تاریخ انتشار: ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۸ • چاپ کنید    
به روایت شهرنوش پارسی‌پور - شماره ۱۳۳

ملودی تنهایی «ها»

شهرنوش پارسی‌پور
http://www.shahrnushparsipur.com

اخیراً کتاب کوچکی به دستم رسید که کنجکاوی برمی‌انگیخت. «ها» مانده بودم تا معنای آن را درک کنم. در مقدمه به نوشته آمده بود که: «سطرهای "ها" در سال ۱۳۸۳ نوشته شده‌اند. در لحظه‌های کابُل و فرو رفتن در هستن. شاید اگر این مکان و زمان نمی‌بود هیچ وقت این کلمات، این‌گونه زند‌گی بودن را نمی‌داشتند...»

Download it Here!

بعد اما در خواندن متوجه شدم با فرازهای کلامی روبه‌رو هستم که طبیعتی شعرگونه دارند: «بیدار شدم و به اطرافم نگاه کردم. خواستم آن جایی را که پیش‌تر دیده بودم به خاطر بیاورم. پیش‌تر اشیاء در همه جا بودند. حالا هم بعد از بیدار شدنم همه جا هستند، اما لحظاتی که من نبوده‌ام آن‌ها چه وضعی داشته‌اند، چگونه بوده‌اند. در آن هنگام که من در بین‌شان نبودم و آن‌ها را نمی‌دیدم آیا آن‌ها همچنان بودند یا نه. این را می‌دانم که در آن لحظات من نبوده‌ام اما آن‌ها را نمی‌توانم بدانم. هروقت که بیدار می‌شوم به اطرافم می‌نگرم و اشیاء را همان‌گونه می‌بینم که در گذشته دیده بودم. بدون آن‌که چیزی به آن‌ها افزوده یا از آن‌ها کم شده باشد.»

بعد رفیع جنید، که متولد ۱۳۵۴ و از اهالی افغانستان، ایران پناه و مقیم آمریکا است اشعاری برای من فرستاد که نشان می‌داد پیروی از مولاناست. در شرح احوال کوچکی آمده است که «وطنش کلمه و خانه‌اش زبان» است:

به هندو رفت دل آن خال هندو را تماشا کن
به خم آغشته شو آن حلفه مو را تماشا کن
چه اعجازیست در تسبیح دیدن: این‌که می‌گوید
نظر بگشا و در بگشا و هرسو را تماشا کن
تماشا کن به هرسویی که بی‌سویی است بنیادش
در آن بی‌سو تماشا شو رخ او را تماشا کن
به شمشیر بلارک غمزه‌ای نذر حریفان کن
ز بادامی که می‌گوید که ابرو را تماشا کن
گلو را شرحه کردیم از عطش از ناز آن آبی
که گیسویی در او می‌گفت گیسو را تماشا کن
به رگ آموختیم از شدت خنجر نپرهیزد
شتک را بنگر و تأثیر ابرو را تماشا کن
چمن را ذبح کن آیین مرغان را به آتش کش
درآ در گلشن و عریانی بو را تماشا کن
خرامان خرامان، معنی مستی به لب خوانان
در آیینه قدم نه، سرو خم خو را تماشا کن

جنید در یک گفت و گوی تلفنی به من گفت که شمشیر بلارک اصطلاحی است که شیخ شهاب‌الدین سهروردی در عقل سرخ به کار گرفته است. او خود را عضوی از «مکتب مشهد» و از یاران علی سیران و خسرو نوربخش می‌داند که هرسه دست اندر کار شعر به وزن و قافیه و عرفانی هستند.

مشهد از این روی که مقیم مشهد و به هر روی اهل شهادت‌اند. او که در هرات افغانستان به دنیا آمده و بیشتر سال‌های عمر خود را به جبر تقدیر در آوارگی گذرانده تحصیلات خود را تا کسب دیپلم در مشهد ادامه داده است.

