تاریخ انتشار: ۱ فروردین ۱۳۸۸ • چاپ کنید    
گزارش یک زندگی ـ شماره ۱۰۴

اگر زهدان زن به اين شکل نبود؟

شهرنوش پارسی‌پور
http://www.shahrnushparsipur.com

يک فيزيکدان مى‌گويد، هنگامى که من در اتاق هتلى در چمدانم را باز مى‌کنم موج هوایى که به ارتعاش مى‌افتد تا انتهاى کهکشان‌ها ادامه پيدا خواهد کرد. دقت کنيد که اين فيزيکدان خود به خود يک شخصيت دائویى است.

Download it Here!

يعنى به اصل جنبش مدام باور دارد. ديديم که سنگ نيز در درون خود در حرکت است و سلول‌سازى مى‌کند. اينک اما به اين بينديشيم که هر حرکت جزیى ما چگونه مى‌تواند سبب‌ساز حوادث يا حداقل حادثه‌اى شود.

در اينجا اخلاق نيست که عمل مى‌کند و با تکيه بر اخلاقيات نيست که مى‌گویيم اين کار را نکن، بلکه در حقيقت کشف اين نکته ساده و بديهى است که باعث پيدا شدن اخلاق مى‌شود.

به قول معروف: اى کشته که را کشتى تا کشته شدى زار / يا باز که او را بکشد آن که ترا کشت. اما مرگ نيز به سادگى رخ نمى‌دهد. گاهى مرحله مرگ در هنگام ادامه حيات فرا مى‌رسد و زندگى به روز‌مرگى تبديل مى‌شود.

اين خود بحث گسترده‌اى است که در آينده در‌باره آن گفت و گو خواهيم کرد. به آئين دائو بازگشت مى‌کنم. روزى همسر جوانگ زى، خردمند چينى مرد. مردم براى عرض تسليت به خدمت استاد آمدند.

ديدند که او در ميانه نشسته، سازى را در آغوش گرفته و با شادى مى‌نوازد. حالت شگفت‌زدگى بر جمع غالب آمد. پرسيدند چگونه مى‌توان در هنگام مرگ همسر شاد بود. جوانگ زى شادمانه پاسخ مى‌دهد:

«دقت کنيد که زمانى همسر من نبود و در هستى پراکنده بود. اسباب و امور در کنار هم فراهم آمدند و او با شکلى که مى‌شناسيد به دنيا آمد. هر روز تغيير شکل داد تا به مرحله مرگ رسيد. اينک او دارد در اجزاى هستى پراکنده مى‌شود. نمى‌دانم در بطن دائوى متعالى به چه تبديل خواهد شد. شايد بخشى از تن او به طحال موشى تبديل شود و بخش ديگرى به قلب چهلچله‌اى. به طورى که مى‌بينيد همسر من نمرده است. او در جهان حضور دارد، اما در قالب‌ها و پيکره‌هاى ديگر...»

البته جوانگ زى عين اين جمله‌ها را نگفته، بلکه من در بازبيان آن دخل و تصرف کردم. ممکن است او به جاى چهلچله از پرنده ديگرى نام برده باشد، اما محتواى آنچه او گفته به طور دقيق با آنچه نوشتم تطبيق دارد.

و اکنون بر اين پندارم که با تکيه بر اين تعاريف روشن شده باشد که حالت‌هاى فاعلى و مفعولى در اين سيستم نمى‌گنجد. به يک داستان ژاپنى اشاره مى‌کنم که گويا براى زن و مرد اوليه اين خطه رخ داده است.

آنان هنگامى که به يکديگر مى‌رسند در يکديگر خيره مى‌شوند. زن مى‌گويد: من يک «خالى» دارم که ميل دارد پر شود. و مرد در پاسخ مى‌گويد من يک «پُرى» دارم که ميل دارد خالى شود.

اين گفت و گوى سهل و ممتنع نشان مى‌دهد که در منطق چينى زندگى جایى براى فاعل و مفعول وجود ندارد، چرا که «خالى» که در ظاهر مفعول مى‌نمايد در حقيقت «شکل بخشنده» است.

