خانه > شهرنوش پارسیپور > بررسی و معرفی کتاب > تعلیق، روایت بیرحمی ظلالسلطان | |||
تعلیق، روایت بیرحمی ظلالسلطان
این هفته برای شما از کتاب «تعلیق»، نوشتهی محمدرحیم اخوت میگویم. تعلیق، یک نوولا است. البته روی کتاب نوشتهاند داستان بلند، ولی در مجموع این داستان 82 صفحه است با خط درشت و بنابراین نمیتواند یک داستان بلند محسوب شود، بلکه یک نوولا است. نوولا را من نمیدانم در فارسی به چه چیزی میتوانیم ترجمه کنیم. به دلیل اینکه ما داستان کوتاه داریم که میشناسیم و معمولا یک حجمی است از یک صفحه تا هشت، ده صفحه. رمان هم از 150 صفحه به بالا است. ولی کتابهایی هستند در حد فاصل داستان کوتاه و داستان بلند که این کتب اخیر تعلیق، درحقیقت یک نمونه از این کارها است. تعلیق خوب نوشته شده است. یعنی محصول اندیشهی دراز مدت محمدرحیم اخوت دربارهی مسایل خانوادگی اوست. چنین به نظر میآید، یعنی از سالشمار آخر کتاب؛ نویسنده کار خیلی جالبی کرده و در سالشمار آخر کتاب، زادروز تمام قهرمانان داستان را بهدست داده و از طریق این زادروزها ما متوجه میشویم که کی با چه کسی نسبت دارد.
داستان حول محور یک فاجعهی غمانگیز در یک خانواده میگذرد. یعنی کشته شدن یک شخصیتی بهدست یک شاهزاده سفاک. البته محمدرحیم اخوت از اهالی اصفهان است و داستان هم در اصفهان اتفاق میافتد و طبق معمول در حول و حواشی زمانی است که ظل السلطان بهعنوان حاکم در اصفهان بر مسند قدرت نشسته است. ظل السلطان، بزرگترین فرزند ناصرالدین شاه و مردی بسیار سفاک و بیرحمی بود. تا آنجا که میشود درک کرد، دلیل بیرحمی او حالت فطری است. ولیکن ظل السلطان چون پسر اول ناصرالدین شاه بود، انتظار داشت که خود شاه بشود. منتها چون مادر او از مردم عادی بود و یک ازدواج معمولی رخ داده بود و از یک شاهزاده قاجار نبود؛ درنتیجه نتوانست به سلطنت ایران برسد. این مساله این شاهزاده را بیشتر از پیش به بیرحمی و سنگدلی سوق داد. چراکه انتقام این پادشاه نشدن را از اطرافیان خودش میگرفت و اعمال و رفتاری از این شخص سر زده که در تاریخ اصفهان معروف است. میشود گفت که بخشی از آثار ادبی اصفهان، حول محور شخصیت این شاهزاده شکل گرفته است. مثلا شازده احتجاب هوشنگ گلشیری هم متکی است بر داستان ظل السلطان. اخوت در کتاب تعلیق، نشان میدهد که از یک خانواده هنرمند است و به نظر میآید از دوران کودکی تا جوانسالی، همیشه پای صحبت بزرگترهای خانواده نشسته و داستانهای مختلف را پی گرفته است تا رسیده به اینجا. محمدرحیم اخوت در سال 1324 به دنیا آمده است. داستان را از دوران کودکی خود بهطور مرتب از اقوام و خویشان شنیده و بهویژه از یکی از خویشانش که خطاط است، یعنی پدربزرگش و در آنجا شرح میشود که چگونه این شاهزادهی قاجار، ظل السلطان، نصرالله خان، قوم و خویشاوند محمد رحیم اخوت را میکشد. علت کشتن این است که غزالی به خانهی او پناه آورده و نصرالله