خانه > شهرنوش پارسیپور > بررسی و معرفی کتاب > «پدر آن دیگری»، قیام با اعتصاب حرف زدن | |||
«پدر آن دیگری»، قیام با اعتصاب حرف زدنشهرنوش پارسیپورhttp://www.shahrnushparsipur.comدر سفر نوروزی به وین، پایتخت اتریش کتاب دوم خانم پرینوش صنیعی به نام «پدر آن دیگری»، چاپ پنجم بدست من رسید. قبلا من «سهم من» را خوانده بودم و به نظرم آمده بود کتاب بسیار خوبی است و خواندن آن برای من بسیار لذتبخش بود.
کتاب جدید را هم با علاقه خواندم و متوجه شدم پرینوش صنیعی بطور کلی نویسندهای است که میتواند خوانندهاش را روی صندلی بنشاند و توجه او را کاملا به خودش جلب کند. کار او بصورتی است که نشان میدهد با ادبیات و ادبیاتی که میتواند مردم را جلب کند، آشنایی کامل دارد و در این زمینه به خودش مسلط است. من کتاب را با خودم به آمریکا نیاوردم، به دلیل اینکه صاحب داشت و باید آن را به صاحبش پس میدادم. ولی سعی میکنم در این زمان کوتاهی که در اینجا دارم درباره آن صحبت کنم. کتاب شرح احوال یک پسر چهار پنج ساله است که اعتصاب حرفزدن کرده، یعنی حرف نمیزند و کمکم ما متوجه میشویم که از اطرافیانش و بهویژه از پدرش دلخور است، مادر پدرش را دوست ندارد. داستان از جایی شروع میشود که او سعی میکند سنگی را، پارآجری را به سر مادربزرگش بزند و به اصطلاح او را هدف قرار بدهد. پسرک در این قیامی که دارد، یعنی در این حالتی که پیدا کرده نسبت به خانوادهاش با حرف نزدن، و در حرف نزدن شرایطی را بوجود آورده که خانوادهاش را نگران میکند. پدر که عادت دارد به پسر بزرگش افتخار کند و او را آدم صاحب دانشی بداند و پز پسرش را به اصطلاح به مردم بدهد؛ از داشتن پسری که نمیتواند حرف بزند به شدت احساس خجالت و حقارت دارد. و بعد داستان به همین شکل پیش میرود تا جایی که یک روز سروکله مادر مادر پیدا میشود، یعنی مادربزرگ مادری و این زن هست که کم کم کشف میکند بچه چه مشکلی دارد و چرا نمیخواهد صحبت کند، در قیام بچه شریک میشود و با هم همدست میشوند علیه بزرگترها. و پسرک یکجایی را پیدا میکند که به او اعتماد داشته باشد و همین مساله دوباره او را به حرفزدن وادار میکند. پرینوش صنیعی این موضوع را در یک رمان نسبتا بلند بسیار خوب آنالایز میکند، برسی میکند و ما را در جریان این داستان قرار میدهد.
