تاریخ انتشار: ۲ تیر ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
گزارش يک زندگى - بخش شصت و ششم

قالى‌شویان مشهد اردهال و حاملگی من

شهرنوش پارسی‌پور
http://www.shahrnushparsipur.com

تازه در تلویزیون ملى آغاز به کار کرده بودم که باردار شدم. احساس بچه‌دار شدن احساس بسیار خوبى بود. فکر مى‌کنم دو ماه از باردارى‌ام مى‌گذشت که ناصر تقوایی تصمیم گرفت براى تهیه فیلمى از مراسم قالى‌شویان در مشهد اردهال به این منطقه سفر کند.

Download it Here!

این مراسم بسیار جالب است. بر طبق باور مردم در منطقه زمانى یک امامزاده به اهالى اردهال پناه مى‌آورد. اهالى اردهال رفتار خوبى با این امامزاده ندارند و او را آزار مى‌دهند. درست به خاطر نمى‌آورم که چه مى‌شود که امام‌زاده جانش را از دست مى‌دهد. در نتیجه این حادثه اهالى روستاى دیگرى به اردهال هجوم مى‌آورند و جسد امامزاده را از دست اهالى اردهال خارج کرده و براى غسل دادن آن به سوى رودخانه مى‌روند و در آنجا جسد را غسل مى‌دهند و به اردهال باز مى‌گردانند و جسد را که لاى یک فرش پیچیده شده، به خاک مى‌سپارند.

البته امیدوار نیستم شرحى که دادم کاملا با داستانى که در این باره گفته مى‌شود، مطابقت داشته باشد. همین الان به لغت‌نامه دهخدا مراجعه کردم. بدبختانه شرح این داستان وجود ندارد، اما نوشت شده که اردهال در مغرب کاشان قرار دارد و مشهد مرکز آن است. مقبره سلطان على محمد باقر و شاهزاده حسین در این روستا قرار دارد.

براى من روشن نیست که شرح این ماجرا به کدام یک از این دو شخصیت مربوط است. به هرحال این که از آن زمان تا به امروز اهالى اردهال و روستاهاى اطراف هر ساله فرشى را که جسد در آن پیچیده شده بوده طى مراسم بسیار جالبى غسل مى دهند. اهالى روستاى مجاور که هرکدام چوبى را در دست دارند به اردهال هجوم مى‌آورند. هیچ کس جرأت این که سر راه آنها قرار بگیرد ندارد. آنان در هیأت گروهى وارد مقبره شده و قالى را بیرون مى‌آورند و به سوى جویبار مى‌برند که آب اندکى دارد و در بعضى از فصل‌هاى سال نیز خشک است.

اما به هرحال قالى را غسل داده وبه مقبره برمى‌گردانند و اگر کسى جرأت کند دست به قالى بزند با چوب او را مى‌زنند. در این حالت مردمان تمامى روستاهاى اطراف به مشهد اردهال مى‌آیند و بازار بزرگ و جالبى در روستا به وجود مى‌آید.

آن سال من شاهد خرید و فروش بسیار گسترده‌اى بودم. تماشاى رفتار مردم و نحوه محبتى که به یکدیگر ابراز مى‌کنند، بسیار جالب است. ناصر تقوایی فیلم بسیار باارزشى از این مراسم ساخته است که سندى در یاد ماندنى است.

آن سال فرخ غفارى و مهندس رضا قطبى نیز به همراه گروه فیلمبردار به اردهال آمده بودند. من و برادرم شهرام نیز با اتوبوس به این منطقه رفتیم. شب را در کاشان در هتل گذراندیم و صبح عازم اردهال شدیم.

به پیشنهاد افراد وارد ما به پشت‌بام امامزاده رفتیم. جمعیت در سراسر ده موج مى‌زد. ناگهان خبر رسید که اهالى روستاى مقابل دارند مى‌آیند. ما در میان گرد و خاک دیدیم که موج عظیم جمعیت ظاهر شد. هریک از آنها چوب دستى کلفتى به دست داشت و در هیأت گروهى حرکت مى‌کردند.

انسان بى‌اختیار به یاد یک قیام روستایی مى‌افتاد که باید در مقطعى از زمان در این منطقه و براى دفاع از قالى رخ داده باشد. مى‌دانیم که اقتصاد منطقه کاشان تکیه گسترده‌اى به قالى دارد. قالى‌بافى ممر درآمد بخش اعظم مردم منطقه است و روشن است که محتکران قالى و کسانى که به منطقه هجوم مى‌آورده‌اند، در وهله نخست مى‌کوشیده‌اند به قالى دست پیدا کنند. اهالى اردهال و روستاهاى اطراف در این مراسم نشان مى‌دهند که به شدت مراقب قالى‌هاى خود هستند. اما مراسم باید بسیار بسیار باستانى باشد.


