خانه > شهرنوش پارسیپور > بررسی و معرفی کتاب > داستانوارههای یک نویسندهی پرکار | |||
داستانوارههای یک نویسندهی پرکارhttp://www.shahrnushparsipur.comمحمد سعید حبشی، مجموعه داستانش را که در بیست و یک داستان است، یا بهتر بگویم، بیست و یک داستانواره، بوسیلهی پست برای من فرستادهاند و من در این اواخر فرصت کردم و آن را خواندم و برنامهی امروز را اختصاص میدهم به گفتوگو دربارهی این داستانها.
محمد سعید حبشی براساس شناسنامهای که در پشت کتاب بهدست داده شده، در ۱۲ اسفند ۱۳۲۲ شمسی در شیراز متولد شده است. فعالیت مطبوعاتی را از زمانی که سالهای آخر دبیرستان را در شیراز میگذراند، با مطبوعات استان فارس آغاز کرده است. همزمان به نوشتن نمایشنامههای رادیویی برای رادیو شیراز پرداخته است. و نویسندگی برنامههای شما و رادیو نیز که شبها بهطور زنده از رادیو شیراز پخش میشد، جزو وظایف ایشان بوده است. کتاب «بوسه روی شنهای ساحل» او که مجموعهای از هشت داستان کوتاه و دو نمایشنامه رادیویی بود، در همین سالها در شیراز منتشر شد که چاپ سوم آن توسط انتشارات آسیا در تهران صورت گرفت. از آنجا که در کار نوشتن نمایشنامه روی صحنه موفق بود، به سینما کشیده شد و در تهران با نوشتن فیلمنامههای متفاوتی نام خود را بعنوان سناریست حرفهای به ثبت رساند. همزمان دورهی روزنامهنگاری را در دانشگاه تهران گذراند و حرفهی اصلی او فعالیت موثر خبری در سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران و فعالیت مطبوعاتی در روزنامهی اطلاعات بود. در آمریکا سردبیری سه مجله را بهعهده داشته، که یکی از آنها «تلاش» بود و به خودش تعلق داشت که در زلزلهی بزرگ سال ۱۹۹۴ میلادی مجبور به تعطیل آن شد. در آمریکا در سال ۱۹۹۱ میلادی در شمال کالیفرنیا یک فیلم سینمایی بنام «قصهی عشق با برخورد فرهنگها» ساخت که با استقبال خوبی روبهرو شد. او یک بار ازدواج کرده است و سه فرزند پسر دارد. بهطوری که میبینید محمد سعید حبشی از نوعی از نویسندگان است که در ایران کار زیادی را انجام داده است و این نوع نویسندگان بهطور کلی در ایران کار زیادی هم همیشه انجام دادهاند. واقعیت این است که سینمای فارسی را همین نوع نویسندگان ساختهاند. یعنی کسانی که سناریو بلد بودند و قدرت این را داشتند که سناریوهایی بنویسند که سینمای فارسی بتواند از آنها فیلم بسازد. پس محمد سعید حبشی جزو این دسته از نویسندگان و افراد است. در خواندن داستانهای او متوجه میشویم که گرچه ایشان در آغاز کارش جملهای از یک نویسندهی معروف فرانسوی بهدست میدهد، «لویی فردیناند سرین»، گفته است: «من نوآوری کردهام، سبک ساختهام. این تمام چیزیست که میتوان من را بخاطرش سرزنش کرد. اگر ترکهای بگیری دستت و بخواهی در آب نشانش دهی، باید اول آن را خم کنی، چون بنابر قانون انکسار نور چوب در آب شکسته بهنظر میرسد. پس باید اول آن را بشکنی و بعد در آب فرو کنی. درستش همین است! اینها کاریست که نویسندهی صاحب سبک انجام میدهد. من نمیتوانم رمانی به زبان کلاسیک بخوانم. زبانشان غیرقابل فهم است. زنده نیست. تشریح صحنهها خواننده را خسته و زده از خواندن میکند. من فقط هرچه به کلهام میزند، مینویسم. با زبان سادهی مردم مینویسم.» البته بهنظر میآید که محمد سعید حبشی خیلی از فرم صحبت میکند. ولی واقعیت امر این است که وقتی شما این داستانها را میخوانید، میبینید که او سبک و فرم خاصی را در کارش رعایت نمیکند. بلکه فکرهایی به مغزش میآید و آنها را به صورت داستان درمیآورد و نمیشود گفت که واقعا از نویسندگانی است که به سبک و فرم توجه میکند. محتوای داستانهای