در سال ۱۳۷۷ نخستین کتاب شعرش «سنگ‌های آتش زنه» را منتشر کرده. به قراری که می‌گوید این کتاب جست‌وجویی در میدان‌های شعر نو بوده است. اما دوباره به سبک قدیم بازگشت کرده، و تلاش من برای آن‌که چند شعر نو از او بگیرم بیهوده ماند.

می‌گوید نگران اصالت زبان دری است و ترجیح می‌دهد در همان اوزان قدیم شعر بگوید. در توضیح «ها» می‌گوید این یک آوای مثبت است، مثل این‌که بگویید «آری» و یا به این بیندیشید که «ها» واژگونه «آه» است. پسوند جمع هم هست. «ه» اما در میان حروف ابجد در جای پنجم می‌نشیند و حرف عشق است.

به قطعه دیگری از «ها» توجه کنید: «یکی چرخی را گرفته است و هی می‌چرخاند بدون آن‌که لحظه‌ای توقف کند، می‌چرخاند بی‌آن‌که بداند می‌چرخاند و خودش هم چرخیده می‌شود. یکی در مقام بند‌گی یکسره می‌چرخد و می‌چرخد و وقتی که گذشته‌اش را به خاطر می‌آورد چیزی جز چرخیدن‌های متوالی در حافظه‌اش نیست. یکی در مقام خدایی می‌چرخاند و یکی در مقام بند‌گی می‌چرخد. اما آن‌که نیست نه می‌چرخد و نه می‌چرخاند. او حتی نیست هم نیست و به خاطر هم نمی‌آورد نه چرخیدن را نه چرخاندن را و نه چرخیده شدن را.»

قطعاتی که در «ها» آمده است تأمل برانگیزند و بسیار جای بحث و گفت و گو دارند. این قطعات در عین حال مزاجی فلسفی دارند. هر قطعه یک ملودی تنهاست و ساز تنهایی را می‌ماند که گاهی بسیار شاعرانه است. اما غزلیات جنید همگی یادآور تأثیر شدید مولانا بر شاعر است. می‌گوید:

شیر به ماه خیره شد. لقمه آن دهن منم
تیغ دوید تا گلو. چه چه تیغ و تن منم
چین تویی و شکن تویی، مصری طعنه‌زن تویی
عصمت پیرهن تویی، تهمت پیرهن منم
قرمزی قرن بیا، مکی غمزه زن بیا
ای یل نیزه زن بیا، معرکه بدن منم
غمزه بزن غمزه بیا. غمزه بیا غمزه بزن
غمزه بیا بیا بیا. غمزه بزن بزن منم
تازه بیا که تازه‌ای تازه بی‌اجازه‌ای
تازه بگو به تازه‌ای تاز‌گی کهن منم
آن من قرمز تو را تا من قرمز تو را
وان تن قرمز تو را قرمز تن به تن منم
ضرب عدم عدم تویی و آن عدم دو دم تویی
رخصت تیغ خم تویی، رخصت تیغ زن منم
مرغ ولی قفس ولی اوج نفس نفس ولی
آن طرف سپس ولی، بی‌نفس و سخن منم

هرقدر جنید در شعر خود هیجان‌زده است در عوض در بافتار «ها» نرم و سیال می‌رود. در خواندن کار او متوجه می‌شویم که بی‌شک حرفی برای گفتن دارد. او در جایی میان هست و نیست حضور نوسان دارد و پرسشی ازلی را مطرح می‌کند: آیا اشیاء به دلیل من حضورمندند و یا هستند چون هستند. پس او در میانه ماده و معنا سرگردان است و نوعی تمایل شدید به این همانی در کارش به چشم می‌خورد. در قطعه زیر این حالت به خوبی بارز است:

