تاریخ انتشار: ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۸ • چاپ کنید    
گزارش یک زندگی ـ شماره ۱۱۳

من شبیه حوا نیستم

شهرنوش پارسی‌پور
http://www.shahrnushparsipur.com

در اسطوره می‌گویند همسر نخست حضرت آدم، لیلا نام داشته است. این لیلا به فرمان خدا که امر کرده بود آدم و همسرش از میوه درخت معرفت نخورند لبیک گفته و به آدم تن نمی‌داد. از این روی آدم به خدا شکایت کرد که از تنهایی در عذاب است. خداوند نیز حوا را از دنده چپ او آفرید و گفت این از گوشت و خون خودت هست و از تو فرمان خواهد برد.

Download it Here!

پس اما خداوند لیلا را به دلیل آن‌که به حرف حق پشت نکرده بود، جاودانه کرد. لیلا از آن پس گرد جهان می‌گردد. به مردان نزدیک می‌شود. از آن‌ها بار می‌گیرد و بیدرنگ می‌رود. همیشه دختر می‌زاید و دختران لیلا گرد جهان سرگردانند.

به روایت دیگری لیلا به میل خود و با عزم قطعی از بهشت خارج شده است. به روایت دیگری لیلا از آن روی منفور شد که با هیولایان درآمیخت. به روایت دیگری اختلاف آدم و لیلا بر سر نحوه مغازله بوده است که لیلا می‌خواسته فرمانده باشد. و بالاخره اعراب را اعتقاد بر این است که اگر مردی در بیابان گم شود و از تشنگی به لحظه هلاکت نزدیک شود زنی به نام لیلیث بر او ظاهر می‌‌شود و جانش را می‌گیرد.

من اما زمانی که برای نخستین بار اسطوره لیلا را شنیدم ناگهان متوجه شدم چرا هرگز شباهتی میان خودم و حوا نمی‌یافتم. به راستی که انگاره ازلی حوا با تمام زنان همخوانی ندارد. البته گروه کثیری از زنان حواواره هستند. اما بدون شک بخشی از آنان نیز به لیلا می‌مانند و گروهی در میان این دو نوسان می‌کنند.

این‌که لیلا با هیولایان در‌می‌آمیخته جای بحث و گفت و گوی زیادی دارد. چرا که دیدیم او مطیع فرمان خدا بود و با آدم در‌نمی‌آمیخت. پس باید دلیلی برای درآمیختن با هیولایان وجود داشته باشد. من این دلیل را چنین می‌یابم:

می‌دانیم که در زمان‌های دور، ازدواج درون گروهی بوده و پدر با دختر و برادر با خواهر و حتی در موارد معدودی مادر با پسر ازدواج می‌کردند. پس اما به نظر می‌رسد لیلا واره‌هایی بوده‌اند که متوجه خطر این موضوع شده بودند. شاید به این دلیل که در نگاه کردن به هیولایان (بگیر غریبه‌ها) متوجه می‌شدند که آن‌ها زیباتر و سالم‌تر و باهوش‌تر هستند و از ترکیبات منحوس ژن‌های نزدیک به هم کمتر سهم برده‌اند (و به راستی چرا خداوند این همه از ازدواج آدم و حوا خشمگین شده است؟)

یک اسطوره سومری بسیار باستانی می‌گوید خدایی از همسرش صاحب دختری شد و با او درآمیخت و صاحب نوه‌ای شد و با او درآمیخت و صاحب نتیجه‌ای شد و با او در آمیخت. و بچه بعدی گیاهی شده بود که همسر مرد او را به درون کشتزار پرتاب کرد و چند نوع گیاه از او روئید. اسطوره به زبان روشنی از فساد ژنتیکی گفت می‌کند.

به هرحال جنم این لیلا متفاوت از حوا بوده و من به عنوان زن خود را بیشتر با او هم هویت می‌دیدم. در این حالت کم کم احساس می‌کردم علم‌اندوزی حق من است. البته از نوجوانی دچار میل بحث و گفت و گو بودم و یکی از مسایلی که مرا بسیار رنج می‌داد رفتار مردانی بود که به محض این‌که من آغاز به بحث می‌کردم حالت مغازله به خود می‌گرفتند.

