خانه > شهرنوش پارسیپور > بررسی و معرفی کتاب > داستانِ فریبخوردهی حزب توده | |||
داستانِ فریبخوردهی حزب تودهhttp://www.shahrnushparsipur.com
این هفته من درباره نویسندهای با شما صحبت میکنم که از شهرت قابل تاملی در ایران برخوردار است. نام این نویسنده، امیرحسن چهلتن و کتابی که درباره آن با شما صحبت خواهم کرد سپیده دم ایرانی، آخرین اثر این نویسنده است. البته وقتی به مجموعه آثار او توجه میکنیم میبینیم از سال حدود ۱۳۵۵شروع به کار کرده و آثار او منتشر شده است. به ترتیب سال چاپ، یعنی کتابهای او اغلب به چاپ دوم و سوم رسیده، حتی به چاپ چهارم رسیده، من اسم کتابها را میآورم. صیغه، مجموعه داستان ۱۳۵۵. دخیل بر پنجره فولاد، مجموعه داستان ۱۳۵۷. روضه قاسم، رمان ۱۳۶۲. تالار آیینه، رمان ۱۳۷۹. دیگر کسی صدایم نزد، مجموعه داستان ۱۳۷۱. چیزی به فردا نمانده است، مجموعه داستان ۱۳۷۷. مهر گیاه، رمان ۱۳۷۷. تهران شهر بیآسمان، رمان ۱۳۸۰. عشق و بانوی ناتمام، رمان ۱۳۸۱. ساعت ۵ برای مردن دیر است، مجموعه داستان ۱۳۸۱. کات منطقه ممنوع، چاپ اول ۱۳۸۳. به طوری که میبینید ما با نویسنده پرکاری روبرو هستیم که با دقت و پشت سرهم و بدون وقفه مینویسد و درحقیقت کار او نوشتن است. امیرحسن چهلتن در سال ۱۳۳۵ به دنیا آمده و از بچههای تهران به حساب میآید. در کتابی که من امروز درباره آن با شما صحبت میکنم یا رمانی به نام سپیدهدم ایرانی، ما با شخصیتی روبرو هستیم که پلیس بوده، در یک مقطعی از کشور خارج شده، به روسیه رفته، البته به شوروی به دلیل اینکه از مرزهای شمالی ایران خارج شده که امروز جمهوریهای مستقلی را تشکیل میدهند. ولیکن با عبور از مرز، خودش را به بیرون از کشور پرتاب کرده و بعد مساله جالب این است که در روسیه، به محض رسیدن به عنوان جاسوس دستگیر شده و به سیبری اعزام شده. این شخصیت درحقیقت شخصی است که در کتاب به نام ایرج بیرشک نامیده شده است. بعد داستان دراماتیک دردناکی را همراه خودش برای ما در این کتاب، دنبال میکند. یعنی میشود گفت که از بعد از انقلاب اسلامی ما با نوعی از ادبیات روبروییم که میتوانیم اسم آن را بگذاریم، ادبیات ویژه شخصیتهای وابسته به حزب توده که خاطراتشان را مینویسند. شمار این آثار بسیار زیاد است. اغلب این افراد در نوشتن آثار خود بر این نکته تاکید دارند که چه اشتباهی کردند و چگونه گول خوردند و چگونه خودشان را به دامان اندیشه، البته نه اندیشه کمونیستی چرا که اندیشه کمونیستی، اندیشهای است قابل تامل و قابل بررسی، بلکه خودشان را وابسته کردند به یک حزبی که کاملاً به شوروی وابسته بود و به دنبال رویاهایی از کشور خارج شدند در مقطع نهایی دهه ۲۰ و بعد در خارج از کشور دچار دردسرها و سرگردانیهای بسیار زیادی شدند. من در این لحظه دسترسی به این کتابها ندارم. بسیار خوشحال میشدم اگر فهرستی از آنها داشتم و برای شما میخواندم. ولی کتاب امیرحسن چهلتن، سعی میکند به یکی از این ماجراها که به نظر میرسد واقعی باشد، یک محتوای داستانی بدهد و خیلی خوب هم این داستان را بررسی کرده. یعنی بجای اینکه ما با یک شرح احوال روبرو باشیم با یک رمان روبرو هستیم. نگاه کنید به بخش آغازین کتاب. «جمعه۲۷ بهمن ۱۳۵۷، فرودگاه تهران. یکهو