تاریخ انتشار: ۷ فروردین ۱۳۸۸ • چاپ کنید    
به روایت شهرنوش پارسی‌پور - شماره ۱۲۷

زیبا ناوک - بخش دوم

شهرنوش پارسی‌پور
http://www.shahrnushparsipur.com

در برنامه قبلى اشاره کردم که هرقدر درباره‌ی زیبا ناوک مطالعه بشود، شناخت بیشترى از روانشناسى اجتماعى ایران به دست مى‌آید. شباهت زندگى زیبا به آنچه که ما در فیلم‌ها و کتاب‌هاى ۱۹۸۴ و سه چهره ایو خوانده‌ایم و دیده‌ایم اعجاب انگیزتر مى‌شود.

Download it Here!

اما آنچه که در این بخش دوم براى من مهم است ازدواج زینب با جمال است که کار مطالعه چهره او را سخت می‌کند. زینب هنگامى که از زندان بیرون مى‌آید براى مدت زمانى دراز در قالب زینبى خود باقى مى‌ماند.

در این حال او دائم در وسوسه است که با یکى از جانبازان ازدواج کند. جالب است که از ازدواج با جانباز کور وحشت دارد. چرا؟ آیا جز این است که زینب زیباست و آرزو دارد این زیبایى پنهان شده در زیر چادر و مقنعه را حداقل یک نفر ببیند.

مساله‌ی ازدواج با یک جانباز نیز به طور کلى قابل درک است. روشن است که شخصى در قالب زینب آرزو داشته باشد مراسم خلوص، ایثار و فداکارى خود را نسبت به جامعه اسلامى و دین خود نشان دهد. اما ازدواج با مرد زن‌دار چه؟

این مساله چه مقوله‌اى را روشن مى‌کند؟ مردى که به زینب اظهار عشق مى کند گرچه زشت صورت، اما سالم است. زن دارد و زن وی، بچه‌ی دوم را باردار است. بچه‌ی دیگر چهارساله است.

براساس هیچ عقل و منطقى زینب نباید بپذیرد به همسرى این مرد درآید. اما مى‌بینیم که او این کار را مى‌کند. البته ما در میان حزب اللهیان دیدده‌ایم که چنین مىکنند. خانم «س»، پاسدار چهل ساله، به عقد پاسدار بیست و شش ساله‌اى درآمد که صاحب همسرى زیبا در سن بیست و دو سالگى بود.

هنگامى که من از این خانم «س» پرسیدم چگونه جرات کرده دست به چنین ازدواجى بزند گفت: زن او انقلابى نیست، حجابش مرتب نیست.

پس خانم «س» توجیهى براى ازدواجش داشت، ضمن آن‌که توضیح مى‌داد که ماهى یک دبه روغن و یک گونى برنج مى‌گیرد. در نتیجه شوهر جوان او روشن بود که از امکانات محدود مادى این زن استفاده مى‌کند. اما زینب یا سیباى سابق چه؟

آیا او نیز می‌تواند چنین توجیهى داشته باشد؟ در کتاب او هیچ نکته توجیهى مطرح نشده. او فقط در پاسخ به پدر و مادرش مى‌گوید که این فرمان الهى ست، اما این فرمان الهى از کجا صادر شده، آیا زینب در یک حالت مانیک دچار این الهام شده که باید به همسرى این مرد زن و بچه‌دار دربیاید؟ یا انگیزه‌ی دیگرى در پس و پشت این ازدواج وجود دارد؟

براین پندارم که انگیزه‌ی دیگرى در پشت این ازدواج وجود دارد. آیا این سیبا نیست که از اعماق وجود زینب فریاد می‌زند و دچار احساس عملیات انتقامی است؟


زیبا ناوک

در کتاب می‌بینیم که زینب آن‌چنان از نام خود متنفر است (که خود این نفرت بسیار قابل بررسى ست) که پس از آزادى می‌رود و نام خود را در شناسنامه عوض می‌کند و تبدیل به زینب می‌شود.

