تاریخ انتشار: ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۸ • چاپ کنید    
گزارش یک زندگی ـ شماره ۱۱۲

تخفیف یک زن برای رسیدن به زنی دیگر

شهرنوش پارسی‌پور
http://www.shahrnushparsipur.com

نمی‌‌دانم چه اتفاقی افتاد که امیر نیکبخت شماره تلفن مرا در پاریس به دست آورد. ‌او که کارمند عالی‌رتبه بانک ملی در لندن بود. یک روز صبح تلفن کرد و گفت باید مساله مهمی را با من درمیان بگذارد.‌ اجازه خواست که برای دیدن من به پاریس بیاید. ‌به راستی حرفی نبود که او بیاید.‌ به خواهش او، اتاقی را در یک هتل نزدیک خانه‌ام رزرو کردم.

Download it Here!

‌او از هتل به من زنگ زد و به اتفاق به کافه‌ای رفتیم و نشستیم. ‌او گفت مساله این است: ‌من کارمند ساواک نیستم و هرگز برای این سازمان نه جاسوسی کرده‌‌ام و نه کار کرده‌ام. ‌اما مساله مهم‌تر این است:‌ اگر تمام مردم دنیا فکر کنند من جاسوس ساواک هستم، برایم اهمیتی ندارد، فقط اما تو اگر فکر کنی من ساواک هستم، تحملم تمام می‌شود.‌

گفت در عین آن که نگران سلامت روحی و جسمی دکتر غلامحسین ساعدی ست، اما هرچه فکر می‌کند نمی تواند او را ببخشد. ‌به نظر او شناخت یک دوست از یک دوست باید عمیق‌تر از آن باشد که حتی اگر او را در شرایط ناهماهنگی دید، قضاوت نکند.

اما مساله این است:‌ ساعدی هرگز نمی‌توانسته مرا در زندان اوین ببیند، چون من هرگز در آن‌جا نبوده‌ام، حالا او چطور توانسته است صدای مرا بشنود آن‌جا؟ ‌آیا جز این که نگران سلامت او باشم، کار دیگری می‌توانم بکنم؟ حالا آیا تو فکر می‌کنی من ساواکی هستم؟

گفتم که من هرگز فکر نکرده‌ام که او ساواکی است. ‌گفت اگر چنین است پس بیا و با من ازدواج کن.

امیر نیکبخت همیشه عینک دودی می‌زد. ‌حالا در آن فضای تاریک کافه نیز عینک دودی‌اش را به چشم داشت. ‌نمی‌توانستم حالت چشمانش را ببینم. ‌اما این را می‌دانستم که علاقه‌ای به ازدواج با او ندارم. ‌ما یک بار ماجراهای زیادی را از سر گذرانیده بودیم.‌ من می‌دانستم او از نوع مردانی‌ست که برای غلبه بر شخصیت زن، همیشه زن دیگری را به رخ می‌کشند. ‌من تحمل این نوع مانورهای مردانه را نداشتم.

در پاسخ گفتم که ترجیح می‌دهم رابطه‌مان را در حد دوستی نگه دارم. ‌رنجیده خاطر نگاهم کرد. ‌گفت: ‌پس فکر می‌کنی من ساواک هستم؟
گفتم:‌ نه، و هرکجا که تو بخواهی این را اعلام می‌کنم.

بعد زمان درازی راه رفتیم و حرف زدیم. ‌گفت در زندگی‌اش اشتباهات زیادی کرده، اما هرگز این اشتباه را به خودش نمی‌بخشد که در زمانی که امکان داشت با من ازدواج نکرده است.

اما به راستی این ازدواج برای من امکان نداشت. ‌‌چرا؟‌ سفر بعد، نیکبخت با یک خانم جوان ارمنی به پاریس آمد و خواستار ملاقات با من شد. ‌مطمئن بودم که با آن زن درباره من صحبت کرده و مرا به عنوان نخستین عشقش معرفی کرده. ‌

ما سه نفر در آن روز به خانه دخترخاله ام رفتیم و در آن‌جا با کمال تعجب و اندکی کراهت متوجه شدم دائم مشغول تحسین دختر خاله است. ‌پس بانوی ارمنی را با وجود من آزرده بود و حالا به اصطلاح هردوی ما را با وجود دختر خاله می‌آزرد. او به راستی متوجه نبود که من به اندازه یک سال نوری از مفهوم حرم و حرمسرا و رقابت‌های زنان حرم با یکدیگر فاصله گرفته‌ام.

