خانه > شهرنوش پارسیپور > بررسی و معرفی کتاب > «دل انار»، شرح یک برههی تاریخی ایران | |||
«دل انار»، شرح یک برههی تاریخی ایرانشهرنوش پارسیپورhttp://www.shahrnushparsipur.comاین هفته در بارهی نویسندهای با شما گفتار دارم که تا به امروز اثری از او نخوانده بودم. «فرزانه راجی» نشان میدهد که نویسندهی بااستعدادی است. «دل انار»، به عنوان یک نول یا رمان کوتاه، نشان از عرقریزان روحی نویسندهاش دارد.
«دل انار» را میتوان جزو ادبیات زندان طبقهبندی کرد. داستان، شرح احوال زن جوانی است که برادر، دوست و شوهر خود را در مبارزهی سیاسی از دست میدهد. مادرش به سرطان مبتلا میشود و جانش از دست میرود و پدر که روزی فرزندانش را تنبیه میکرد تا گرد سیاست نگردند، خود دچار همین مساله میشود. دل انار، شرح قابل تأملی از یک برههی تاریخی در ایران است. بدون شک، اعدام هزاران جوان ایرانی در مقطع سالهای ۱۳۶۰ تا ۱۳۷۰ مسالهای است که گرچه امروز از آن صحبتی نمیشود، اما در آینده دوباره مطرح خواهد شد.
اگر امروز مردم ایران جمهوری اسلامی را تحمل میکنند، در حقیقت به این خاطر است که بار این گناه بر دوش این جمهوری است و این گناهی است دوپهلو و چنان که از احوالات پدر خانواده که در این رمان از او گفتار به میان میآید، بار اعدام جوانان کشور الزاما بر دوش جمهوری اسلامی نیست، بلکه بخشی از آن نیز بر دوش خود مردم است. ببینیم، فرزانه راجی چگونه مینویسد: «چشمبسته راه رفتن خیلی سخت است. پاهایم را بیش از حد بالا میگرفتم. برای همین روی درهای آهنی آبانبار کوفته میشدند. صدا عصبیام میکرد. پاهای لاغری که جلوتر میرفت، توی دمپاییهای بزرگ قهوهای روی زمین کشیده میشد و خش خش آن میگفت: آخرشه، آخرشه. دست لاغر مرد از آستین آبی به سویم دراز شد و نوک خودکاری را به دستم داد تا دنبالش بروم. دمپاییهای بزرگ و پاهای بدون جوراب مرد را نشانه گرفته بودم و به دنبالش میرفتم. فکر نمیکردم بعد از این همه مدت به این راحتی گیر بیافتم. اولین بار بود که معنی گیرافتادن را میفهمیدم. مدام با دست چیزی مثل مگسی مزاحم را از خود دور میکردم. …» این آغاز، نشانهی صریح ادبیات زندان است. کسانی که در زندان بودهاند که شمارشان هم کم نیست، این صحنهها را بهخوبی در خاطر دارند. از طرز گزارش راوی چنین بهنظر میرسد که نه با یکی از نیروهای مذهبی یا نیمهمذهبی، بلکه با یکی از گروههای چپ طرف هستیم که دستاندر کار فعالیتهای مخفی هستند. پسر خانواده با پدر در تعارض و تضاد قرار دارد. او موهایش را بلند کرده، کبوتر نگه میدارد. پدر حالا منتظر است که او معتاد هم بشود. اما پسر نشریات چپی را وارد خانه میکند. در یک روز تاریخی، مادر کتابها را در وسط حیات تلمبار میکند. پسر به دستور پدر رفته است تا موهایش را کوتاه کند و از سر لجبازی، سرش را تاس میکند. پدر هم از سر لجبازی سر کفترهای پسر را میبرد. پسر از خانه میرود تا برای همیشه برود. درام خانوادگی از اینجا میآغازد. کتاب شباهت مبهمی به داستان «سگ و زمستان بلند» دارد. اما این البته، ابداً به معنای تقلید از این کتاب نیست، بلکه پیوند داستان در بطن خود بدان شبیه میشود. خواهر دنبالهرو برادر است و پا در جای پای او میگذارد. مادر سرگشته و همانند مرغ سرکنده در جستجوی پسر است و عاقبت سروکلهی او در زندان پیدا میشود. کار مادر این است که هفتهای دوبار به دیدار پسر برود. زن، فرزندش را تا آخرین لحظه تنها نمیگذارد. خانواده در چنین حالتی است که به میدان انقلاب اسلامی پرتاب میشود. به بخش دیگری از این داستان توجه کنید: «کاش هنوز میتوانستم به قدرت پدر تکیه کنم. ولی تصوری که از پدر داشتم، خیلی زود شکست. همان روزی که برای گرفتن ورقهی دیپلمم به مدرسه رفتم. مدیر مدرسه گفت که مامور ساواکشان قلابی بوده و آنها اصلا به ساواک خبر نداده بودند. مردک خاکستریپوش معاون منطقه بود. هیچوقت نتوانستم از پدر سوال کنم ولی احساس میکنم که پدر هم در آن بازی شرکت داشت. شاید برای اصلا نفهمیدم چگونه در آن زیرزمین تاریک از کنار تخت تعزیر گذشتم و روی آن صندلی نشستم. برگهی بازجویی جلویم بود؛ «نام و نام خانوادگی». کسی پشت سرم ایستاده بود. نام و نام خانوادگی جعلیام را نوشتم. او برگهی بازجویی را از زیر دستم کشید و برگهای دیگر جلویم گذاشت. این بار هم نام جعلیام را نوشتم. با عصابنیت برگه