اما شک نیست که سیبا در جایى در اعماق وجود زینب مخفى شده و تقلا می‌کند خود را به نور برساند. حالا اگر سیبا یک کمونیست بوده باشد و در جستجوى عملیات انتقام‌جویانه از حزب الله چه؟

آیا به هم زدن زندگى یک پاسدار نمی‌تواند به نحوى به معناى به هم زدن زندگى جمهورى اسلامى باشد؟

البته جمهورى اسلامى که حالا ما بى دریغ دوستش داریم و مردان آن را ستایش مىکنیم. ما سیباى حضورمان را به اعماق ناخودآگاه رانده‌ایم تا سر فرصت بتوانیم به حالت طبیعى وجودمان، یعنى «حس پرستش» که همیشه در وجودمان قوى بوده، میدانى براى حرکت بدهیم.

اما این حس پرستش، همچنان که خود سیبا نیز باور دارد آن روى سکه نفرت است. به هرحال هرکس دچار احساس پرستش است خمیر نفرت را نیز در وجود خود ورز می‌دهد.

در زینب اما همه چیز به حس پرستش تبدیل شده، و سیبا که باید نفرت داشته باشد به اعماق پرتاب شده. اما این سیباست که ظاهرا تصمیم به این ازدواج عجیب می‌گیرد. او باید چیزى را به نابودى بکشاند. چیزى را باید خراب کند. این کار را باید در بى گناهى محض انجام دهد.

چنین است که ماجراى بدون عشق زینب به جمال آغاز می‌شود. جمال زشت چهره است یا زینب عادت دارد او را زشت‌رو ببیند. با این احوال همین موجود ناقص است که براى این آزمون ترسناک کاندیدا می‌شود.

جوانى از اقشار پایین اجتماع که در خواب هم نمی‌دیده دخترى از طبقات بالاى اجتماع او را برگزیند.

شرحى که زیبا در اینجا عرضه می‌‌کند در حد خود دلهره‌آور است. زندگى مرد دارد از هم متلاشى می‌شود و کشش سیبا به او آن‌قدر کم است که حتى توان رفتار جنسى را هم ندارد.

با این حال در تمام مدت و در سکوت اجازه مىدهد تا زندگى مرد متلاشى شود. او خلاف عقیده خود در آغاز صیغه مرد می‌شود، چون در اینجا گویى باید تمامى دستورات مذهبى را رعایت کند تا بیشتر از پیش روشن شود که مسلمان معتقدى است.

اینجا به نظر می‌آید که زینب نجیب در سرپنجه‌هاى سیبایى قرار گرفته که در اثر فشارهاى بیش از حد دچار هرزگى روانى شده و انجام هرکارى را مجاز می‌داند.

زینب در اینجا دچار دردسر فراوانى می‌شود. عشق و حمایت خانواده را از دست می‌دهد. میان دو شهر تهران و مشهد سرگردان است. مسئولیت دو بچه را می‌پذیرد که بدون شک در کنار مادر خود راحت‌تر و طبیعى‌تر بودند.

او با پافشارى غریبى نقش مادر را براى کودکان به عهده می‌گیرد. خودش را به آب و آتش می‌زند تا ثابت کند مادر فداکارى است. آن زن دیگر هیچ نقشى در این میانه ندارد.

حرف اصلى و اساسى را خود جمال می‌زند. او به زینب می‌گوید که تو براى من باقى نخواهى ماند و این یک رابطه پر از دلهره است. جمال دائم اضطراب دارد که زینب او را ترک خواهد کرد.

او برحق است، چون به دلیل عشقى که به زینب دارد می‌تواند بفهمد که در اعماق وجود زن مذهبى شده، یک من دیگر فریاد می‌زند و نیازمند هوا و نور است. این زن دیگر هرگز نمی‌تواند جمال را براى زندگى برگزیند.

داشتم فکر می‌کردم از این رابطه چه فیلم قابل تاملى می‌توان ساخت. زنى را به زور دو شخصیتى کرده‌اند و او عاجزانه در این میانه می‌کوشد نقشى بازى کند.

سال‌هاى عمر با شتاب می‌گذرند و اجراى نقش اصلى محدودتر و محدودتر می‌شود. زینب باید در کمال فداکارى و ایثار اسلامى خنجر را به شکم حزب الله فرو کند، اما قوه او کمتر از آن است که موفق به اجراى این نقش شود، کارى که او می‌کند خرد کردن یکى از افراد وابسته به این جریان است.

