تاریخ انتشار: ۲۰ دی ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
به روایت شهرنوش پارسی‌پور - شماره شماره ١١۶

«ری‌را عباسی» جایی میان شهر و روستا ایستاده

شهرنوش پارسی‌پور
http://www.shahrnushparsipur.com

«رى‌را عباسى» برحسب شناسنامه کتابش در سال ١٣۴١ به دنيا آمده است. داستان‌ها و اشعار او نشان مى‌دهند که تبار او به لرستان بازگشت مى‌کند. رى‌را در عين حال نشان مى‌دهد که در ميان مردم و با مردم بزرگ شده است. قهرمانان داستان‌هاى او مردمان ساده و زحمتکش لرستان هستند.

Download it Here!

«سى‌پرى چهاشنبه‌ها» که مجموعه داستان اوست به پدرش على تقديم شده که «ديگر چشم‌هايش نمى‌ديد، اما کلام و نام دخترش را بوسيد...» و به پسرانش ياشار و احسان «که با متانت و بردبارى زندگى پر از رنج و بيماريم را تحمل کردند.»

البته سرگذشت نامه‌اى از نويسنده در دست نيست، اما از اين تقديم‌نامه مى‌توان فهميد که نويسنده زندگى راحتى نداشته است. داستان‌هاى رىرا شرح احوال ابوى غريب، مشدى حسن صوتى و يا کليچه را در بر مى‌گيرد. من از مجموع اين داستان‌ها فکر کردم بدنيست بخشى از از اين داستان کليچه را براى شما بخوانم:


مجموعه داستان «سى‌پرى چهاشنبه‌ها»

«شهريار؛ نطفه‌ى نرسيدنم در ده اتفاق افتاد...
عروسى در ده بود و ما شهرى‌ها درست هنگام سفره پهن‌کردن رسيديم. هرکدام با يک ساک دستى وارد قلاع شديم و به سمت قلعه حاج رضا حرکت کرديم. آفتاب مثل سفره عروسى در ده پهن شده بود.

ساز و دهل خاموش بود. نوازنده‌ها براى ناهار آماده مى‌شدند. برادر کوچک داماد با آفتابه لگن مسى و حوله‌اى بر دوش، مردانى را که دايره‌وار نشسته بودند به شستن دست‌ها دعوت مى‌کرد. بوى چلو گوشت و دود هيزم‌ها و عطر روغن حيوانى در هوا، شکم هر گرسنه‌اى را مالش مى‌داد.»

داستان با اين مقدمه شفاف و روشن آغاز مى‌شود تا بعد دست ما را بگيرد و به سوى کليچه نه ساله، عروس سياه بخت ببرد که گرسنه و تشنه در اتاق کاه گلى نشسته است و منتظر تا او را به اتاق زفاف ببرند. راوى داستان که خود دختر بچه‌اى‌ست همسن و سال کليچه و از شهر آمده است با وحشت و نگران احوال دوست شرح اندام قوى و هيکل درشت داماد را که گروهبان است به دست مى‌دهد:

«صداى عمه ماهى عمه‌ى عروس مى‌آمد: «خلاص، نترس، نازارم، لرز ناره، آفرين دخترم.»
روسفيد، روسفيد، روسفيد، روسفيد.»

پس قبيله کليچه روسفيد شده بود.

«بذار زن مردت باشى. او گروهبانه. هرکسى عرضه چنين شوهرى رو نداره.» بله، قبيله کليچه روسپيد شده است چرا که داماد او را فتح کرده و روشن شده که کليچه باکره است.

دارند دستمال خونين را به همه مردان قبيله داماد نشان مى‌دهند که جاى شک و شبهه باقى نماند. اما خون بند نمى‌آيد. کليچه بدبخت را به شهر مى‌برند و بيدرنگ خبر مرگش را بازمى‌گردانند. حالا خدا مراد داماد با همان کت و شلوار قهوه‌اى در ايوان زير همان پرده‌ى خونين نشسته بود و مردان دلداريش مى‌دادند.

صداى بم مادر خدا مراد در آستانه ى در مرا مثل فانوسى که در دستش بود لرزاند: «مرد گريه نمى کند، هنوز هيچ اتفاقى نيفتاده، مرد بلند شو. بلند شو خودت را جمع کن!»

فانوس‌هاى اتاق گلى کليچه يکى يکى خاموش شدند و شاهدان در غروب همان روز مادر کليچه را سياه‌پوش کردند و با او در بيابان همراه بودند. بوى خاک تازه و صورت خون‌چکان زنان و يقه‌دراندن همه‌ى شاهدان به همراهى مادر کليچه و بارانى از خاک که مادرش بر سر وروى خود مى‌ريخت.

وقتى خاک فرود آمد زن اول خدامراد «نيم طلا» چون ميخکى سرخ با ساقه‌اى کوتاه و تنها و دور از کت داماد، براى کليچه اشک مى‌ريخت و خدامراد او را دوباره در ميان زنان ديد. زنانى که وقت نکرده بودند لباس‌هاى رنگى‌شان را عوض کنند.»

بر اين پندارم که ديگر هيچ تفسيرى لازم نباشد. سنت کثيف اذيت و آزار جنسى کودکان امروز نه تنها دست از سر جامعه ما برنداشته بلکه شکل کثيف قانونى نيز به خود گرفته است.