خان تصمیم میگیرد که غزال را بکشد و بخورد، ولی آقای شاهزاده که اصلا رضایت نمیدهد که کسی شکاری را بخواهد خودش بخورد عصبانی میشود و خلاصه مرد جوان را به ضرب یک گلوله میکشد. این مساله تبدیل میشود به یکی از زیر ساختهای اصلی درام خانوادگی این افرادی که وابسته به محمد رحیم اخوت هستند. تعلیق به قراری که نویسنده در کتاب شرح میدهد به معنای نوعی «خط نگاری» است. یعنی میشود نستعلیق و ما یک چیزی هم به اسم تعلیق داریم. در این کتاب با نثر ظریف و پیچیدهای که به راستی قابل تحسین است، نویسنده این روابط و ضوابطی را که در خط نگاری و خط نویسی و نقاشیهای قدیمی ایران است، به شرح آنها همت میگمارد. من اینجا باز میکنم کتاب را و قسمتی از آن را میخوانم برای شما: «نهال نوخیز را بدون پیوند دربرگرفتن ثمرةالفواد فواکهه لطیف مقدور نیست و بیممازجت آب و خاک، نوباوگان بلوغ از مکان معروف جلوهگر عرصهی شکوه و ظهورنه. بنا و علی هذا المعانی» اینها البته نکاتی است که ظاهرا در یک عقدنامه نوشته شده و یا دربارهی یک عقدنامه نوشته شده است. که این، کار خطاطهای قدیم بوده که این کار را با ظرافت و با زیبایی انجام میدادند. «جهیزک معلوم است. از سفیدی برف و سیاهی ذغال. از هرچیز هم بهترینش حتما. میگفتند با فرشهاش، چند تا قصر را میشده فرش کنی. چقدر بوده که ماندههایش را به خانه تنهاییاش آورده و هنوز هم هست.» این ظاهرا باید شرح ازدواج شیرینبانو باشد که یکی از قهرمانان این داستان است و همسر نصرالله خان. یعنی مرد جوانی که ناکام میمیرد، کشته میشود بهدست ظل السلطان. بیایید نگاه کنیم به قسمت دیگری از نثر این کتاب که البته نثر در نوسان است. گاهی بهصورت نوشته میآید و گاهی بهصورت دیالوگ: «آسمان پنجهکش آفتاب را در گرماگرم از تنور افق برآوردید و فلک از دانههای کواکب، تنقلات زرافشان ریختید. مهتابی ماه میسوخت، انجمن آرای دوران بر طاق سماوات از کهکشان، چوب بستی کرده به مفاد و بلغ زینت الدنیا به مثابی. دهانها یک دم از جنبیدن باز نمیماندند. همان شب اول خطبه عقد را خوانده بودند. پس از سه بار خواندن، عروس از پشت پرده بله را داده بود. نه طوری که آقا بشنود. تازه از پشت آن پرده و از میان آن همه زن، چطور میشود فهمید کدام بله مال عروس بوده.» خب، بهطوری که میبینید ضوابط و ظرایف این داستان، همگی با هم در تعلق این کاراکترها و شخصیتها هستند. یعنی خطاطها و نقاشها که زندگی آنها به ماسبت شغلی که دارند، همیشه در رابطه با اشراف و شخصیتهای ثروتمند میگذرد. به دلیل اینکه خط نویسی هنر گرانقیمتی است و فقط اشراف هستند که از پس پرداخت قیمت یک چنین خطهایی برمیآیند. یا مثلا عقدنامههایی که مال افراد ثروتمند است، معمولا بهدست خطاطهای بسیار ماهر نوشته میشود و خط تعلیق ظاهرا یکی از خطوطی است که من اینطوری که از روی جلد نگاه میکنم، خط بالا و پایین و درهم و برهم و از توی یک نقشه درآمده است.