زیبا ناوک با نوعى لذت، ماجراى جمال را شرح می‌دهد. هنوز گویا از این بابت که چیزى را خراب کرده لذت می‌برد. البته در میان ملغمه خون و درد و رنج بازى‌هاى هزارگونه‌اى رخ می‌دهد که ماجراى سیبا - زینب - زیبا، یکى از آنهاست.

شک نیست که زیبا انسان صادقى است. او با بى رحمى به گوشه و کنار زندگی‌اش نگاه می‌کند و تمام نکات پنهان آن را واگو می‌کند.

بدون شک او در جستجوى راهى است که بداند چه اتفاقی افتاده و احتیاطا زیبا ناوک نیز هنوز از گسیختگى شخصیت رنج می‌برد.

شاهد بوده‌ام که افراد بسیار قوى نیز در مسیر زندگى خود هنگامى که زمین می‌خورند، دچار واکنش‌هاى غریبى می‌شوند. اشخاص از بیماری‌هایى رنج می‌برند که تخیلی‌ست و صرفا نشانه‌اى از روان پریشی و کوفته‌ای‌ست که نتوانسته زخم‌هاى حضورش را درمان کند.

آیا زیبا نیز به نفع شخصیت نوینى پوست خواهد انداخت و یا آن که صاحب این نام عاقبت موفق خواهد شد در قالبى احساس امنیت کند؟

من شک ندارم که همه ما داراى نقاب‌هایى هستیم که در شرایط مختلف به چهره می‌زنیم. ما همه داراى من‌هاى بی‌شمارى هستیم و گرچه با یک نام زندگى می‌کنیم، اما دائم چهره عوض می‌کنیم.

زیبا ناوک این توان را دارد که به حال چندگونه خود اعتراف کند و این اعتراف مهمى است.

هزاران تن اعدام شده‌اند و هنوز پرونده‌ی این گرفتاری‌ها باز است. من منتظر باقى نوشته‌هاى زیبا ناوک هستم و امید که بتوانم باز درباره‌ی آن‌ها اظهار نظر کنم.

Share/Save/Bookmark

ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسی‌پور، کتابی بفرستند، می‌توانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند:

Shahrnush Parsipur
C/O P.O. Box 6191
Albany CA 94706
USA


در همین زمینه
زیبا ناوک - بخش اول
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

سلام خانم پارسی پور، عید شما مبارک. خانم پارسی پور شما چندی پیش کناب پر از دروغ «زندانی تهران» که خانم «مارینا نمت» سرهم بندی کرده و به اسم خاطرات واقعی زندان جا زده است معرفی کردیه و ستودید !!
شما نقد بسیاری از زندانیان سیاسی که پیش تر هم اعتراض کرده بودند، را نادیده گرفتید. این برخورد شما قشنگ نیست خانم پارسی پور. بازهم عید شما مبارک

-- - ، Mar 27, 2009

عزیزم

عید شما هم مبارک باشد. به راستی چه دلیلی دارید که خاطرات مارینا نعمت غیر واقعی است؟ او که عمل قهرمانانه ای را به خودش منسوب نمی کند.

-- شهرنوش پارسی پوز ، Mar 28, 2009

خانم بی اسم. لابد باید همه در زندان رفتارهای استانداردی را که شما می پسندید انجام می دادند تا اجازه بررسی خاطراتشان را می دادید؟ شهرنوش پارسی پور عزیز سپاس

-- ژاله.............سال اژدها ، Mar 28, 2009

دلیل اصلی آن که خاطرات خانم مارینا نعمت تا حد زیادی ساختگی و همچون دورغ پردازی به نظر می رسد آن است که به اعتراف خود این خانم، کتاب ایشان با همکاری و نظارت مستقیم یک استاد زبان و نویسنده آمریکایی (یا کانادایی؟) و از ابتدا به زبان انگلیسی نوشته شده. مسلم است که چنان کاری اگر به دست خود این خانم و به زبان فارسی (یا ارمنی که گویا ملیت اصلی ایشان است) نوشته می شد، شکل دیگری پیدا می کرد و حس متفاوتی به خواننده می داد. کمااینکه در کتابهای خانم ناوک نیز ما شاهد اغلاط املایی و انشایی فاحشی هستیم ولی دست کم یک چیز روشن است که نویسنده این آثار خود ایشان به تنهایی هستند و گمان نکنم که حتی یک نفر آن را ویرایش کرده باشد و گرنه چنان اشتباهاتی در آن مشاهده نمی شد. از نظر من تنها ایرادی که می توان به کار خانم ناوک گرفت آن است که ایشان ممکن است بخشهایی از حقایق را کتمان کرده یا حتی به عمد از قلم انداخته باشند هر چند آن هم بعید به نظر می رسد چون ایشان مسایلی بسیار خصوصی از زندگی خود را بیان کرده اند پس می توان نتیجه گرفت که هیچ تمایلی برای پنهان کردن چیزی نداشته اند.