البته من یادم هست که در دورانهای قدیم کتابی خواندم به اسم «بچههای کوچک این قرن» نوشته کریستیان شور که کتاب وقف انتقاد از سیاست تسلیم به بچهها شدن مردم، از طرف دولت فرانسه بود و کریستیان شور خانوادههای پرجمعیت را نشان میداد که اصلا شاد نیستند و از نوع زندگیشان رنج میبرند و بچهها شرایط ناهماهنگ و نابهنجاری دارند. یکی از قهرمانهای این داستان پسری است که حرف نمیزند، بطور کلی اصلا حرف نمیزند و کار بجایی میرسد که خانوادهاش نگران هستند و بعد یک روز پسرک اولین جملهای که میگوید چند تا فحش رکیک است. چند تا ناسزای رکیک. عین این حادثه در کتاب پرینوش صنیعی اتفاق میافتد. یعنی چنین به نظر میرسد که پرینوش صنیعی در نگارش کتابش نگاهی داشته به این رمان فرانسوی «چههای کوچک این قرن»، اثر کریستین روشو. و خب البته هیچ اشکالی ندارد که انسان با اخذ یک مفهومی از کتاب یک نویسنده، داستانش را جلو ببرد. من در این کار هیچ اشکالی نمیبینم. اشکالی که من در کتاب پرینوش صنیعی به آن برمیخورم این است که قیام این بچه چندان توجیه قابل تاملی ندارد. یعنی ما نمیفهمیم چرا او قیام کرده. کمابیش رفتار خانواده او؛ مادر او که بسیار مهربان است و زمان درازی به بچه وقت میدهد، پدر گرفتار است و کار میکند و نمیتواند آن زمانی که لازم است را در اختیار بچه بگذارد. ولی این خانواده چهار نفری آنقدر فرصت و وقت دارند که صرف بچه خود بکنند. پس قیام پسرک کمی نامعقول باقی میماند و در ذهن جا نمیافتد، ضمن اینکه داستان را انسان با راحتی و لذت میخواند و جلو میرود. من فقط از یکی از صفحات کتاب یک فتوکپی برداشتم و فکر میکنم همینجا را برای شما بخوانم گرچه نقطه کلیدی کتاب است و میتواند بعضیها را اذیت کند که چرا این نقطه کلیدی باز میشود. ولی چون کتاب خواندنی است در هر حال صدمهای به آن نمیخورد که ما آن را ببینیم. بحث و گفتگو است بین افراد مختلفی که در کتاب هستند. «... حالا کدام گوری بوده؟ خونهی دوستش. کدام دوستش، مگر دیشب به همه زنگ نزدید؟ خسرو جلو آمد با عصبانیت گفت بابا جون دروغ میگویند، دوستش کدوم است. من خودم با همهشان حرف زدم. اگر راست میگویند، اسمش چیه؟ آدرس خونهاش را بدهند بروم ازش بپرسم. قلبم فروریخت. مبادا عموجان حرفهای او را قبول کند و بخواهد که به خانه دوست فرشته برود. شانه مادر کمی لرزید. خجالت بکش پسرجون. مگر تو تمام دوستها و هم کلاسیهای فرشته را میشناسی. من رفتم دم خونهشان اتفاقا آدمهای خوبی بودند. با مادرش هم صحبت کردم. حسین آقا خسته ولی هنوز عصبی گفت؛ اگر آدمهای خوبی بودند چرا به ما خبر ندادند. مادر گفت؛ مادره نمیدونسته که شماها خبر ندارید. فکر میکرده که فرشته اجازه گرفته که شب منزل آنها بماند. خسرو گفت؛ به خدا دروغه این دوست از کی پیدا شده. چطور تا حالا هیچکس ندیدتش. چرا اتفاقا شهاب میشناختنشان. چند بار با فرشته رفته آنجا. خونه را هم خوب بلد بود. او من را برد. اگر او نبود من خونه را پیدا نمیکردم. همهی نگاهها بسوی من برگشت. خسرو با نفرت گفت؛ این، این خنگ خدا. دیدی گفتم اینها همهش دروغ است. آخه شعورش به این چیزها میرسد. اگر راست میگویی بیا من هم ببر. د بیا. بطرفم آمد. محکم مچ دستم را گرفت و بطرف در کشید. مادر و فتانه خانم وحشتزده نگاه میکردند و دست و پایشان را گم کرده بودند. د بیا برویم خنگ گاگولی. تا خونهشان را نشانم ندهی ولت نمیکنم. خشم در تمام وجودم شعله کشید. آزارهایی که از خسرو دیده بودم توی چشم من مجسم شد، با نفرت و قدرتی که از جثهی