خانه > شهرنوش پارسیپور > گزارش یک زندگی > فاصله آلاحمد با داستایوسکى دو سال نورى است | |||
فاصله آلاحمد با داستایوسکى دو سال نورى استشهرنوش پارسیپورhttp://www.shahrnushparsipur.comنخستین جملهاى که در زندگى خواندم روى جلد مجله ترقى بود. نوشته بود: یک دختر ایرانى در اروپا غوغایى برپا کرد. من خواندم «یک دختر ایرانى در اَروَپا غَوْغایى برپا کرد.» مادرم که مشغول خیاطى بود ناگهان به خنده افتاد، و بعد به عادت مادرها قربان صدقه من رفت و از اینکه مىتوانم بخوانم، اظهار خوشحالى کرد.
بعد خواندن به صورت یک عادت درآمد. در تابستانى که کلاس اول را به پایان رساندم کتاب قصههاى صبحى مهتدى به دستم افتاد. این قصه ها را با اشتیاق خواندم. بر این پندارم که در آن زمان جز این کتاب، کتاب دیگرى براى بچهها وجود نداشت. بعد رمانى به نام «دختر چوپان»، نوشته محمد قاضى به دستم رسید. این کتاب شرح دلخراش زندگى یک دختر چوپان است که به مردى دل بسته و بر سر راه این عشق مشکلاتى پیدا مىشود و عاقبت عاشق بیچاره دچار جذام مىشود و به جذامخانه مىرود. دختر که بسیار عاشق است به معشوق خود مىپیوندد. سگ باوفاى آنها همیشه در اطراف جذامخانه مىپلکد و مردم به او غذا مىرسانند. خواندن این داستان تاثیر عمیقى بر من گذاشت و سپس حمله به کتابها آغاز شد. ما کتابخانهاى نداشتیم، اما مادرم علاقه شدیدى به خواندن کتاب داشت. یک خرازى نزدیک خانه ما بود که مقدار زیادى کتاب داشت. او این کتابها را شبى یک قران اجاره مىداد. معمولاً دو کتاب مىگرفتیم، یکى را مادرم مىخواند و دیگرى را من مىخواندم. بعد کتابهایمان را با هم عوض مىکردیم. کتابخوانى عملاً جاى درس خواندن را در زندگى من گرفت. رقم قابل ملاحظهاى رمانهاى پلیسى و رمانهاى قهرمانى فرانسوى جزو این کتابها بودند. پاردایانها، ژوزف بالسامو، سه تفنگدار، غرش طوفان، و ... لابهلاى این رمانها مجموعه قابل ملاحظهاى از کتابهاى اونوره دوبالزاک قرار داشت. سبک کار او متفاوت از نویسندگان قهرمانپرور بود. کمى بعد دفترچه کوچکى درست کردم و نام کتابها را در آن مىنوشتم تا از یادم نرود. رقم این کتابها اندک اندک از ۳۰۰ تجاوز کرد. در جوار این کتابها پاورقىهاى مجلات نیز ضمیمه خواندنىهاى من شد. جواد فاضل یکى از این نویسندگان بود. جزوههاى ماهانهاى نیز به نام حسینقلى مستعان بیرون مىآمد که من بعضى از آنها را مىخواندم. نویسندهاى که بیش از حد مورد توجه من بود صدرالدین الهى بود که در «سپید و سیاه» مىنوشت. بعدها در جریان یک برخورد ادبى صدرالدین الهى به مجله تهران مصور رفت و حسینقلى مستعان در «سپید و سیاه» مىنوشت. کشف بزرگ ادبى من دو جلد کتاب بود که تاثیر غریبى بر من گذاشت. «آزردگان»، نوشته فئودور داستایوسکى و «آرزوهاى بزرگ»، نوشته چارلز دیکنز. در فاصله ۱۰ سالگى تا ۱۲ سالگى حداقل ۳۲ بار «آرزوهاى بزرگ» را خواندم. پیپ، قهرمان داستان به صورت دوست خانوادگى ما در آمده بود. خانم هاویشام نیز از مادربزرگ من به من نزدیکتر بود. تصور مىکنم علت