-- بازجو ، Mar 28, 2009

اسکات پک (scott peck ) روانکاو معروف آمریکایی ( مدتی تقویت کننده روحی بیل کلینتون بود )، داستانی را از یک پاستور (پدر روحانی ) پروتستان
شرح می دهد که جالب است. این پاستور به او مراجعه می کند و از زندگی خانوادگی خود و عدم یافتن راه حل برای زن مریضش و دو دخترش که
مدرسه را در نوجوانی ترک کرده اند می نالد. پس از مدتی گفتگو، دکتر پک متوجه می شود که این پاستور انگیزهٌ رفتاری و کرداری اش، عشق و
دوستی نبوده است. در زمان بچگی پدر او که مرد شرور و معتاد به الکل بوده، مادرش را کتک می زده و در خانه عربده کشی می کرده است.
او در بچگی با خود عهد کرده که درست برعکس پدرش شود و با همین انگیزهٌ نفرت نسبت به پدر، در نوجوانی تصمیم می گیرد که یا پزشک
خدمت کار وانسان دوست و یا پاستور عاشق نوع بشر شود که با بزرگ شدن، تمایلش به دومی بیشتر می شود. این پاستور می خواست به
دیگران بفهماند که مرد خوبی است، از کار بیرون خسته به خانه می آمد و برای باوراندن خوبی خود، کارهای همسرش را نیز انجام می داد و
بنابراین او را به خود وابسته کرده بود و در اثر بی کاری و بی مسؤلیتی، همسرش مریض شده بود،تکالیف درسی دخترانش را نیز خود بعهد
گرفته بود و در ١٦ سالگی برایشان اتوموبیل خریده و در مقابل ترک تحصیل آنها، قاطعیت از خود نشان نمی داد که مبادا از او دلخور شوند.
نتیجه این که بجای عشق که رابطهٌ دو انسان آزاد و مستقل و با کرامت است را وابستگی که از انسانها مسئولیت زدایی می کند، می فهمید.
محمدرضاراعی

-- Mohamed Réza ، Mar 28, 2009

سلام به خاتون ادبیات ایران خانم پارسی پور
نوروزتان پیروز .....مادری هستم از المان و خود خمینی زده و هنوز طعم زندان در دهان برایم اشنا....
بانوی بر بال باد نشسته.....زندان را بسیاری در پشت سر دارند همین طور شما.....سیبا تنها نبوده...می خواهم بگویم :ادم از اسب می افتد
اما از اصل نمی افتد.البته سیبا بهای بالایی داده و بسیا ر بیرحمانه .... شکی نیست......
اما بانوی کتابهاو اوراق سحرامیز!! گوریل درنده سروان را از عقل ابی بیرون میاوریم ...بعد از قرنها و در قالب سیبا می دمیم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خطا کرده و از سفره سخاوتمندانه خلق قهرمان پرداخته. انهم زنی و دو کودکش.....باید گفت ان عنصر روشنفکر و پیشتاز ! یا از اول اصل را نشناخته و یا حسابی از اصل افتاده...که خوب حساب اقا گوریل عقل ابی مشخص می شودوقتی حق زنی به دست زنی پایمال شود .....حتا اکر زن بی سواد پاسداری باشد و به حد کافی با ارزش و خوب و ناز و روشنفکر !!!!!! نباشد اوووووووووووووووی اووووووووی.... اقا گوریله از خوشحالی بالا و پایین می پرد اخر بحث نبودن پرنسیپ است...کاش سیبا.زینب .زیبا سفره انار را در سر گذر میگسترانید و به هر رهگذر پاره ای انار می بخشید(کاری که راسکولنیکف در حنایات و مکافات میکند) خوب با سپاس از شما که بانوی بی بدیل قلعه کتابهایید ..... همیشه سبز باشید baran

-- baranazadi@web.de ، Apr 2, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)