برخی نیز حالتی پیدا می‌کردند که گویی دارند شوخی هجوی را می‌شنوند. این رفتار همیشه به قدری مرا آزرده است که واژه‌ای برای بیانش پیدا نمی‌کنم. از آنجایی که هم‌جنسان من نیز تا همین اواخر چندان اهل بحث و جدل نبوده‌اند من خود به خود وقف تنهایی شدم.

زندگی در پاریس با این تنهایی همراه بود، اما تنهایی سخت نبود.‌ شب‌ها تا صبج پر بود از نوشتن و نوشتن. در سال ۱۳۵۶ شمسی، یعنی یک سال پس از آمدن به پاریس رمان «ماجراهای ساده و کوچک روح درخت» را نوشتم. یادم می‌آید که شبی زن ساکن آپارتمان طبقه پایین در خانه مرا زد و اعلام کرد که صدای تق تق ماشین تحریر من اجازه نمی‌دهد که او بخوابد.

پس من مجبور شدم با دست بنویسم. یادم هست زمان نوشتن این رمان مقارن شده بود با شب‌های دهگانه شعر انستیتو گوته. جهت اطلاع جوانان عزیزی که شاید در آن موقع بسیار کوچک بودند و یا حتی به دنیا نیامده بودند این را بگویم که در سال ۱۳۵۶ به دلیل روی کار آمدن کارتر در آمریکا نوعی سیاست تشویق جهانی دموکراسی نیز شکل گرفته بود.

در ایران یکی از بازتاب‌های این سیاست، برگزاری شب‌های شعر بود که به همت انستیتو گوته برگزار شد. بخش اعظم شاعران و نویسندگان ایران به طور جدی در این برنامه‌ها شرکت کردند. هوشنگ گلشیری یکی از این شخصیت‌ها بود و تا جایی که حافظه‌ام یاری می‌کند از من نیز به عنوان نویسنده مستعد نام برده بود. همین مطلب باعث شد که من کتاب را که تمام شده بود برای او فرستادم تا بخواند و اگر صلاح می‌داند ترتیب چاپ آن را بدهد.

خاطره‌ای از پاریس

هر روز عصر به دانشگاه می‌روم، و هر روز عصر یک دختر که عرب است سر خیابان ما ایستاده و جلب مشتری می‌کند. او دختر ساده‌ای است. آرایش ندارد و اما روشن است که روسپی است. در مدت دو سالی که من به دانشگاه می‌روم این دختر نیز سر خیابان به انتظار مشتری ایستاده است.

اعتراف می‌کنم که بارها وسوسه شدم با او حرف بزنم و دعوتش کنم که به خانه من بیاید و با هم حرف بزنیم. بدبختانه هرگز شهامت این کار را پیدا نکردم. واقعیت این‌که شنیده بودم در کنار این زنان همیشه مردانی ایستاده‌اند که می‌توانند مزاحمت ایجاد کنند.

به هر حال پس ار دو سال یک روز که دوباره من در خیابان ظاهر شدم دخترک با خشم پا به زمین کوبید و با اخم به من نگاه کرد. چنین به نظر می‌رسید که از من رنجیده خاطر است. اکنون متوجه می‌شوم که همان‌قدر که من به او فکر کرده بودم احتیاطاً او نیز به من فکر کرده بوده است.

اکنون به یاد مسأله‌ای افتادم که زودتر باید از آن حرف می‌زدم. اندکی پس از جدایی از شوهرم دچار سردردهای مخوفی شدم که زندگی را به من سیاه کرد. این سردرد ناگهان در طرف چپ سرم، در ناحیه شقیقه ظاهر می‌شد و همانند آن بود که مسگری با چکش مرتب به سرم بکوبد.

