تاریخ انتشار: ۱ آذر ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
به روایت شهرنوش پارسی‌پور - شماره ١٠۹

«دوباره زیستن» رمان‌واره‌ایی از شهره برمایه‌ور

شهرنوش پارسی‌پور
http://www.shahrnushparsipur.com

در این برنامه در مورد یک «رمان‌واره» با شما صحبت می‌کنم. می‌گویم رمان‌واره چون حالت و سبک جدیدی دارد، بنابراین نمی‌توانیم از عنوان رمان برای آن استفاده کنیم.

نام نویسنده‌ی این کتاب «شهره‌ برمایه‌ور» است.

Download it Here!

شرح احوالی از وی ندارم و بنابراین نمی‌دانم که این کار چندمش است، ولی چون تا به حال نامش را نشنیدم فرض را بر این می‌گذارم که شاید «دوباره زیستن» رمان ۲۲۰ صفحه‌ای نخستین کارش باشد.

کتاب‌سرای تندیس این کتاب را در سال ۱۳۸۵ به چاپ رسانده است.

شهره‌برمایه‌ور در آغاز این داستان‌واره‌ها یا نویل یا سبک جدیدی از نوشتن یک جمله‌ی قصار نوشته است: «به آن‌ها که بی‌خبر در آسمان جهان به دنبال ستاره می‌گردند. ولی خبر از افول اختران ندارند.»

این جمله خیلی جالب است.

شاید این جهانی که در آن به دنبال ستاره می‌گردند جهان ذهن و زندگی ما باشد، چون آسمان واقعی همیشه پر از ستاره است و از افول اختران مشکلی نداریم؛ چون هیچ اختری افول نکرده و همه‌ی اختران در جای خود قرار دارند.

ولی شاید بر اساس منطق داستانی باید باور کنیم که در جهان به دنبال ستاره می‌گردیم و در آسمان جهان هیچ ستاره‌ای نیست.

شهره‌برمایه‌ور در چهار پرده ۴ داستان بوجود آورده است. در هر قسمت شخصیت این داستان‌ها مشترک هستند؛ یعنی نام شخصیت‌ها عوض نمی‌شوند.

«مهتاب» راوی داستان است. «آریا» در هر ۴ بخش شوهر اوست.
«جهان» در هر ۴ بخش مردی است که از راه می‌رسد تا در زندگی او تحول ایجاد کند که هر بار به مشکلاتی برمی‌خورد.

در جوار این ۳ شخصیت اصلی، ما با شخصیت‌های دیگری روبه‌رو هستیم، مثل برادر مهتاب که در بعضی جاها مردی بسیار خشن و تندخویی است و کتک‌های جانانه‌ای به خواهرش می‌زند و در بعضی از قسمت‌ها مردی روشنفکری است و این اعمال را انجام نمی‌دهد.

زن برادر، خواهر مهتاب و یک دوست به نام رویا در هر ۴ داستان ظاهر می‌شوند و هر بار سرگذشت جدیدی دارند.

بافت داستان‌ها به گونه‌ای است که با وجود آن‌که نام این افراد در این بخش‌‌ها مشابه است، اما ما در هر بخش زندگی خاصی را می‌بینیم.

بد نیست که یک بخشی از کتاب را برای شما بخوانم تا با نثر این کتاب آشنا شوید.


رمان «دوباره زیستن» از شهره برمایه‌ور

از آغاز پرده‌ی اول شروع می‌کنم:

«قبل از ازدواج همه چیز برای من مثل رویا بود. قشنگ بود.
شاهزاده‌ای با اسب سفید حتماً می‌آید و مرا با خودش به بهترین جاهای این دنیا می‌برد و با برداشتن نقاب از چهره‌ی دخترانه‌ام پرده از تمام ناکامی‌ها، بدبختی‌ها، زندان بودن‌ها و بی‌پولی‌ها برمی‌دارد.

چهره‌ی تاریک محدود بودن‌ها با چراغی که در دست اوست روشن می‌شود.

البته ناکامی‌ها و بدبختی‌های مادرم با ازدواج تازه شروع شد. و از غصه‌ی کارهای پدر مریض شد و مرد.

هنوز وقتی یاد زندگی او می‌افتم و دعاهای سرنمازش را به یاد می‌آورم مو بر بدنم راست می‌شود.

نمی‌دانم چرا با این اوصاف هنوز فکر می‌کردم ازدواج تنها راه حل است.

آیا واقعاً در جامعه‌ای که من در آن زندگی می‌کردم راه حل دیگری نبود؟ نه نبود. برای رهایی امثال من فقط راه به همین‌جا ختم می‌شود.»

از همین مقدمه ما متوجه منظور کلی نویسنده در بوجود آوردن این داستان‌ها می‌شویم.

او می‌خواهد بگوید که زنان جامعه‌ی ایران بویژه زنانی که از شوهر جدا می‌شوند یا شوهرشان می‌میرد، در جامعه دچار دردسرهای وحشتناکی می‌شوند.

مردم آنها را قبول ندارند،آن‌ها را به چشم بد نگاه می‌کنند و برای آن‌ها دردسر و گرفتاری درست می‌کنند و به خاطر این گرفتاری‌ها معمولاً این زنان بیوه یا مطلقه مشکلات و مصایب فراوانی را به دوش می‌کشند.

این تم و دستمایه‌ی اصلی این ۴ پرده است.

در پرده‌ی اول ما می‌بینیم که دختر با آریا ازدواج می‌کند. آریا مرد بسیار ساکتی است و ظاهراً این سکوت جنبه‌ی زننده و زشتی در زندگی مهتاب پیدا می‌کند.