از نظر من یک نکته روشن بود که دیگر و هرگز حاضر نیستم به خاطر هیچ مردی، یک هم‌جنس خود را بیازارم. ‌از نظر من در آن لحظه، آن بانوی ارمنی که بسیار هم مودب و متین بود، این حق را داشت که کشیده محکمی به صورت او بزند، گرچه که در آخرین تحلیل، کتک‌کاری کار بسیار زشتی ست.

هنگامی که از خانه دختر خاله بیرون آمدیم، من به سرعت خداحافظی کردم.‌ امیر نیکبخت جا خورد.‌ لذت معاشرت با زنانی‌ که در ذهن او رقیب یکدیگر بودند، هنوز به پایان نرسیده بود.

بر این گمانم که مردان در قدیم به همین شکل حرمسرای خود را اداره می‌کردند.‌ زنان را در برابر یکدیگر خفیف می‌کردند و در خلوت پر و بال می‌دادند. ‌بدین ترتیب فرصت دوست یکدیگر بودن را از زن‌ها می‌گرفتند. ‌آنان را به جان هم می‌انداختند و لذت می‌بردند. ‌

من اما حقیقتش را بگویم که برای تصاحب شاه فرنگ هم که باشد، حاضر نبودم زن دیگری را بیازارم. ‌نکات بسیاری در این خاطرات هست که ناگفته باقی مانده.‌ شاید روزی نوشتم‌شان، اما اغلب از همین مقوله هستند.

گاهی هم فکر می‌کنم شاید شخصیت من به گونه‌ای‌ست که مردان را آزرده خاطر می‌‌کند و آن‌ها را وامی دارد تا رقیبی برای من بتراشند. ‌اما اخیراً هرچه بیشتر در زندگی زنان پیرامونم مطالعه می‌کنم، بیشتر به این نتیجه می‌رسم که من تنها بازیچه این نوع رفتارها نبوده‌ام. ‌

شمار زنانی که به این دلیل از دست شوهران خود زخمی هستند، آن‌قدر زیاد است که می‌توان گفت ما با یک بازی بسیار قدیمی رودررو هستیم. بازی تفرقه بینداز و حکومت کن. ‌بدبختانه بسیاری از زنان در دام این بازی می‌افتند و به رقیب عشقی زنان دیگر تبدیل می‌شوند.‌

حالا یاد شوهر فرانسوی دوست ایرانی‌ام می‌افتم که عادت داشت در برابر همسرش به زنانی که دوست زنش بودند، به اصطلاح کمپلیمان بگوید.‌ مساله هنگامی رو شد که در برابر همسرش شروع به تعریف از قد و بالای من کرد. ‌به خاطر می‌آورم که به شدت خشمگین شده بودم. ‌خیلی لری به او گفتم: ژان کلود، منظورت از این که جلوی زنت از من تعریف می‌کنی چیست؟ ‌می خواهی دوستی ما را به هم بزنی؟ ‌باور کن که کور خوانده‌ای.

بعد از این حادثه دوست من که بسیار دوستی باز بود و به اندازه یک دور تسبیح آشنای قدیمی داشت، اعتراف کرد که بسیاری از این دوستان او را از خود رنجانده‌اند، چون در برابر وسوسه‌های ژان کلود، به جای ناراحت شدن، دچار احساس شادی عمیقی شده‌اند.‌ آن‌ها از این که شوهر دوست‌شان به آن‌ها می‌باورانده که زیباتر از همسر او هستند، به خود می‌بالیدند.‌ پس در حقیقت از ماست که بر ماست.

امیر نیکبخت بارها به پاریس آمد. ‌گاهی تنها و گاهی با زنی و عجیب این که درخواست ازدواجش را مکرر کرد و هربار پیش از آن که حتی حادثه فرخنده ازدواج رخ بدهد، رقیبی تخیلی یا واقعی برایم تراشید. ‌هنوز البته ماجراهای زیادی از او باقی مانده که سر موقع بیان خواهد شد.

پس من می کوشیدم از ایرانیان کناره بگیرم. ‌بیشتر خود را در جمع دوستان فرانسوی، نیمه فرانسوی و خارجی پنهان می‌کردم. ‌

یک داستان کمدی درام:

با جمعی از دوستان فرانسوی هستیم.‌ یکی از فرانسوی‌ها می گوید ایران نفت دارد. دیگری می‌گوید شاه هم دارد. ‌سومی می‌گوید گربه هم دارد (گویه شاه و گربه در فرانسه به هم نزدیک است).‌ بامزه‌ترین آن‌ها می‌گوید بیائید شهرنوش را شاه کنیم. ‌یک کلاه‌واری را سر من می‌گذارند و یک چنگال را هم به دست من می‌دهند که مثلاً عصای سلطنت است و بعد خطبه‌ای درباره نفت می‌خوانند که روشن کنند جهان متمدن، فقط و فقط نیازمند نفت این جهان عقب مانده است. ‌