او، یعنی اگر ما محتوا را به آن مفهومی بگیریم که امروز مطرح است، پلات و پیرنگ داستان، میبینیم که ایشان چندان توجهی به آن ندارد. همانطور که گفتم فقط به یک مطلب توجه میکند، یک داستانوارهای به مغز ایشان میآید و آن را بهصورت متن بر روی کاغذ پیاده میکند. مثلا اگر به داستان اول این مجموعه نگاه کنید که اسمش «ستارههای بندر» است، میبینید که این عنوان «ستارههای بندر» هیچ نوع ربطی به این مجموعهی این داستانها ندارد، که در کتاب آمده است به اصطلاح این داستان با اسمش همخوانی ندارد. ولی بهرحال داستانش این است که جاسم هر روز به دریا میرود برای صید مروارید. او در یکی از دفعاتی که برای صید مروارید میرود به دریا، دختری را که دارد غرق میشود، نجات میدهد و با خودش به خانه میبرد. بعد که میآید خانه، مادرش از دختر نگاهداری میکند و جاسم برای این که دختر را زنده کند، به او تنفس مصنوعی میدهد. پس در عمل در واقع یکجور عمل بوسیدن اتفاق افتاده است. او به دست و پای دختر دست زده و خلاصه سخت تحت تاثیر او قرار گرفته است. او به مادرش میگوید که من این دختر را میخواهم. میخواهم با او ازدواج کنم. مادر میگوید، بذار من ببینم این چی هست تا ته توی قضیه را دربیاورم. مادر ته توی قضیه را درمیآورد و متوجه میشود که این دختر اولا از خانوادهی بزرگان است، دختر رییس نظمیه است و ثانیا خودش را کشته، چون باردار شده و فرزندی نامشروع دارد. جاسم خیلی از این بابت غصه میخورد. از خانه میآید بیرون. میرود به خانهی رفیقش که خلیفه اسمش است، که قبلا خواهر این خلیفه را دوست داشته. میرود آنجا میبیند خانهی خلیفه را بستهاند، نظمیه بسته است. دنبال خلیفه میرود و خلاصه او را در محلهای پیدا میکند که ظاهرا محلهی بدنام شهر بندرعباس است. آنجا به خلیفه میگوید، ببین من میخواهم با خواهرت ازدواج کنم. خلیفه خیلی تعجب میکند و میگوید، صبر کن حالا خواهرم میآید. خلاصه خواهر از اتاق میآید بیرون و بعد معلوم میشود که بله، ایشان روسپی شده است. داستان با یک حالت دراماتیک به پایان میرسد که از آن به بعد دیگر کسی جاسم را نمیبیند. خب داستانش نوشته شده، ولی واقعیت این است که داستان به آن مفهومی که ما میشناسیم نیست. نویسنده زحمت کشیده، فکر کرده و تخیلاتی را سرهم کرده و پیش آورده است. ولی ما میبینیم که این داستان یک بعدی است. یعنی آن پلات پررنگ و پرمحتوایی را که باید داشته باشد، ندارد. جاسم مثل آدم کوکی عمل میکند. یعنی دختر پیدا میکند، دختر از دست میدهد، بدون این که بداند چرا و برای چه. حتما همین دختر بایست خیلی نجیب باشد تا جاسم بتواند او را دوست بدارد. خیلی برشهای این داستانهای کتاب محمد سعید حبشی شبیه فیلمهای فارسی دوران حکومت سابق است که ما وقتی میدیدیم بهنظرم میآمد دو بعدی است و خیلی به مسئلهی سکس توجه دارد. محمد سعید حبشی هم در تمام داستانهایش به مسایل جنسی و سکسی علاقهی شدیدی نشان میدهد و تقریبا تمام داستانها بدون استثنا یک ارتباط جنسی را مطرح میکنند. گاهی داستان سعی میکند خیلی عاطفی باشد. مثلا در داستان «سلماز و شمعهای سقاخانه». داستان اینجوری شروع میشود: «سلماز دختر باکرهای بود که وقت شوهرش بود. همین رسیدن وقت باعث شده بود تا دل به سهراب ببندد...» باز میبینید که برداشت یک بعدی است. یعنی چنان به نظر میرسد که چون به سن ازدواج میرسیم، ناگهان دل به کسی میبندیم که البته باز در اینجا هم بدون هیچ سبب روشنی این عشق به زمین گرم میخورد. یعنی سهراب رفته دختر خالهاش را گرفته، بنابراین به سلماز اهمیتی نمیدهد و سلماز زندگیاش دوباره تاریک و تیره و تار میشود. من خیلی