شدت درد به گونه‌ای بود که از چشم چپم اشک به فراوانی بیرون می‌ریخت. قیافه‌ام درهم می‌ریخت و یک باره گویا بیست سال از خودم پیرتر می‌شدم. این درد حدود نیم ساعت به درازا می‌کشید و به پایان می‌رسید. بعد اما حالتی از ضعف بر من غلبه می‌کرد که اغلب تا بیست و چهار ساعت مرا از پا در‌می‌آورد.

در دورانی که با تری (آرنولد) دوست بودم این درد عقب نشسته بود و دیگر به سراغ من نمی‌آمد. هنگامی که به فرانسه رفتم این درد با شدت بیشتری به سراغ من آمد. یک شب که خانه‌ای که اجاره کرده بودم زیر بنایی بود در اتاق هتل، درد دوباره به سراغم آمد. ناگهان حالت خشمی در من پیدا شد. به درد گفتم: «حرامزاده، تو یک بیماری واقعی نیستی! تو یک حمله عصبی هستی. من خرگیرت خواهم کرد!»

نشستم به فکر کردن و متوجه شدم هرگاه مردی در زندگی من نیست این درد ظاهر می‌شود. عجیب این‌که تا به این نتیجه رسیدم درد ناپدید شد و برای مدت درازی به سراغم نیامد. اما من متوجه بودم که در این باره نباید با کسی حرف بزنم. بعد شخصی در موقعیتی رقت‌انگیز برای من درد دل کرد. من برای این‌که به او دلداری بدهم و برای مقاومت کردن تشویقش کنم درباره این درد و نحوه مبارزه با آن حرف زدم. و درست نیم ساعت بعد درد با شدتی ده برابر قبل به سراغم آمد. در این باره باز صحبت خواهم کرد.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

داستان آدم و حوا چه ربطی به ازدواج درون گروهی و برون گروهی داره؟ ازدواج بین محارم فقط در بعضی از جوامع وجود داشته نه همه اونها.در صورتی که داستانی مشابه آدم و حوا در کل اقوام جهان وجود داشته.این ماجرا که آدم پیش از حوا زن دیگری داشته جزو اساطیر یهودی است نه اسلامی و برعکس قصه آدم و حوا مشابهش در کمتر فرهنگی وجود داره
ضمنا جهت اطلاع شما زنی که «به مردان نزدیک می‌شود. از آن‌ها بار می‌گیرد و بیدرنگ می‌رود» اسم دیگه ای داره.قضیه را اسطوره ای نکنید!

-- بدون نام ، May 16, 2009

جقدر اسطوره ها مفاهیم ساده و اساسی در خود نهفته دارند. بسیار جالب است.
در مورد این لیلا تا به حال نشنیده بودم. مرسی برای چیزی که از شما آموختم.

-- شهرزاد ، May 16, 2009

خانم پارسی پور عزیز. از خواندن خاطرات تان مثل همیشه لذت بردم. فقط مایلم به دلیل اینکه اطلاعات اندکی در مورد ساختار خویشاوندی دارم عرض کنم که درست است که در برخی جوامع ازدواج به صورت درون گروهی بوده است، ولی تعریف این گروه برادر- خواهر یا پدر یا مادر- فرزند نبوده است. اصولاً بر اساس نظریات انسان شناسی پذیرفته شده، اولین قانونی که جوامع انسانی را از گروه های غیر انسانی (حیواناتی که گروهی زندگی می کنند) جدا کرده است، منع زنا با محارم بوده است. به عبارتی منع زنا با محارم اولین قانون بشری و دروازه ی ورود به عرصه ی فرهنگ است. محارم در جوامع باستانی اتفاقاً بسیار گسترده تر از محارمی مثل خواهر و برادر بوده است و شامل یک گروه خویشاوندی می شده است و فرد فقط می توانسته از نیمه ی دیگر جامعه که غیر خویشاوند محسوب می شدند همسر انتخاب کند. به هر حال منع زنای با محارم هیچ گاه در جامعه ای ناموجود نبوده است و پدیده ی هرج و مرج جنسی نیز تا کنون هیچ شاهدی ندارد، و حد اقل حلقه ی محارم نیز از آنی که شما قید کرده اید معمولاً بزرگتر است. بگذریم که در شرایطی خاص و برای افرادی خاص این قانون معلق می شده است، مثلاً برخی از شاهان و حکمرانان با خواهرشان ازدواج می کرده اند و دلیل احتمالاً حذف پیراستگی و خلوص خون پادشاهی بوده است. پیروز باشید.