من از قضا در حالت شوخی هستم و دلم می‌خواهد در ادامه بازی به عنوان شاه، مرد فرانسوی را وادارم جلویم زانو بزند و به او بگویم:‌ انچوچک! ‌آن‌وقت که ما به کشف باغ می‌رفتیم، تو روی درخت‌ها مثل میمون ورجه وورجه می‌کردی.‌ اما نمی‌توانم بگویم، چون فرانسه‌ام ضعیف است. ‌چون معادل انچوچک به فرانسه را نمی‌شناسم.
باز در این‌باره خواهم گفت.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

خانم پارسي به نكته خيلي مهمي در ارتباط با
روحيات زنان اشاره كرده اند يعني خيانت يك زن
به همجنس خود بر اساس تجربيات شخصي ام دختران و زناني كه يك يا چند ارتباط عشقي
يا احساسي كامل با مرد يا مرداني نداشته اند در ابتداي زندگي احساسي خود وقتي با
تعريف يا به قول معروف كامپليمنت يك مرد از خود مواجه مي شوند اكثرا بدون توجه به نيات
آن مرد ذوق زده مي شوند و دچار يك غرور كاذب از آن تعارفات .من به شخصه هميشه و در نا خود آگاه از ارتباط با يك مرد متاهل متنفر بودم
اما يكباردر اين تله افتادم .يكي از دوستانم با مرد
ميانسال و متاهل و ثروتمندي دوست شده بود
و من هميشه او را به خاطر اين ارتباط ملامت مي كردم تا اين كه روزي دوستم من را به باغ اين شخص در حوالي كرج دعوت كرد در آنجا اين مرد شروع به تعريف و تمجيد از ظاهر من كرد و از شما چه پنهان كه من مست از باده غرور شدم ولي چون به عمق و شدت علاقه دوستم به اين شخص مطلع بودم و همينطور متاهل بودنش روي خوش به او نشان ندادم اما تا اين كه روزي تلفن خانه امان به صدا در آمد ومن متوجه شدم اين مرد با ترفند شماره مرا بدست آورده و خلاصه ابراز علاقه هاي آتشين و اين كه من شبيه اولين عشق زندگي او هستم كه در دريا غرق شده و از اين حرفها
من تا يك سال در برابر اغواگري هاي او مقاومت كردم و بعد از آن يكي از بزرگترين اشتباهات زندگي ام را مرتكب شدم و با او ارتباط برقرار كردم بعد از چندي بخاطر اين رابطه
احساس انزجار از خود مي كردم و به آن خاتمه دادم دوستم بعدا متوجه اين رابطه شد
ومن چيز گرانبهايي را از دست دادم دوستي صميمانه او را. دوست دارم بگم كه خيانت به يك دوست دروهله اول بسيار هيجان انگيز و شيرين به نظر ميرسد اما مطمئنا جزو بزرگترين خطاهاي يك زن است اين خيانت هيچگاه پايان خوشي براي ادامه يك ارتباط درست وادامه دار براي طرفين در بر
نخواهد داشت و عوارض آن مي تواند نابودي
تمامي انر‍‍زيهاي مثبت خيانتكار باشد.

-- خاطره ، May 15, 2009

به چه جراتی اطلاعاتی شخصی افراد را در اینجا می گذارید.
واقعا که.

-- ابولفضل ، May 15, 2009

بانو پارسی پور گرامی، معادل درست "انچوچک" در زبان فرانسوی یا هر زبان دیگری به این شکل و شمایل و صدا و حالتی که در شنونده ایجاد کند وجود ندارد هر چند می شود از معادلهای دیگری استفاده کرد که دست کم از نظر معنی و حتی "میزان اهانت آمیز بودن" نزدیک باشد. ولی موضوع اصلی آن است که آیا اصلاً این کار ارزش آن را داشته یا دارد؟ فرانسوی ها هم مثل ما و بسیاری ملل دیگر خود بزرگ بین و از خود راضی هستند. در بسیاری از موارد رفتار خیلی از ما ایرانیان هم با سایرین بهتر از این نیست و حتی بدتر است. در همین رادیو زمانه، بانو شهزاده خاطرات خود را از ایران بیان می کنند و بد یا خوب، درست یا نادرست یا هر چه که بگویند، برخورد چند نفری از کامنت-گزاران با ایشان اصلاً خوب نبوده است و حتی در مواردی تا حدی توهین آمیز در حالی که در بیانات خانم شهزاده، اگر هم انتقاداتی از بعضی موضوعات در باره ایران بوده است دست کم توهینی دیده نمی شود. این را هم فراموش نکنیم که مخاطبان رادیو زمانه عمدتاً از میان افراد با فرهنگ و با سواد هستند.