را از جلویم برداشت و برگهی دیگری جلویم گذاشت و خودش نام و نام خانوادگی واقعیام را روی آن نوشت. …» بهطوری که میبینید، «دل انار» در فضایی میان واقعیت و داستان، سیر میکند. اما ویژگی قابل تأمل داستان در این است که نویسنده قصد قهرمانسازی ندارد. او میکوشد بر مبنای روانشناسی فردی حرکت کند. آنچه که بیشتر در کتاب مهم است، نه هدف اجتماعی بلکه روابط درونگروهی است که مورد بررسی قرار میگیرد. البته کتاب فرزانه راجی را «نشر خاوران» در پاریس به چاپ رسانده است. پس میتوان باور کرد که نویسنده مقیم خارج از کشور است. اما چه در داخل و چه در خارج از کشور، منظر و چشماندازی که او میسازد، از مقولهی قهرمانسازی نیست. این نکتهی مبارکی است. چرا که در زمان شاه، تنها کافی بود که ما به زندان برویم تا قهرمان باشیم. حالا صرفنظر از هر اندیشه و عقیدهای که داشتیم. در این کتاب نیز با این دسته از قهرمانان روبرو میشویم که در مقطع آغازین انقلاب به عنوان قهرمان به مردم تحمیل میشوند. اما بعد، مساله در چهرهی منحوساش خودنمایی میکند. حکومت بد است، اما آنچه که میخواهد جای آن را بگیرد، الزاما خوب نیست و بهطور کلی معلوم نیست که چیست. به بخش دیگری از کتاب توجه کنید: «…حالا تمام روزهای زندان را هر کس به کاری مشغول است. عدهای از صبح تا غروب روزنامهها را دوره میکنند، برخی کلاس انگلیسی، خط و نقاشی دارند و تعدادی از صبح سحر که بیدار میشوند، روی تکهپارچههای سیاه گل میدوزند. بند آنقدر خلوت شده که صبحها صدای جیک جیک گنجشکها از خواب بیدارمان میکند و من از طبقهی سوم تخت گاهی آنها را که سعی میکنند توی اتاقمان سرک بکشند، میبینم. …» در قطعهای دیگر میگوید: «… به آخر جملهی اول هم نرسیده بودم که دیدم او درست روی فعل آخرین جملهای که زیرش خط کشیده بودم، نشست و زُل زد توی چشمهای من. حالا بهتر میدیدمش. تنش را کُرک خاکستری پوشانده بود و نقطههای سفید که به سختی دیده میشد، روی بالهایش بود. کلهاش مخملی بود، انگار تازه موهایش را تیغ انداخته بود. چشمان درشتش از همه چیز بیشتر جلب توجه میکرد. از این شاهپرکها تا حالا هزاران هزار دیده بودم. چیزی که در او غریب بود، حرکتش و حرکاتش بود. انگار شعور داشت، میخواست متوجه او بشوم. شاید هم میخواست حرف بزند…» و در یکی از بخشهای نهایی کتاب میخوانیم: «… با آن پالتو سبز و دراز که آستینش تا نوک انگشتانم را میپوشاند، خجالت میکشیدم از در حیات خارج شوم. هیچ شباهتی به لباس عروسی نداشت. رابط هم با آن کت و شلوار گل و گشاد و قیافهی رنگپریده، هیچ شباهتی به داماد نداشت. نه کسی برایمان کل کشید و نه کسی دسته گل نرگس به دستم داد. بریم، بریم. از جیب بغلش شناسنامهی کهنهای درآورد و به دستم داد. اسمی جدید شدم، بدون گذشته و با آیندهای نامعلوم. با دو تا شناسنامهی جعلی، یک سند ازدواج رسمی گرفتیم. گواهی فوت پدر هم آماده بود. شاهدها را هم آنجا توی محضر پیدا کردیم و با سند ازدواج بهراحتی خانهای گرفتیم. خانهای با در سبزرنگ، انتهای یک کوچهی بنبست. …» خواندن داستان «دل انار» برای کسانی که به ادبیات معاصر علاقه دارند و در عین حال دل نگران مسایل سیاسی ایران هستند، روزنههایی را باز خواهد کرد. این رمان بدون شک، خواندنی است. ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسیپور، کتابی بفرستند، میتوانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند: Shahrnush Parsipur
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
خانم پارسی پور جالب بود.
-- میترا ، Jan 15, 2009می شه خواهش کنم کتاب وسوسه این بود، نوشته نسرین پرواز را هم که گویا در رابطه با زندان است، معرفی کنید؟
خانم پارسی پور اگر امکان دارد همه کتابهایی که در مورد زندانهای جمهوری اسلامی هستند را معرفی کنید. همینطور مکان تهیه آنها را نیز اگر اطلاع بدهید ممنون می شویم.
-- افسانه ، Jan 16, 2009دوستان عزيز،
من نهايت كوشش خود را خواهم كرد كه كتاب هاى زندان را معرفى كنم. كتاب نسرين پرواز را نخوانده ام و بايد عرض كنم كه من بودجه براى خريد كتاب ندارم و تكيه ام بر كتاب هائى ست كه برايم ارسال مى شود و يا دوستان در اختيارم مى گذارند. در صورتى كه علاقمنديد كتاب ايشان را به آدرسى كه در اين وب پيج نوشته مى شود ارسال فرمائيد.
-- شهرنوش پارسى پور ، Jan 17, 2009