نمایی از مراسم قالی‌شویان مشهد اردهال (عکس: فارس)

در لحظه‌اى که قالى را از مقبره خارج مى‌کردند من میان در مقبره و مردم گیر کرده بودم و به شدت ضربه مى‌خوردم. یادم هست که دائم و ناخودآگاه به خودم مى‌گفتم بچه‌ام! بچه‌ام! البته من دو ماهه باردار بودم و نگران بچه‌ام بودم که صدمه نخورد و همین‌جا بود که متوجه شدم قدرت از میان بردن این بچه را ندارم. دوباره به روى بام برگشتم و این بار ما شاهد بودیم که مردم قالى را شسته و آن را برگرداندند. همه مى‌کوشیدند قالى را لمس کنند، که مراقبان قالى با شدت از این کار جلوگیرى مى‌کردند.

سال‌ها بعد در زندان جمهورى اسلامى با صنوبر، فیلسوف جوانى که در سال ١٣٦٧ اعدام شد، گفت‌وگو مى‌کردیم. من درباره همین مراسم با او صحبت کردم و او داستان جالبى را براى من تعریف کرد. روزى در شهر کاشان سقف یک آب انبار فرو مى‌ریزد و بعد روشن مى‌شود که حداقل صد تخته قالى در این سقف جاسازى شده بوده است.

ما مدتى وقت‌مان را صرف این کردیم که بفهمیم هدف مردم از پنهان کردن این قالى‌ها چه بوده و چرا بعد آنها را به فراموشى سپرده‌اند و به این نتیجه رسیدیم که احتمالا قبیله‌اى به منطقه یورش آورده، اما مردم از مدتى پیش از این یورش خبر داشته‌اند. پس قالى‌هاى خود را پنهان کرده‌اند و آن قدر هم وقت داشته‌اند تا این سقف عظیم را براى آب انبار بسازند، منتهى قبیله‌اى که هجوم آورده همه مردم را از دم تیغ گذرانیده است و به اصطلاح از کشته پشته ساخته. بعد راز قالى‌ها پنهان مانده است.

مراسم مشهد قالى که داشت فیلم مى‌شد، من هم متوجه مى‌شدم که نمى‌توانم بدون فرزندم زندگى کنم. ما هنوز ازدواج نکرده بودیم و من با خودم فکر کردم هرطور شده بچه را حفظ خواهم کرد. البته در شرایط ایران بسیار غیر عادى است که مادر تنهایی بدون ازدواج رسمى بچه‌دار شود، اما من دچار این فکر شده بودم که هرطور هست، بچه‌ام را حفظ کنم. تصمیم داشتم تا شش ماهگى که هنوز شکمم کوچک است، در تهران بمانم و بعد از تلویزیون مرخصى بگیرم و به شهر رشت بروم و بچه‌ام را در آنجا به دنیا بیاورم.

نمى دانم چرا دچار این فکر بودم که اهالى رشت متمدن‌ترین مردم ایران هستند. شاید علت این امر لطیفه‌هاى زننده‌اى باشد که درباره اهالى این شهر بر سر زبان بود و باعث مى‌شد که من فکر کنم این مردم که رفتار جنسى بازترى دارند، بدون شک متمدن‌تر از بقیه اهالى ایران هستند.

اما بعد ناصر تقوایی متوجه شد که من باردار هستم. پرسید: چه کار مى‌کنى؟ پاسخ دادم بچه را نگه خواهم داشت و از مادر شدن خود مغرورم. او گفت پس رسما ازدواج کنیم و من پذیرفتم.

البته به این ترتیب از رویاى جهانگردى کردن فاصله مى‌گرفتم، اما با خودم فکر کردم بچه‌ام بزرگ مى‌شود و ما باهم به جهانگردى خواهیم رفت.

مراسم مشهد قالى در ماه مهر انجام مى‌شود و چند روزى پس از این مراسم بود که ما طى تشریفات ساده‌اى در خانه مادرم با یکدیگر ازدواج کردیم. شاهد ازدواج ما صفدر تقى‌زاده بود و دکتر یوسف جفرودى، دوست نازنین من و ناصر و سیروس طاهباز.