انگار کسی صدایش زد. وقتی رو برمیگرداند و بر متن همهمه خفیفی که مثل یک تور نامریی سالن فرودگاه را میپوشاند، همان نوای گمشده دوباره طنین انداخت. چند سال میگذشت از آخرین باری که صدای آشنا صریح و روشن و صاف، بیهیچ لهجه و لکنتی او را صدا کرده بود. آن وقت صدای خود را شنید. من ایرج بیرشک، ماده ۱۱ پنج اکتبر، تاریخ دستگیری یولی ۱۹۵۱، پایان محکومیت یولی ۱۹۶۱. دوباره آن دهلیز تاریک و سرد را دید. دهلیزی که آنها را به معدن سنگ میرساند و ردیف مردهای ژندهپوشی که تن فرسوده را در تاریکی صبح به جلو میکشیدند تا به هنگام خروج از اردوگاه در صف طویل بازرسی قرار بگیرند. و بعد زوزه موتور روشن کامیونهایی بود که دود خاکستری لولههای اگزوز خود را همچون کلاغی که وا میرفت و محو میشد در هواهای منجمد، بیرون میفرستاد. صدای عربده سربازان روسی و دیگر هیچ جز جهانی خاموش و سرد».
این لحظهای است که قهرمان کتاب پس از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ در اولین روزهای بعد از این انقلاب به ایران آمده و در فرودگاه و بازگشت میکند در رویا به روزهای دردناکی که در سیبری گذرانده و کار اجباری کرده و بیگاری کشیده به عنوان زندانیهایی که به اعمال شاقه محکوم میشوند. واین ایرج بیرشک هم دچار همین اشکال بود. ایرج یا قهرمان کتاب، همسری دارد و همسرش را دیوانه وار دوست دارد. همسر او هنرپیشه است و در یک تاتر کار میکند؛ تاتری که نوشین راه انداخته، از همین جاها ما میتوانیم بفهمیم که داستان میتواند کاملاً واقعی باشد و متکی است بر خاطرات یک شخصیتی که از روسیه به ایران گریخته و بعد مرد جوان چون درگیر فعالیت سیاسی است و چون دچار این احساس است که اتحاد جماهیر شوروی، بهشت روی زمین است که امپریالیسم خونخوار، درها را به روی انسانها بسته و بایستی رفت و به آنجا منتقل شد و با توجه به حوادثی که در اواخر دهه ۲۰ در ایران رخ میدهد و حزب کمونیست ایران یا حزب توده، ممنوع اعلام میشود، و زیرزمینی میشود و عدهای مجبور به فرار میشوند؛ این شخصیت هم فرار میکند. امیر حسن چهلتن در این کتاب علنا قصد ندارد از شوروی، چهره زشتی بدست بدهد. بلکه فقط بر واقعیت تکیه دارد. یعنی سرنوشتی که این شخصیت دچار آن شده است. و بعد ما صحنههای دردناکی داریم از لحظاتی که او از مرز گذشته. سربازی که مراقب اوست و یک سرباز روس است و با دیدن عکس همسر او که زن بسیار زیبایی است، عکس را از او میگیرد و رفتارهای زنندهای میکند که برای مرد جوان درحقیقت مثل این است که به زن او تجاوز کردهاند. و او بعد به سفر هولناکی میرود در عمق شوروی و در اعماق سیبری که به اصطلاح به کار اجباری میپردازد. در یک صحنه در یاد ماندنی، اینها در انبار کشتی زندانی هستند تا به مرکز کارشان برسند و بعد یکی از افراد خودکشی کرده، از یک میلهای خودش را آویزان کرده و با کشتی که کج و معوج میشود، این جسد هم در طول کشتی حرکت میکند و میرود و برمیگردد. صحنه بسیار ترسناکی است. اما بعد ترکیب میشود با عکس روزنامههایی که او با چشم خودش میبیند در روزهای اول که به تهران میآید و اسامی کسانی که بدون محاکمه اعدام شدهاند را میخواند یا با محاکمههای چند دقیقهای، نظر او را جلب میکند. یعنی به یاد