هميشه به اين فکر کرده‌ام که اگر زهدان زن به اين شکلى که هست نبود انسان به چه شکلى درمى‌آمد؟ در جایى نيز خواندم که اگر تيغ کندى را در زير هرمى قرار دهيد، پس از مدتى، به دليل شکل ويژه هرم تيغ تيز خواهد شد.

حتماً برايتان پيش آمده که در زير يک سقف کوتاه بايستيد حالت روانى که در چنين شرايطى به انسان دست مى‌دهد بسيار متفاوت از زمانى است که در زير يک سقف بلند بايستيد.

«خالى» در حقيقت قالب‌‌بخش است، و از اين رو در کمال شگفتى «فاعل» به نظر مى‌رسد. اما آيا واژه فاعل در اينجا داراى معناست؟ خالى براى خودش هست، اين در حالى است که ظاهراً به دليل خالى بودن و تهى بودن نبايد چيزى محسوب شود.

پس اين خالى يعنى هيچ چى، و اما اين هيچ چى، چون ديديم که قالب مى‌بخشد يعنى همه چيز. اکنون آيا مى‌‌توانيم بگویيم از هيچ چيز همه چيز به وجود مى‌آيد؟ دقت کنيد که من سفسطه بازى نمى‌کنم.

بلکه دقيقاً به اين مسأله ساده و بديهى اشارت دارم که «خالى» يعنى ميدان قالب‌بخش هستى، در هر شکل و قيافه‌اى که دارد: از يک سنگريزه تا آدم. به طورى که مى‌بينيد اين حضور فاعل واره ابداً «قوى» نيست، و در همينجاست که مفاهيم فاعل و قوى از يکديگر جدا مى‌شوند.

همه ما ميدان‌هاى فکر‌سازى را تجربه کرده‌ايم. «هسته» انديشه‌اى در «خالى» ذهن ما جوانه مى‌زند. ما در سکوت محض هستيم و به کار روزانه مشغول. اين هسته با آرامش و کندى و ظرافت آرام آرام به انديشه بلندى تبديل مى‌شود.

ممکن است فکر نخستين و مبهم ما در‌باره ى پديده‌اى شبيه اهرم باشد. ما به ميدان‌هاى خالى ذهن فرصت مى‌دهيم تا اين فکر را بالا و پایين کند تا عاقبت شکل اهرم را از آن بيرون بکشد.

بعد ميدان‌هاى خالى ذهن به مدد ابزارى که پيدا کرده است دست به ساختن مى‌زند. دست به عنوان نماينده انديشه وارد ميدان مى‌شود و اهرم را «مى‌سازد». دوباره ميدان‌هاى خالى ذهن به فعاليت مى‌افتند، و ارشميدوسى پيدا مى‌شود و مى‌گويد يک جاى پا در بيرون از زمين در اختيار من بگذاريد تا با اهرم زمين را جا به جا کنم.

عظمت اين انديشه بر کسى پوشيده نيست، و نکته مهم اين است که چنين عظمتى در ميدان‌هاى «خالى» ذهن شکل گرفته. دائو که معنایى ندارد و صرفاً يک صداست به معناى «راه» و «طريق» ترجمه شده.

اما من در اينجا مى‌خواهم به خودم جرأت بدهم و بگويم دائو ـ کم و بيش ـ با مفهوم «خالى» هم هويت است، در نتيجه شايد بتوانيم بگویيم دائو يعنى روش حرکت در متن خالى.

حالا ذوق زده به ياد يک فيلم تلويزيونى مى‌افتم که مجرى آن پيتريوتسينف بود. نام فيلم E=MC² به طورى که مى‌بينيد همان فرمول مشهور انشتين است.

من افتخار ديدن اين فيلم را در زندان جمهورى اسلامى داشتم. هنوز قيافه خانم مهندس جوانى را که علاقه مرا به ديدن اين فيلم مسخره مى‌کرد در خاطر دارم. اميدوارم اعدام نشده باشد، اما فلسفه او اين بود که درک اين فيلم براى کسى که تعريف علمى انديشه اينشتين را نمى‌شناسد کار بيهوده‌اى است.

واقعيت اما اين‌که فيلم را براى عوامى همانند من ساخته بودند، در نتيجه نه تنها قابل درک بود بلکه تمام نکات آن تا امروز در ذهن من باقى مانده است. در اين فيلم اما به رابطه زمان و مکان مى‌پردازد.