-- مهدی ، May 17, 2009

با سلام به خانم پارسی پور گرامی:
سوالی برایم پیش آمد و آن این بود که در متون مسیحی به زن نخست آدم لیلیت می گویند Lilith و می خواستم بدانم که چرا این نام به لیلا تغییر کرده است؟ ممنون

-- Leila ، May 17, 2009

‫صداقت شما قابل تحسین است.خوش به حالتان که دهه بیست شمسی به دنیا آمدید.

-- Kami ، May 17, 2009

داستان کوتاه لیلا دختر ایرانی( یا دختران لیلا ) را بخون
اخر داستان میگه خدایا مرا بمیران تا لذت زندگی را بچشم

-- امیر ، May 17, 2009

shayad jaleb bashad in ra man ezafe konam keh salha pish dar ketabi keh be vasileye yek keshish neveshteh shodeh bood khandam keh khodavand az Leila porsid hala keh nemikhahi ba adam zendegi koni be koja befrestamet? leila goft man ra be zamin befrest. khodavand ham oo ra be noghteyi az zamin ferestad keh badha be nam Iran khandeh shod! in besiyar ajib ast. man in dastan ra dar yek ketabe besiyar ghadimi be esme "daryaye gohar" khandam. jaleb in ast keh dar ketab neveshteh bood, tamame dokhtarane irani az nasle leila hastand,. baraye hamin zibayi khasi darand va mardha ra be shedat majzoob khod mikonand. agar tavanestid in ketab ra peida konid hatman in dastan ra bekhanid. ketabist keh moteshakel az dastanhaye kotah ast.

-- maryam ، May 17, 2009

درد بی‌شوهريه درد بی‌شوهريه ...

-- علیمردان ، May 17, 2009

سلام خانم پارسي پور.
كنجكاو شدم درباره اسطوره ليلا بيشتر بدانم. من نمايشنامه نويس هستم و فكر مي كنم اين اسطوره منبع جالبي براي اقتباس باشد. لطفا منبعي كه اسطوره را در آن جا ديده ايد، براي من بفرستيد.

-- مجتبي ، May 18, 2009

سلام خانم پارسی پور
..
مدتهاست کتاب های تان را می خوانم و هر وقت هم که به سایت رادیو زمانه سر می زنم به سراغ نوشته هایتان میروم
دو کتاب از شما را با علاقه و اشتیاق خواندم و بیشتر از همه پسندیدم:خاطرات زندان و عقل آبی
و به بسیاری از دوستانم هم آنها را دادم تا بخوانند
(کتابهای دیگرتان کمی برایم نامانوس بودند)
چند سوال:
١- آیا در پاسخ به کتاب خاطرات تان - خصوصا توسط شخصیت هایی که به آنها اشاره شده- جوابیه ها و یا نظرات تکمیلی یا انتقادی دریافت کرده اید؟
و این کتاب متمم و ضمیمه ای هم می تواند داشته باشد ؟ و اگر قرار به تجدید چاپ باشد چه تغییراتی خواهید داد؟
و در آنصورت - چگونه می توان به ادامه(!) آن دسترسی پیدا کرد؟ (من در ایران زندگی میکنم)
٢- آیا برایتان امکان دارد مجموعه نوشته هایتان تا به امروز را بصورت فایل پی دی اف برای دانلود جداگانه در دسترس بگذارید؟ که در آنصورت بسیار مایه خوشحالی و استفاده خواهد بود
٣- آیا امکان دارد پاسخ این سوالات را از طریق ای-میل دریافت کنم؟چونکه دسترسی مرتب به سایت رادیو زمانه کمی برایم مشکل است

بسیار ممنون
احمد
amdsharaf303@yahoo.com

-- ahmad ، Aug 15, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)