میآورد که عین همین حوادث در جای دیگری رخ داده است. مساله جالب در این کتاب بررسی زندگی دوران کودکی این مرد جوان است. پدر او یک افسر است و همسر وی مرده و بچههایش را خودش بزرگ میکند ولی گویا دچار نوعی میل به همجنسگرایی است. که به دختر او بسیار سخت میآید و باعث قطع رابطه با پسرش میشود. ماجرای خانوادگی ایرج بیرشک، بسیار دردانگیز است. یعنی از یکسو بازگشت میکند به سوء تفاهماتی که مابین افراد خانواده وجود دارد و از سوی دیگر سوء تفاهماتی که بین فرد و جامعه و دولت وجود دارد. و از سوی دیگر رفتن و وارد جامعهای دیگر شدن و دچار رنج و عذاب در جامعه دیگری شدن، اینها همه با هم، به اتفاق یک رمان قابل تامل را ساخته است. من چنین به نظرم میآید که امیرحسن چهلتن، بسیار خوب کار کرده و مشکلاتی را نشان میدهد که بسیار قابل بررسی است. یعنی ما ایرانیها، بویژه شدیداً احتیاج داریم در این باره بدانیم. من در این لحظه کتاب را همینطوری ورق میزنم و از جایی شروع میکنم به خواندن: «ایرج نمیشنید او چه میگفت. برای همین پرسید، پای مرد دیگری درمیان است؟ دوباره آمد با برق چشمهای نانجیب نگاهش، با همان هیکل گنده و بوی تند نرینگی و به همه کابوسهای شبانه همان سال ها، معنایی صریح و روشن داد». «مهین خود را عقب کشید و با لحنی مردد گفت، مرد دیگر؟ این کلمات را چنان بر زبان آورده بود که انگار مفهوم آن را نمیشناخت. لحظهای به چشم خیره شد. بعد به خود آمد و گفت نمیدانم. وقتی از یک من دیگری حرف میزنی، درست نمیفهمم منظورت چیست. تکیه داد. آدم فقط یک بار عاشق میشود، ایرج. آیا این یک نکته امید بود. اما آنها سکوت کردند و این سکوت به درازا کشید. ایرج دست به فنجان چای برد و بعد تکهای کیک به دهان گذاشت. مهین گفت بگذار چایت را نو کنم». بخش دراماتیک این داستان، علاوه بر روابط پدر و پسر که به بنبست خورده و علاوه بر رابطه پسر با اجتماع که به بنبست خورده؛ بازگشت میکند به بنبستی که در رابطه با او و همسرش پیش آمده. شاید بشود گفت در پشت این رابطه است که ما یک داستان ظریف را میبینیم. شاید مرد برای اینکه به همسرش ثابت کند که او را دوست دارد و میخواهد برای او زندگی کند، از کشور خارج میشود. درحقیقت شاید برنمیتابد اینهمه زیبایی را که در تعلق او قرار گرفته به عنوان همسر. این نکته خیلی ظریفی است که میشود راجع به آن خیلی صحبت کرد. به هر حال من فکر میکنم کتاب سپیده دم ایرانی، از کتابهای ماندگار ادبیات فارسی باشد و جزو آثاری است که میشود روی آنها خیلی تامل کرد و بحث کرد. یک برنامه کوتاه، گنجایش بیشتر از این را ندارد. من خواندن سپیده دم ایرانی را به شما توصیه میکنم. امیر حسن چهل تن از نویسندگان خوب ایرانی است و بدون شک آینده درخشانی دارد، به دلیل کار مداومی که میکند. یعنی او به نظر میآید خودش را به معنای حقیقی کلمه نسبت به ادبیات متعهد میداند. در همین زمینه: «و از روزگار تو حالا یک نسل گذشته است» ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسیپور، کتابی بفرستند، میتوانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند: Shahrnush Parsipur
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