کوچکم بعید بود دستم را از دست خسرو بیرون کشیدم و فریاد زدم دیوث مادر قحبهای ...» این اوج داستان پرینوش صنیعی است که نشان میدهد پسرک چقدر عصبانی است از دست دور و بریها. چون به دلیل اینکه او حرف نمیزند بچههای دیگر از او سوء استفاده میکنند و در ماجراجوییهای مختلف او را به میدان میکشند و حتی تهمتهایی به او میزنند. یعنی مثلا میگویند خانه را سوزاندی درحالی که خودشان سوزاندند و کارهایی از این قبیل. پرینوش صنیعی سعی میکند در این کتاب مساله و معضل مهمی را بررسی کند. یعنی عدم تفاهم و احساس همدردی یک بچه با خانوادهاش. یعنی بچهای احساسی نسبت به خانوادهاش ندارد و خودش را در تضاد با آنها میبیند. منتها همانطور که گفتم چندان روشن نمیشود که چرا این بچه دچار تضاد است و چرا نمیتواند با خانواده کنار بیاید. قبول این مساله به این صورتی که در کتاب مطرح میشود چندان با ذهن تطبیق پیدا نمیکند. ولی این دلیل نمیشود که فکر کنیم این رمان رمان بدی است. رمان بسیار خوبی است و نویسنده موفق و پیروز از کار درآمده. بسیاری مواقع دیده میشود که افراد از ادبیات همدیگر اقتباس میکنند تا بلکه بتوانند یک معضل اجتماعی را مطرح کنند. بنابراین در اینجا هم پرینوش صنیعی از کریستین روشو و کتاب او استفاده کرده تا بتواند یک معضل اجتماعی را مطرح بکند. کار جالبی است و خواندن آن را من به شما توصیه میکنم. ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسیپور، کتابی بفرستند، میتوانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند: Shahrnush Parsipur
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
به خوانندگان توجه مى دهم كه نام نويسنده فرانسوى كريستيان روشفور است و نه روشو. نام رمان نيز بچه هاى كوچك اين قرن.
-- شهرنوش پارسى پور ، Jun 15, 2008جمله اى كه پسر كوچك مى گويد اين است:
ديوث مادر قهوه اى.
من کلا"این برنامه رو خیلی دوست دارم.فقط کمی سیاه وسفید است.کاش کمی رنگی بود.
-- سحر ، Jun 21, 2008با سلام با توجه به موضوع پایان نامه کارشناسی ارشد بنده با عنوان سیمای زن در آثار پرینوش صنیعی خواهشمندم اگر مطلب یانقدی دارید برایم بفرستید.با تشکرواحترام
-- هادی خزاعی ، Jul 7, 2008با اینکه بررسی خانم پارسی پور از این کتاب بسیار خوب و درست به نظر می رسد اما ایشان از کجا تا این حد مطمئن هستند که خانم صنیعی حتماً آن کتاب نویسنده فرانسوی را خوانده و از آن اقتباس کرده است.
-- دُرّه دورکی ، Jul 12, 2008بسیاری از افراد روی مسئله روانشناسی کودک کار کرده اند و کتاب "بچه هاى كوچك اين قرن" مسلماً تنها منبع موجود نیست بخصوص که بنا به گفته خود خانم پارسی پور، آن کتاب یک رمان است و نه یک اثر علمی.
باسلام خدمت استاد محترم-خانم دکتر ضمن تشکر از نقد کتاب پدر آن دیگری خواهشمندم در صورت امکان سیمای زن را در آثار خانم صنیعی بررسی فرمایید.با تشکر واحترام
-- هادی خزاعی ، Aug 26, 2008من هم اصلا اين کار شما رو دوست نداشتم که: ميگيد خانم پرينوش صنيعي از کسي اقتباس کرده اصلا کار براي کس خاصي نيست ما فقط وسيلهاي هستيم براي اينکه درياچه دانايي را به هم نشان دهيم و هر کسي از ديد خود و از روش خود اين کار را ميکند و هر مقدار تعدا روشهاي نشان دهندة حقيقت بيشتر باشد دريافتن حقيقت راحتتر است، حالا اگر كريستيان روشفور هم داره تقريبا به نوعي از دانايي اشاره ميکنه که خانم صنيعي اشاره کرده دليل ميشه که خانم صنيعي اقتباس کرده؟ يه مقدار تامل کنيد.
-- ليلا ، Feb 27, 2010