يا بهتر بگویيم فضا (خالى) و زمان (حرکت) مجرى برنامه در تعريف اين رابطه فرض را بر اين مى‌گذاشت که گویى زمان (حرکت) به فضا (خالى) مى‌گويد: «مى‌خواهم عبور کنم!» فضا ـ خالى در اينجا مى‌گويد: «خم شو!!»

پس چنين است که «انحنا» در هستى شکل مى‌گيرد. فضا منحنى است. فيلم قصد داشت با ادب تمام به ايشنتين بگويد: «حرف‌هاى شما همه درست، اما انديشه شما تا ميدان حضور سياه چاله‌ها اعتبار دارد.»

حالا ديگر از من نخواهيد که استدلال سازندگان فيلم را دقيقاً براى شما بازگو کنم، چرا که کم سوادى اجازه چنين کارى را نمى‌دهد. اما منظور من نيز همين انحناست. روشن مى‌شود که در فضاى خالى پيرامون ما حالتى وجود دارد که باعث «خمش» مى‌شود.

اعتراف مى‌کنم که پس از ديدن اين صحنه نماز مسلمانان برايم معناى جالب‌ترى پيدا کرد. اين نماز حالت جنگى دارد و بر اصل «الله صمد» (خدا توپر است) تأکيد دارد. اما يک نکته را با دقت تمام اجرا مى‌کند: در نماز «خم» مى‌شود، بعد به «سجده» مى‌رود.

از اين مرحله به بعد است که «حرکت» ميسر مى‌شود. آيا پدرسالارانى که اين نماز را مى‌خوانند به اين نکات توجه کرده‌اند؟ يا توجه دارند؟ سخن زياد است و باز با هم به گفت و گو خواهيم نشست.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

چه خوب که شما این را در مورد نماز کشف کردید. چون به نظر من کسانی که نماز را اختراع کردند فقط می خواستند مدت زیادی از روز سر مردم را به خدا گرم کنند و خودشان به بازیهای سیاسی مشغول باشند. -مردم به نماز و روزه و امامزاده رفتن. (همین کاری که حکومت فعلی می کند)-٩٥% کسانی هم که نماز می خوانند معنای کلمات و حرکاتی را که شما می گویید نمی دانند!

-- N ، Mar 21, 2009

چه بحث فلسفی جالبی رو مطرح کردید. از نظر من هم احساس انسان از ثانیه اول مرگ همون احساسی هست که از میلیارها سال قبل از شکل گیری نطفه اش داشته.
انحنا ها بحث بسیار جدید و جالبی در فلسفه و فیزیک هستند. لباچفسکی و تمام ریاضی دانان مدرن به این نکه پی برده اند که اساس جهان بر پایه انحنا است. خیلی علاقه مندم که ادامه این بحث رو دنبال کنم.لطفا رفرنس های اینترنتی هم برای آشنایی بیشتر با فلسفه دائوی ارائیه بدید.

-- E.N ، Mar 22, 2009

شهرنوش عزيز

بعد ِخوندن مطلب به فكر فرو رفتمم. اين موضوعي كه بهش اشاره كرديد، موضوعيه كه هر چقدر هم كه راجع بهش مي خونيم بيشتر و بيشتر توش فرو مي ريم و بيشتر سوال برامون پيش مي آد. ولي لذت بخشه.

"پس اين خالى يعنى هيچ چى، و اما اين هيچ چى، چون ديديم که قالب مى‌بخشد يعنى همه چيز. اکنون آيا مى‌‌توانيم بگویيم از هيچ چيز همه چيز به وجود مى‌آيد؟"

ياد كتاب "جهان هولوگرافيك" ِ مايكل تالبوت (كه داريوش مهرجويي هم ترجمه اش كرده) افتادم. نمي دونم خوندين يا نه.. ولي اون كتاب هم به همين موضوع "هيچ و همه چيز" پرداخته. يه بخش از كتاب هم درباره همين مسائل مذهبي مثل معجزات پيامبران و غيره صحبت ميشه. مثلاً اينكه عيسي مسيح چطور از هيچ چيز معجزه مي كنه و قرص نان بوجود مي آره.
از مثالي كه درباره نماز زديد خوشم اومد. ديد جالبي داريد.

-- فاطيما ، Mar 22, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)