علاقه من به آبجو همین کتاب باشد، چون خانه خانم هاویشام در نزدیکى کارخانه آبجوسازى پدرش قرار داشت. در نخستین ملاقات میان پیپ و خانم هاویشام، استلا براى او گوشت و آبجو مىآورد. تمام نکات این کتاب را حفظ بودم. جوى ساده دل را آنقدر دوست داشتم که گویا عمویم باشد. داستایوسکى از دریچه دیگر وارد زندگى من شد. این نویسنده غیرعادى تاثیرى غریب بر من داشت و با هر کتاب که از او مىخواندم این تاثیر بیشتر مىشد. به طورى که داستایوسکى پس از مدتى به مرشد من تبدیل شد. در مدت کوتاهى که در پانسیون ایتالیایىها بودم، تحت تاثیر آداب مذهب مسیح دچار این توهم شده بودم که در ذهنم همانند راهبهها که به نامزدى مسیح درمىآیند من نیز نامزد داستایوسکى شوم. «برادران کارامازوف» و «جنزدگان» که گویا به نام «تسخیرشدگان» نیز به چاپ رسیده دریچههایى را به روى من گشود که هرگز هیچ نویسندهاى موفق به باز کردن آنها نشده بود. به خاطر مىآورم که در مقطعى دچار مشکلات عاطفى شدیدى بودم. برخوردهاى تندى با کسى داشتم که مرا آزردهخاطر کرده بود. در همان ایام «یادداشتهاى زیرزمینى» داستایوسکى را خواندم. این کتاب دریچههاى جدیدى را بر من گشود. شاید یکى از دلایلى که هرگز به عضویت هیچ گروه سیاسى درنیامدم داستایوسکى باشد. او در «جنزدگان» یک گروه مبارز سیاسى را به چالش مىکشد. یکى از قهرمانان قصد خودکشى دارد. بقیه گروه به او تکلیف کردهاند که خودکشى خود را تا لحظهاى که به نفع آنها باشد، به عقب بیندازد. مرد پذیرفته است. «جنزدگان» در بررسى روابط درون گروهى یک گروه سیاسى کتاب بسیار موفقى است. در مقطع مبارزات چریکى ایران به هرسو که مىرفتم به داستایوسکى مىرسیدم. روش نگرش بىرحمانه داستایوسکى تمامى تاریکىها را در معرض نور قرار مىدهد. به یاد داستانى مىافتم که حقیقى است. داستایوسکى به دیدار تورگینیف مىرود که خود از نویسندگان بارز روسیه قرن نوزدهم است. به تورگینیف مىگوید براى اعتراف به نزد او آمده است. بعد تعریف مىکند در حمام خانهاش به یک دختربچه تجاوز کرده است، و دختربچه خود را در همان حمام به دار آویخته است. البته روشن است که تورگینیف از شنیدن این داستان بسیار متاثر و عصبى مىشود. به او مىگوید حالا من چه باید بکنم؟ داستایوسکى مىگوید هیچ کار. لطفاً مبلغى پول به من قرض بدهید. این داستان تا چه حد مىتواند واقعیت داشته باشد؟ داستایوسکى در لحظه نوشتن «جنزدگان» به دوستى مىنویسد شخصیتى در ذهن او پیدا شده و با کمال لجبازى قصد ورود به کتاب جدید او را دارد. این شخصیت استاوروگین است، مردى که به دختربچهاى در حمام تجاوز مىکند. دختربچه خود را به دار مىزند. استاوروگین رهبرى معنوى گروه سیاسى را برعهده دارد. او در نزد کشیشى به این جرم اعتراف مىکند. امروز این بحث پیش مىآید که ماجراى این دختربچه چیست؟ هیچ سندى وجود ندارد که نشان بدهد داستایوسکى به دختر بچهاى تجاوز کرده باشد. این نویسنده در به قتل رساندن، تجاوز کردن و شخصیتهاى شیطانى آفریدن استاد مسلم و بىچون و چرایى است. تولستوى در مرگ داستایوسکى مىگوید: «امروز بزرگترین نویسنده روسیه که بسیار بد مىنوشت، زندگى را بدرود گفت.» گفته مىشود که نثر داستایوسکى در زبان روسى بسیار ضعیف است؛ اما واقعیت این است که فاصله داستایوسکى با دیگر همتایان خود، از جمله خود تولستوى به اندازه یک سال نورى است. روزى با امیر نیکبخت راه مىرفتیم. گفت آلاحمد مىگوید داستایوسکى یک فاجعه است. این حرف آلاحمد باعث شد تا براى نخستین بار در زندگى به خواندن آثار آلاحمد راغب شوم. البته فاصله این دو نیز به اندازه دو سال نورى است.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
با درود ، خانم پارسی پور بزرگ شما قول گفته بودید که دو هفته پیش که در مورد جوانان ی عاشقی که سنی و شیعه هستند که با هم از نظر مذهب اختلاف دارند اما عاشق هم هستند چیزی می نویسید من خیلی وقته که منتظر شما بزگوار هستم. ممنون
-- امید ، Oct 12, 2008داستايوسكي يكي از ييشكامان و ايجاد رنسانس در داستان نويسي در روسيه است اما جلال آل احمد مخالف همه مظاهر رنسانس و حتي خود صنعت بود " دود تراكتور در ده او را ناراحت مي كند "
-- فرهاد-فرياد ، Oct 12, 2008از ده سالگي تا دوازده سالگي سي ودو بار ،اگر از اول اين تا آخر آن را حساب کنيم مي شود تقريبأ سالي يازده بار يعني (باز هم تقريبأ)ماهي يک بار . وب سايت زمانه «ويراستار»ندارد؟ «مسؤل»ندارد؟«مچگير»ندارد؟«مصحح»ندارد؟ آيا درست است که مخاطب را اينهمه دست کم بگيريم؟
-- دوستدار ، Oct 12, 2008ببخشید2سال نوری چقدر است؟
-- بدون نام ، Oct 13, 2008قابل توجه آقا يا خانم اميد،
برنامه مربوط به عشق ميان سنيان و شيعيان در سرى برنامه هاى با خانم نويسنده به شماره ١٩ ضبط شده و فكر مى كنم در طى ده روز آينده پخش خواهد شد. بايد توجه بفرمائيد كه من چون برنامه خبرى درست نمى كنم بسيار پيش مى آيد كه برنامه هاى چند هفته را زودتر درست مى كنم. در نتيجه چنين مشكلى پيش مى آيد.
قابل توجه آقا يا خانم دوستدار،
من داستان آرزوهاى بزرگ را مى خواندم ، يا در حقيقت مى بلعيدم و بعد دوباره و به سرعت آن را بازخوانى مى كردم. اكنون زمان روى هم نشسته است و ممكن است من در طى سه چهار سال اين كتاب را سى و دو بار خوانده باشم. فقط نمى دانم چرا بايد چنين دروغ كوچكى به شما بگويم كه احساس كنيد مخاطب را دست كم گرفته ام.
-- شهرنوش پارسى پور ، Oct 13, 2008البته كتاب ديگرى هم بود كه من بارها آن را خواندم. اين كتاب "بابالنگ دراز" نام داشت.
آل احمد تحفه اي نبود ولي فاصله خانم پارسي پور با او چقدر است؟
-- بدون نام ، Oct 13, 2008به "دوستدار" - آنچه شما از آن در اینجا صحبت میفرمائید یک "سانسورچی" است نه یک ویراستار!
-- دوست دوست، نا رها، تو زندگی، همه فدا ... ، Oct 16, 2008dokhtareh chopan by GhAzi story : choopan marries a woman but after afew years he falls in love with another woman; He proved his love by joining his lover in the lepracy house.
-- Faramarz Ijadi ، Oct 24, 2008