم خورده پر میشود از موی تو دست در خم آن زلف دوتا پشت صحنه البته با این که صحنه را از پشت ببینی فرق خیلی دارد با کم پشت صحنه زمانی درخت بود با رخت کندهی تن ولی و دیگر این که گفتهام: از هرطرف که ببینی اما وضعیت از بالا متفاوتتر است خیلی (این عکس اصلا عکاس نداشت حالا کی لوش داده بماند) فعلا یکی لبهای مرا از این عکس بگیرد این نیز صحنهای بود از توصیف یک عکس که با حقیقت بیرونی تطبیق داده شده است. از نظر شکل و شمایل کار بدی نیست. همان حالت یکه خوردن در آن نمایان است که هدف نهایی سراینده قطعه است. یکی از اشکالات این نوع قطعات این است که حفظ کردن آنها بسیار مشکل میباشد و به همین دلیل پیدا کردن یک روش بیانی تحلیلی نیز عملا غیرممکن است. اکنون به سراغ قطعهی دیگری میرویم تا ببینیم سراینده چه در چنته دارد: حس میکنم که نمی شود ASDSe…(07) و بگویم را میگفت... تمام این حرفها که چی؟! بکند حس میکنم که نمیشوم بود و شاید به همین خاطر است که در آلبومهای من جوان بودم تصویری از هیچ جنس مخالفی اثری نیست نقش بستهام این که از فرض شانههای بیمصرفام همان است که تکیه گاه هیچ سری نباشم یا این که زندگی من به بی شکل ترین شکل خودش سرسریست میشود مبایلات را رو به دریا بگیر راستی از ندا چه خبر؟! اما تو نزدیک تری به شمال و از جنوب هی حرف بزنیم بزن و میخواهم از مخالفت عاشقانه گویم بیرحمانه به این زندگی سرسری بیندیشم و تف بیندازم «تف!» (جهان طبیعتیست که سعی میکند در اختیار قدرت باشد و آدمهای عادی را مهم فرض نمیکند) این تمام فکرهای من است از انقلاب بگویم «مبایلات را رو به دریا بگیر»<br>کردن کرد (جهان باید آدمی را مهم حس کند) این عکسها از یک دوربین زیرزمینی مخفی به من مخابره شدهاند» من اما به انتحار خودم نزدیکم. این هم باز وصف عکس است و گاهی مرا به یاد محسن نامجو میاندازد. به هرحال جوانان ایران دارند نحوه بیان تازهای پیدا میکنند که انتقال آن به دیگری گاه مشکل به نظر میرسد. با شعر دیگری از پویا عزیزی این مقال را به پایان میرسانم: نیمی شاعر و نیمی کشک از سایه تاریک پرتقال ناراحت نباشم نه این که راه بروم به سقف فکر کنم آیدم وارونهای باشم مجسبهی موشی که وارفته است هستم گوسالهای شدهام و چون در جهش ژنی دم درآوردهام در حالت بهتری از قبل و از چشمهای دریده قصد مهاجرت کنم شاعری میبیند نیمی آدم و نیمی کشک در گردش پرتقال قالام گذاشتند و عاشق سایهی چشمهای زنیست نقاب را که میشکنم و شهوت خوردن پرتقالی را دارد از پشت میز بود گه داد میزد: چه کشکی؟ ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسیپور، کتابی بفرستند، میتوانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند: Shahrnush Parsipur
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
آیا ایشان شعر به زبان انگلیسی هم می گویند که روی جلد کتابشان به این زبان چاپ شده است؟
-- ادیب ، Jun 11, 2009sar daard gereftaam.
-- بدون نام ، Jun 11, 2009سلام
من با شصت سال سن و یک عمر خواندن شعر و داستان وتحصیلات عالی نفهمیدم ایشان چی می خواد بگه. باز صد رحمت به محسن نامجو.
اگه ممکنه یه شعر ایشون رو توضیح دهید که منظورشان چی هست٠-
با تشکر حسین
-- Hossein ، Jun 11, 2009خوب جای تعجب ندارد که نسل جدید ایرانی زبانی دارد که هیچ کس نمیفهمد . از بس که برای ارضای ساده ترین غرایزش ناچار شده دورغ بگوید وپنهان کاری نماید.خوب چنین زمینه اجتماعی اگر نگوییم که میتواند شعر را که باید بیان رموز ذهن واحساس باشد را به هذیان و هجویات تبدیل می کند ؛حداقل میتوانیم بگوییم که آن را به رمزیات تبدیل کرده.یعنی زبانی که تنها خود آن شخص آن را می فهمد.
-- بدون نام ، Jun 12, 2009چرا جوشی میشین جماعت؟ زبانی که رییس جمهورش جناب دکتر احمدینژاد معروف باشن و رهبرش . . . خب شاعرشم همین میشه دیگه.
-- بدون نام ، Jun 16, 2009slam khanom parsi por
-- bahram rahimi ، Jun 17, 2009mn ik iranim va mannde shoma srkob ra michshm be shoma eltmas mikonm be pishnhadm fkr konid
mjmoeie radio zmane tvanaii an ra dard ke az roshnfkran va honrmndan dar tmame jhan bkhahd ke dr mhkomite eghdamate dolt irn tomar emza konnd
in mobarze nbaid be tghabol doltha tbdil shvad baid sdaie mltha ra be ham brasnd
az hmin hala hokomt dard msale ra be tgabol iran va ghrb tbdil mikond
az roshnfkran va sinmagran va azadikhahan jhan bkhahid fashism ra mhkom konnd
az aghaie kiarostmi grfte ta chamski
az bargas iosa ta edvardo galeano
agar shoro konid hme mipivndnd
azadikhahan jhan be iarie ma bshtabid darnd mara ghtle aam mikonnd
agar ba ensan va azadi motaghdid be iariman bshtabid
جناب بهرام رحیمی
در این لحظه توجه تمامی روشنفکران جهان متوجه ایران است. فکر می کنم شما در ایران هستید. اگر اینجا بودید می دیدید که همه دارند از ایران حرف می زنند. اما فرمایش شما درست است. باید روشنفکران ایران با یکدیگر متحد شده و در جهت روشنگری بکوشند. من هرکار از دستم بربیاید خواهم کرد.
-- شهرنوش پارسی پور ، Jun 18, 2009پاسخ اين متن در
-- پويا عزيزي ، Jul 16, 2009www.pooyaazizi.com