محمدرحیم اخوت، اصفهانی است و تحت تاثیر مکتب اصفهان است. مکتب اصفهان من فکر میکنم شباهت زیادی با بافت شهر اصفهان دارد. یعنی شهری است که کوچههای تنگ دارد و پیچ درپیچ است. پس درنتیجه شما برای اینکه از جایی به جایی برسید، از پیچ و خمهای زیادی حرکت میکنید. البته من صحبتم اصفهان قدیم است. در عین حال اصفهان شهر طبقات متوسط صنعتگر است که این خود یک ساختار ویژهای به این شهر میدهد. بهطور معمول ادبیات داستانی شروع میشود با رشد طبقات متوسط. البته در قدیم هم ما داستان داریم در دوران اشراف و زمینداران بزرگ هم ادبیات و تاتر وجود دارد.اما ادبیات داستاننویسی معمولا با طبقه متوسط آغاز میشود که اگر معیار را غرب بگیریم. رمان، ساختار ویژهی طبقات متوسط است. اصفهان هم شهر مردمان طبقات متوسط است. یعنی کسانی که بیشتر صنعتگر هستند. اصفهانیها در بین نویسندگان ایرانی این را ثابت کردند که خیلی علاقمند هستند به روشهای نگارش و نثر. یعنی به فرم و سبک اهمیت خاصی میدهند. به زیبایی کلام و اینکه کلام خیلی فاخر باشد یا پیچیده باشد یا به نوعی باشد که روشن بشود این نویسنده با بقیه مردم عادی فرق فاحشی دارد. ولی داستانی که اینجا شرح میشود، جز گره اصلی داستان – یعنی کشته شدن نصرالله خان بهدست شاهزاده ظلالسلطا – در باقی موارد در حاشیه میچرخد. و خیلی جالب است که وقتی کتاب را میخوانید، کاملا حس میکنید راوی، یک مرد تریاکی است. یعنی راوی ما، محمد رحیم اخوت نشسته و به مردی که با تریاک زندگی میکند و تریاکی هست؛ به پای مجلس او نشسته است و به حرفهای او گوش میدهد و تاریخ را و زندگی خانوادگی را از طریق حرفهای این شخصیت تریاکی برای ما شرح میدهد. پس درنتیجه ما به جزییات مسایلی وارد میشویم که بیشتر در رابطه با هنر خطاطی و نقاشی است و در جوار آن داستان این قتل ترسناک را هم میخوانیم و اینکه چطور یک خانواده به نابودی کشیده میشود. اخوت موفق است در این اثر و زحمت زیادی کشیده و من فکر میکنم بد نیست دوباره یکجای دیگر را برای شما بخوانم که در رابطه با همین قضیه تریاککشی است: «حقه که تمیز میشد، مینشاند میان خاکسترها. نزدیک آتشی که کرک انداخته بود. مثل گرز سرنگونی عمود در گوشهی منقل میایستاد. تا حقه گرم شود، استکان را تا نیمه پر میکرد؛ رقیق. نبات اگر داشت به این پر رنگی نبود. چای اول را تلخ میخورد. تا چای روی حبه نبات را میگرفت، رنگش برمیگشت. انگار. چای تلخ را که مینوشید، حقه هم گرم شده بود. کمر چوب کپور را میگرفت و حقه را کف دست چپش میچرخاند. غبار خاکستر را از حقه میگرفت و بست را میچسباند. با انگشت شست کمی فشارش میداد که آن قسمت که نرم شده بود مثل خمیر پهن شود و بچسبد.» خلاصه این شخصیت تریاکی، همینطور تریاک میکشد و داستانهای کوچک و بزرگی برای نوهاش تعریف میکند و این نوه هم این داستانها را برای ما به یادگار میگذارد. یعنی یکی از این داستانها را و از طریق این داستان، ما با چند وجه فرهنگ ایران آشنا میشویم. یکی فرهنگ تریاکیها که الزاما آدمهای بیکارهای نیستند، بلکه میتوانند به کارها و مشاغلی دست بزنند که جالب باشد. دوم، ساختار شهر اصفهان در مقطع نهایی قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم که زمان شکلگیری این داستان است. به دوستان عزیز، خواندن این کتاب را توصیه میکنم و البته باید گفت که خواندن این کتاب کمی حوصله میخواهد و اگر حوصله داشته باشید، بدون شک از خواندن آن لذت میبرید. مرتبط: وبسایت شخصی محمدرحیم اخوت ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسیپور، کتابی بفرستند یا نامه ارسال کنند، میتوانند کتاب یا نامه خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند: Shahrnush Parsipur
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|