رى‌را عباسى اما شعر هم مى‌گويد. مجموعه شعر او به نام «براى اين زن لر ديگر تفنگ نياوريد»، به چاپ دوم رسيده است. در شعری مى‌گويد:

زندگى مى‌خواهد
مگر مى‌توان با اين يابوى پير به صحرا رسيد و
شقايق چيد و
آساره‌ها را در آغوش کشيد
آساره جان
تا قرص نانى هست و
تنور گرم خورشيد
اسب وحشى را صدا کن
که
زندگى کوچ مى‌خواهد

قابل توجه است که واژه آساره در گويش لرى به معناى ستاره است.


مجموعه شعر «برای این زن لر دیگر تفنگ نیاورید»

البته شعر رى‌را عباسى آهنگين است، اما نمونه‌اى از اشعار کلاسيک در اين کتاب وجود ندارد، و در نتيجه براى من روشن نيست که آيا شاعر توان گفتن شعر با وزن و قافيه را هم دارد يا نه.

در بسيارى از اشعار و داستان‌هاى عباسى مى‌توان رد پاى جنگ را پيدا کرد. چنين به نظر مى‌رسد که لران در جنگ تحميلى عراق با ايران نقش قابل تاملى بازى کرده باشند. در شعر «ديوانه‌ام» مى‌گويد:

در رقص من بنگر
ببين چگونه بال به آسمان مى‌کوبم
ديوانه‌ام
يا
صداى صداى صداى
ديوانه‌ام
يا
پرستوهايم را
در دود فانتوم گم کرده‌ام

در شعر «جهان دور است يا نزديک؟» مى‌گويد:

اگر بى‌وسواس زمانه
با مویى شانه نکرده
به دريا زده باشدى و شعر گفته باشى
شاعرى!
وگرنه لبخند مرده شعر را
دريا ورق خواهد زد
اگر درد ناب شعر است
اگر طغيان چشمه‌ى عشق شعر است
اگر شعر براى زيستن کبوترها و رهایى انسان است
بايد بگويم
مداد پاک‌کنى ندارم
که درد ناب را پاک کند

شک نيست که رى‌را عباسى حرفى براى گفتن دارد و چنين به نظر مى‌رسد که در محيطى قرار يافته که حرف زدن را برنمى‌تابند. به طور معمول در اجتماعاتى که حرف زدن را برنمى‌تابند نمادها و سمبول‌ها عظمت مى‌يابند. مبهم‌گویى نيز به گرفتارى اجتماعى تبديل مى‌شود.

ايران به طور طبيعى و در اين لحظه تاريخى جزو چنين کشورهایى قرار مى‌گيرد که حرف زدن را برنمى‌تابند، و بدين واسطه گفتارهاى رمزى اوج زيادى پيدا کرده‌اند. شعر «و در اينجا سرانجام» از چنين مقوله اشعارى‌ست:

کشتى‌ها از آغاز آب‌ها آمده‌اند
شايد،
نه در اينجا
زنان گل هميشه بهار خريده بودند
پسران کشتى‌هاى سپيد را
باد مى‌وزيد
و گلوله‌ها مردان را در پسِ
شايد
نه در اينجا
در پس تاريکى، زندگى را دوباره سلام مى‌گويند؛
اگر اين گلوله‌ها براى بدرود تو
و ما شليک مى‌شوند
بايد بدانند
کشتى‌ها از آغاز آب‌ها آمده‌اند
و پسران در راه اقيانوس
گوشه ميز

در تاريکى زبان تو
گل‌هاى هميشه بهار
عيد را جشن مى‌گيرند
و در اينجا
و سرانجام
سپيدی‌ها
در راه اقيانوس...

در اين لحظه احساس مى‌کنم بد نيست دوباره به سراغ «سى‌پرى چهارشنبه‌ها» بروم. به بخشى از داستان «ترس سنتى» توجه کنيد:

«شايد شبيه يک خرگوش سرمازده روى يک صندلى آبى نشسته‌ام و از درد زانوها به خود مى‌پيچم. نه، شايد مثل يک خانم سرمازده روى يک صندلى آبى با شالى سبز که آن را به سرم انداخته و آن را دور گردنم پيچانده‌ام و از درد زانوها به خود مى‌پيچم از خانه خارج شده‌ام!

صداى پاشنه کفشم در کوچه‌ى تاريک مى‌پيچد. جلوى چند ليز خوردن را با جديت و هراس مى‌گيرم. از کوچه باغ‌هاى تکيده‌ى شهر مى‌گذرم تا به انتهاى يک بن بست مى‌رسم. صداى زنگ در و باز شدن در را نمى‌شنوم. به راحتى وارد ساختمان شما مى‌شوم...»

اين قطعه کوتاه نشان مى‌دهد که سبک نوشتارى رىرا عباسى در داستان‌هاى مختلف برحسب موضوع داستان شکل متفاوتى به خود مى‌گيرد. آخرين کلام اين که رىرا در جایى ميان شهر و روستا ايستاده است.

Share/Save/Bookmark

ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسی‌پور، کتابی بفرستند، می‌توانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند:

Shahrnush Parsipur
C/O P.O. Box 6191
Albany CA 94706
USA

نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)