این زن عاصی از این سکوت از شوهرش طلاق می‌گیرد.
اما طلاق از شوهر گرفتن همان و دچار بدبختی شدن هم همان.

مجبور می‌شود به خانه‌ی پدری بازگردد و از پدر بیمارش مراقبت کند و در عین حال برادر سنگ‌دلش گاه و بیگاه به بهانه‌ای او را کتک می‌زند تا او را متوجه‌ی وظایفش کند.

در این هنگام دوباره آریا برمی‌گردد. او ازدواج کرده و صاحب یک بچه شده است اما از زنش جدا شده است و از این زن خواهش می‌کند تا دوباره با او ازدواج کند که او نمی‌پذیرد و برادر هم از راه می‌رسد و آریا و خواهر را به قصد کشت می‌زند و خلاصه داستان به فرم غم‌انگیزی به پایان می‌رسد.

در این احوال سروکله‌ی مردی جوان پیدا می‌شود که دسته‌گل‌هایی را پشت در خانه‌ی این زن می‌گذارد.

این زن کم‌کم یک عشق زیبا و ساده‌ای را آغاز می‌کند و با ترس و لرز فراوان از سوی زن جوان در این عشق پیشروی‌هایی اتفاق می‌افتد.

زنی که مدت‌هاست خودش را فراموش کرده و به خود‌ نمی‌رسد، دوباره جان می‌گیرد.
بدبختانه مادر جوان از راه می‌رسد و از بابت این که پسرش با دختر بیوه‌ای آشنا شده است خشمگین می‌شود و او را به طرز وحشتناکی اذیت می‌کند.

از برادر و خواهرش دعوت می‌کند و به آنها نشان می‌دهد که بله خواهرتان با پسر من روی هم ریخته است. خلاصه او کتک می‌خورد. خانه را ترک می‌کند.

به دبی فرار می‌کند، داستان‌های عجیب و غریبی برای او رخ می‌دهد و در آخر به نوعی فحشا کشیده می‌شود.
این داستان اول بود.

در داستان‌های بعدی باز هم ما آریا را داریم که شوهر این زن است.
این‌بار ازدواج خوبی کرده‌اند ولی دوباره این ازدواج منجر به طلاق می‌شود.

در داستان بعدتر از آریا طلاق می‌گیرد و بدنام می‌شود و شروع به نقاشی می‌کند و از کارش دست می‌کشد تا از این بدنامی جلوگیری کند.

در داستان چهارم دو سال است که شوهرش مرده است.

در تمام این داستانها همیشه جهان ظاهر می‌شود و همیشه عشق شدیدی را به زن نشان می‌دهد و هر بار مشکلی را ایجاد می‌کند و از زندگی او می‌رود.

من البته متوجه نشدم که چرا شهره ‌برمایه‌ور این چهار داستان را به نام چهار قهرمان مختلف ننوشته است و اصرار داشته است که نام قهرمانان یکی باشد؟

آیا منظور این است که زندگی‌های مختلف و در حقیقت زندگی‌ها مشابه هستند که البته در این داستان‌ها ما مشابهت‌های زیادی نمی‌بینیم؛ چون هر داستان زندگی مستقلی را طی می‌کند.

اشکالی که من بر کار شهره‌برمایه‌ور می‌بینم کمی بی‌منطقی داستان است، یعنی حوادث بدون منطق روی می‌دهند.

ما متوجه نمی‌شویم که چرا «جهان» وارد زندگی او می‌شود و چرا او را می‌برد پیش مادرش و چرا کاری می‌کند که زندگی زن جوان نابود شود.

یا در قسمت دیگری که گویا قسمت چهارم است پدر جهان وارد قضیه می‌شود، زن را در شرکت خودشان استخدام کردند ولیکن چون فهمیده که جهان می‌خواهد با او ازدواج کند ترتیبی می‌دهد که زن بدنام شود و او را متهم به دزدی می‌کند.

هیچ روشن نیست که چرا این اتفاقات می‌افتد و چرا اینجور حوادث رخ می‌دهد و چرا مردم ناگهان بد می‌شوند و چرا گاهی خیلی خوب می‌شوند.

من این بی‌منطقی در داستان را متوجه نمی‌شوم.
ضمن این‌که تایید می‌کنم که شهره برمایه‌ور کار پرزحمتی انجام داده است و نویسنده‌ای است که سعی می‌کند برای خودش موقعیتی داشته باشد و داستان‌نویس باشد.

به او پیشنهاد می‌کنم به بافت واقعیت زندگی بیشتر توجه بکند و دچار تخیلات مبهم نباشد و از تخیلات مبهم جلوگیری کند.

Share/Save/Bookmark

ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسی‌پور، کتابی بفرستند، می‌توانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند:

Shahrnush Parsipur
C/O P.O. Box 6191
Albany CA 94706
USA

نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

if , we do not talk about these things so much, and try to change ourselves or those who let men or other people behave them like this, and also change the culture, it's much better. isn't it?? How much are we supposed to talk about "women's" problems. If you are really concerned about this, do something. do not just convict men. and stay the same as you are!

-- N ، Nov 21, 2008

داستان هاى خودت كه بيشتر غير واقعى و بى منطق اند شهر نوش جون

-- Bita ، Nov 21, 2008

سلام خانم شهرنوش من هم مثل بسیاری از هموطنان حس کنجکاوی ام برای شنیدن بقیه خاطرات شما ازارم میده چرا کار ما را لنگ گذاشتید.

-- مهدی ، Nov 27, 2008

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)