این شخصیت‌ها با همسران خود حضور داشتند. آقایی که ما را عقد کرد مردى بود غیر معمم و شوهر دوست مادرم بود. پرسید مهر را چقدر بنویسم. من گفتم یک سکه طلا و یک جلد قرآن مجید. مرد آهسته به مادرم گفته بود این دختر شما عقل درستى ندارد و آینده‌نگر نیست. خاله‌هایم که در این مجلس حضور داشتند هر کدام هدیه‌اى آورده بودند.

من یک لباس معمولى به تن داشتم. دو سه شب پس از این مراسم ما براى خوردن شام و دیدن دوستان به کافه سلمان رفتیم که پاتوق بسیارى از روشنفکران تهران بود. این کافه در خیابان نادرى قرار داشت و از سه طبقه تشکیل مى‌شد. یک طبقه آن پاتوق کارگران بود و طبقه سوم آن به پاتوق روشنفکران تبدیل شده بود.

دکتر غلامحسین ساعدى از سفر خود به آذربایجان شمارى کرک آورده بود که قفس آنها از دیوارها آویزان بود و کافه را با فریاد بدبده خود پر کرده بودند. سیروس طاهباز یک مجسمه سر بتهوون را به آقاى سلمان هدیه داده بود. حوض کوچکى در وسط کافه و یک دختر ماهى در وسط آن قرار داشت.

کافه سلمان فضاى جذابى داشت و پر بود از گل و گیاه. ما بسیار بى‌پول بودیم و امکان خرید حلقه را نداشتیم. ناصر تقوایی شاخه‌اى از گیاه را کند و به دور انگشت من حلقه کرد. بدون شک این یکى از زیباترین حلقه‌هاى ازدواج دنیا بوده است، هر چند که به جرم گیاه بودن نمى‌توانست دوام چندانى داشته باشد.

فیلم «مشهد قالى» نخستین و جدى‌ترین فیلمى بود که ناصر تقوایى براى تلویزیون ساخت و مقدمه‌اى شد براى ساختن چند مستند بسیار خوب دیگر. سه چهار روز پس از ازدواج ما، او براى ساختن فیلمى عازم جنوب ایران شد.

در یادداشتى براى من نوشته بود «مراقب میرزاعلى باش». نمى‌دانم چطور بود که هم او و هم من مى‌دانستیم بچه پسر است و نام او همانند نام پدر من و ناصر، میرزاعلى انتخاب شده، که البته بعدها به «على» تبدیل شد. لقب میرزا دیگر از مد رفته بود.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

خانم پارسی پور جوری قضیه را بازگو می کنند که می خواهند به نحوی به آن رنگ روشنفکری بدهند . خب زندگی کردن با یک مرد و قبل از ازدواج حامله شدن در آن ذوران چیز زیاد عجیبی نبود . کما اینکه ایشان یعد به مراسم فرمایشی ازدواج نیز تن دادند و این مشایه تمام رفتارهای عام در این رابطه است . یعنی آن موقعها همیشه همین طور بود. به محض حامله شدن زن طرفین به ازدواج سنتی مرسوم تن می دادند.

-- الف ، Jun 22, 2008

خانم پارسی پور چرا در مورد مسایل زندگی خود با تقوایی زیاد نمی گویید ....چه طور شما که همیشه می ترسیدید باکره نباشید ناگهان باردار شدید_؟!؟!

-- افرا ، Jun 24, 2008

drood bar khanoome Parsipur.
baraye man baese tajob ast ke aghaye Alef be khanoome Parsipur enteghad mikonand ke chera ishan mikhahand be hameh chiz rango booye roshanfekry bedahand! Aghaye Alef chera ingooneh miandishand soalist ke bayad az khish beporsand. nokteye bad anke bichareh roshanfekr ke choon shaho sheikh o ... hameh ra hata dar 1 talare inernety bayad bekhorad va maflook melaty ke payvasteh dar zehne bimare khish (miraseh ESTEBDADY) dar 1 paygahe roshanfekry hata bayad matalak be roshanfekr begooyand. dorood bara khanome Parsipur ke chenin ZOLAL minevisand ya bazgooyi mikonand .HAMIN!

-- Shayan ، Jul 4, 2008

الف آقا نیست. خانم است . شما آقای شایان به چه دلیل استباط کردید الف آقاست؟

-- الف ، Jul 6, 2008

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)