دیگر آنکه در جایی فرموده اید: "امیر نیکبخت همیشه عینک دودی می‌زد. ‌حالا در آن فضای تاریک کافه نیز عینک دودی‌اش را به چشم داشت. ‌نمی‌توانستم حالت چشمانش را ببینم. ‌اما این را می‌دانستم که علاقه‌ای به ازدواج با او ندارم. [... ...] در پاسخ گفتم که ترجیح می‌دهم رابطه‌مان را در حد دوستی نگه دارم. *‌رنجیده خاطر نگاهم کرد.* ‌گفت: ‌پس فکر می‌کنی من ساواک هستم؟"

اگر مرتباً عینک به چشم داشته شما چطور توانستید حالت چهره را که بیشتر در چشمان مشهود است در آن لحظه ببینید؟ احتمالاً عبارتی در این میان جا افتاده باشد، فرضاً، "او عینکش را برداشت و من توانستم که چشمانش را ببینم." یا چیزی از این قبیل.

با احترام،
ادیب از زابل

-- ادیب ، May 16, 2009

از خواندن نوشته هايتان لذت ميبرم.

-- roshanak ، May 16, 2009

asheghetam,asheghetam.kheyli adam hesabi hasti.

-- shahla ، May 16, 2009

ويل دورانت در لذات فلسفه مي گويد : براي عشق مرده دوايي بهتر از حسادت پيدا نمي شود.
من فكر ميكنم دليل اصلي تعريف و تمجيد از زني جلوي همسر خود براي ايجاد حسادت و ازان طريق پر رنگ كردن عشق كمرنگ شده همسر خود باشد و نه اختلاف انداختن بين خانمها كه البته نتيجه ناگزير ان است .
كما اينكه خانمها هم خيلي از اين حربه استفاده ميكنند وجلوي شوهرانشان باديگران عشوه گري ميكنند تا عشق مرده شوهرانشان را زنده كنند ونه اينكه بين مردها اختلاف بيندازند .

-- سورنا ، May 17, 2009

یک ارتباطی هست بین اینکه جامعه هر چه عقب افتاده تر وبدبخت تر باشد و افتخار به گذشته واهی ونمونه ان افغانستان وایران که در باره هر چیزی صحبت شود فوری اجداد پر افتخار گذشته علم می شود خانم عزیز حداقل در این چند صد ساله اخیر ما در کجای باغ بوده ایم .در منجلاب خود ساخته بی سوادی و نا دانی غوطه ور بوده ایم نه فقط از نظر فنی و تکنو لوژی بلکه از هر نظر که شما فکر کنید مدیون غربیها بوده ایم تاریخ ادبیات ما را اقای ادوارد بروان نوشته تصحیح شاهنامه را نیکلسون انجام داده اگر سفر نامه های غربی نبود ما به اصطلاح ایرانی های در باغ کوچکترین اطلاعی حتی از گذشته صد سال پیش خود نداشتیم حالا هم که با استیصال ودر بدری از باغ فرار کرده و اینجا پناه گاه و مفر ما شده بدون کوپکترین حس حق شناسی سر انها منت می گذاریم که بله ما در باغ و شما انچوچک بالای درخت ورجه ورجه می کردید (امدوارم هنوز معادل انچوچک را در زبان فرانسه پیدا نکرده با شید)

-- بهروز ، May 17, 2009

من هم موافقم که ما ایرانی ها بیش از حد از خود متشکریم! به هرحال آن موقع که ما در ؛باغ؛ بودیم آن ها انچوچک یا هرچه ما را جا گذاشتند و رفتند به جایی که هزار سال دیگر هم به گردشان نمی رسیم. این که ما چه بودیم مهم نیست این که ما چه هستیم مهم است. به اضافه این که اوووووووووووووون جورا هم که شماها می گید نبودیم. ما هم مثل خیلی از فرهنگ ها و تاریخ های دیگر کلی نادرشاه داشتیم و آغا محمد خان و ...
مرسی
سهیلا

-- soheila ، May 20, 2009

خانم سهیلا و جناب بهروز
اگر کمی مطالعه عمیقتر میداشتید به این راحتی قضاوت نمیکرید. حداقل کتاب اداواد سعید را بخوانید تا ببینید این غرب چه برسر جهان سوم آورده و میاورد.... اینها آب و فضای سبز دارند ما معادن و نفت ... اینها هم فضای سبز میخواهند و هم معادن و نفت را
حرص بشر تمامی ندارد
مینا

-- بدون نام ، May 23, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)