«صدای ساز و آواز پیر لحن مردی کور به گوش می‌رسد. صدا از او ـ که تنهاست ـ شروع می‌شود، به من ـ که تنهایم ـ برخورد می‌کند و دوباره به سمت او باز می‌گردد. در کوچه‌های دوره‌گردی و تنهایی، باد به آرامی می‌وزد و پرده‌های پنجره‌های بازمانده را تکان می‌دهد. و صداها همین‌طور از او ـ که تنهاست ـ دور می‌شود و باز دوباره به او ـ که تنهاست ـ برمی‌گردد. او به آرامی صداهای باز آمده را با دستانش جمع می‌کند و به آسمان می‌پاشاند، صداهایی که در خودشان انعکاس مرا دارند و پرده‌هایی که بادها به تمامی، آن‌ها را برده‌اند.»

او در شعری که به «سرور مهجوران و خواجه خواجگان» هدیه کرده است، می‌گوید:

دارم در این چاه گلو کم کم کبوتر می‌شوم
پر می‌کشم پر می‌زنم، پیوسته پرپر می‌شوم
می‌سوزم از هرم تنم، هرچند آتش خود منم
در پرده‌های لاجرم با خود به بستر می‌شوم
در شرع آن لوح و قلم در پای آن تیغ و علم
در مسلخ نون القلم، سر می‌دهم سر می‌شوم
هی او به شمشیر عدم من را جراحت می‌زند
هی من جراحت می‌خورم هی من جری‌تر می‌شوم
در روز تردید و یقین، در امتحان کفر و دین
با نرد رب العالمین مردود اکبر می‌شوم
تا تهمتش عنوان شود، تیغش حبیب جان شود
تا سجده بر انسان شود، بی‌سجده کافر می‌شوم
با این سیه اقبالیم، می‌سوزم از خوشحالی‌ام
او شمع محفل می‌شود گر دود مجمر می‌شوم
از لا به الا می‌روم از بال بالا می‌روم
چون شاه هرجا می‌روم، چون شحنه بر در می‌شوم
عشق است چون در لا نقط، افتاده‌ام در کام شط
چون قرمز ماهی چو بط، گوگرد احمر می‌شوم

رفیع جنید یک استعداد ناب شعری است. چقدر اما من دلم می‌خواست چرخش‌های قلمی او را در شعر نو نیز می‌خواندم. برایم مهم بود که بدانم یک شاعر لدنی چگونه شعر نو را می‌ورزد. اما خطی از علی سیران، یار غار جنید می‌نویسم:

تیغ از لبالب آمد، شریان بوسه‌ها را
لب تیغ تازه می‌زد، مهمان بوسه‌ها را...

و اما خسرو نوربخش، یار دیگر جنید غزلش را چنین آغاز می‌کند:

لیلی و لیلی خدجر و خنجر، خنجر و خنجر لیلی و لیلا
قرمز و واضح، واضح و قرمز، قرمز بهتر لیلی و لیلا...

امید که در آینده درباره این شاعران نیز گفتار داشته باشیم.

Share/Save/Bookmark

ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسی‌پور، کتابی بفرستند، می‌توانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند:

Shahrnush Parsipur
C/O P.O. Box 6191
Albany CA 94706
USA

نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

بیشک که رفیع جنید یکی قلم توانا داردو دست لند هم در شعر کلاسیک و هم در شعر نو. بنده چند شعر نو از ایشان را هم خوانده هم کتاب سنگ های آتش زنه ایشان را نیز مطالعه کرده ام در آنجا هر چند فضای شعری آقای جنید جوان و عاشقانه است و این پختگی شعر های بعدی شان را که بعد از رفتن از مشهد و یا اینکه در این ده سال اخیر سروده شده را ندارد و لی در آن ها رگه های از شگرت های زبانی به نظر می خورد که از استعداد رفیع جنید حکایت دارد ...
امیدواریم بیشتر در مورد این شاعر پارسی گوی در سایت شما بخوانیم.

-- مهران ، Jun 18, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)