علاقمند بودم که یک تحلیل اجتماعی گستردهای در اطراف این داستانها بدهم. چون به نظر میآید بعضی ازافراد اصولا توجهشان فقط به مسایل جنسی است و از یک زاویه دیگری نمیتوانند مسایل جهان را بررسی کنند. در این کتاب هم ما به این موضوع برخورد میکنیم، یعنی این مشکل، و حل این مسئله واقعا از عهدهی من خارج است. ما باید بدانیم که در یک مسئلهی اجتماعی فقط رفتار جنسی نیست که نقش بازی میکند. روانشناسی اجتماعی، جامعه شناسی، اقتصاد و بسیاری از مسایل دیگر همه باهم ترکیب میشوند، تا ما بتوانیم یک حادثه را بسازیم. ما نمیتوانیم صرفا براساس تکیه به رفتار جنسی مسئلهای را جلو ببریم. این امکانپذیر نیست. «بیست سال انتظار» یکی از داستانهای این مجموعه است که سعی میکند کمی ماجراجویی وارد داستان بکند و از روابط جنسی صرف خارج بشود، که بازهم در این گیر و شتاب میافتد. پیرمردی کتابی پیدا کرده است از مصر باستان که کتاب خطرناکیست. آقای اعتضاد مظفر میآید و این کتاب را میخرد و با خودش میبرد ایران. پسر اعتضاد مظفر میخواند کتاب را و به محض آن که میخواند دختری بر او ظاهر میشود، یک دختر مصری، و یک بازی ترسناکی هم اتفاق میافتد و بعد پسر یکدفعه پیر میشود و پدر هم دیوانه میشود. حالا چطوری ما این را به این مجموعه که میتوانست یک داستان خیلی جالب باشد وصل بکنیم، برای من روشن نیست. من فکر میکنم محمد سعید حبشی با ابتکار شخصی نویسنده شده است. یعنی در نویسندهشدن کتاب زیاد نخوانده، یعنی نرفتهاند دنبال این که ببینند ادبیات متعهد، یا ادبیات بهطور کلی چه میگوید. شاید کتابهایی... یا مثلا تکیهایشان به یک سلسله فیلمهایی بوده که در هالیوود ساخته میشود و ایشان هم برداشتهایی از این داستانها کردهاند. همانطور که گفتم، چیز زیادی به عنوان مفاهیم اجتماعی یا فلسفی در این داستانها نیست و خود داستانها برش داستانی خیلی گستردهای ندارند و به نظر میآید بیشتر داستانواره هستند تا داستان. طرحی از یک داستان هستند که قرار است نوشته بشود، ولی فعلا طرح پیاده شده و به چاپ رسیده تا در مرحلهی بعدی خود کتاب نوشته بشود. من فکر میکنم که محمد سعید حبشی اگر دوبارهنویسی بکند این داستانها را و سعی بکند برشهای اقتصادی اجتماعی دقیقی به آنها تزریق بکنند، ما با داستانهای بهتری روبهرو خواهیم بود. مثلا همان داستان اول جاسم، بررسی این که چرا دختر روسپی شده است، خیلی مهم است. یعنی باید این را پیدا کنیم. یا دختری که باردار شده است و خودش را در آب انداخته، خب چرا باردار شده و چرا این حادثه برایش رخ داده است؟ تمام این نکات را اگر ببینیم، داستان برش بهتری پیدا میکند. درهرحال امیدوارم که آقای محمد سعید حبشی از من رنجیده خاطر نباشند. من سعی کردم از این کتاب تا جایی که میتوانم مطلب بیرون بکشم، ولی متاسفانه همهاش در ضوابط و روابط جنسی باقی ماندم و نتوانستم به عمق این داستانها رخنه بکنم.
ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسیپور، کتابی بفرستند، میتوانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند: Shahrnush Parsipur
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
علیرغم اینکه صحبتهای خانم پارسی پور در رابطه با کمبود بررسی های اجتماعی و غیره در آثار آقای حبشی درست به نظر می رسد، اما آیا این جمله «سلماز دختر باکرهای بود که وقت شوهرش بود. همین رسیدن وقت باعث شده بود تا دل به سهراب ببندد...» نشان دهنده این نیست که نویسنده دارد به موضوعات اجتماعی و تاثیر سنتهای قومی و بومی بر افکار و احساسات دختری جوان اشاره می کند؟
-- دره دورکی ، May 12, 2008