مسئله فريب خوردگي سياسي و ايدئولوژي در جامعه ما حوزه گسترده ايست كه گريبان تمام طيفهاي سياسي را ميگيرد. راه دور جرا همين دوره انقلاب اسلامي به سرنوشت سازمان مجاهدين خلق,گروه هاي مائوئيست,جبهه ملي,سازمان فدائيان ...نگاه كنيد تا دريابيد تماما به نوعي اين مسئله را تجربه كرده اند. در مورد حزب توده ايران تفاوت اين است كه اولين گروه جدي سياسي بود كه در تاريخ معاصر اين مسائل را تجربه مي كرد. با در در نظر گرفتن طيف گسترده افراد,بظاعت و توان فكري جامعه ...تنها با زدن انگ فزيب خوردگي به افراد كنكاشي بجا در اين مورد انجام نميگيرد. بخصوص از جانب كساني كه به نوعي دجار مذهب حزب توده ستيزي هستند. خانم پارسي پور در نوشته قبلي خود براي اينكه شبهه در ذهن مريدان اين مذهب جا گير نشود,در مورد سفر خود در سي سال پيش با يك جفت توداه اي كلي برائت مي جويد صغرا و كبري كه مگر سينه زنان اين مذهب فكر بد نكند...خانم پارسي پور به خود بنگريد شما هم از اين قبيله جدا نيستيد. بازي كي بود كي بود من نبودم ديگر تماشاچي ندارد. ,
-- بدون نام ، Mar 8, 2008دوست عزیز، با آنکه دلیل اصلی حرفهای شما و ارتباط آن با سخنان خانم پارسی پور را به درستی نمی فهمم، و با تمام مخالفتها و حتی تا انزجار نسبی که از حزب توده ایران دارم، اما می توانم بگویم من هم می پذیرم که "حزب توده ستیزی" کار درستی نیست.
اصولا ستیز با هیچ پدیده ای کار درستی نیست. با اینوصف، یک مطلب هست که همیشه ذهن مرا مشغول داشته است: آیا اگر من با فرد یا گروه خاصی، سیاسی یا غیر آن، موافقت خاصی از نظر عقاید نداشته باشم اما مخالف وجود آنها هم نباشم، آیا آنها هم با همین دید به من خواهند نگریست و نسبت به من همین عقیده و احساس و تمایل را داشته و برای من «حق حیات» قائل خواهند بود؟ متاسفانه تجربه شخصی و اجتماعی من در آن سالهای اولیه پس از انقلاب، و حتی پیش از آن، تا به امروز چیزی غیر از این بوده است!
مطلب ناراحت کننده در مورد بیشتر احزاب و گروههای سیاسی، بخصوص از نوع افراطی آن اعم از چپ یا راست، و در بیشتر جاهای دنیا (بویژه ممالکی که همچون ایران عزیز خودمان از نظر رشد سیاسی و فرهنگ سیاسی هنوز عقب مانده و متعصب به شمار می روند) این است که هیچکدام علاقه ای به تحمل یکدیگر نداشته و تقریبا هر کدام بدنبال بدست آوردن قدرت مطلقه و نابود سازی کامل رقیبان و حریفان و اعمال کنترل هر چه بیشتر بر جامعه و مردم هستند.
تاریخ نشان می دهد که حزب توده ایران، که اتفاقا اولین جنبش چپ در ایران به حساب نمی آید اما اولین حزب فراگیر کمونیست در آن کشور است، در زمان استالین بوجود آمد و تابع سیاستهای "فوق انسانی" آن "بزرگوار" بود! اگر این حزب قدرت را بدست می آورد، آنگاه جنایاتی مرتکب می شد که اینک حتی شما نیز به احتمال زیاد حتی این مقدار اندک هم از آنان جانبداری نمی کردید!
درست که تنی چند از روشنفکران و هنرمندان و متفکران ارزشمند تاریخ معاصر ایران از همین حزب توده برخاستند، اما بیشتر آنان یا خیلی زود از آن جدا شدند و یا بعدا تغییر روش دادند، همانگونه که شوروی، مادر حزب توده نیز در چند نوبت تغییر روشهایی عمده در مشی خود داد. و از آن گذشته، آیا کشتن افرادی همچون سردبیر روشنفکر و آزادیخواه روزنامه "مرد امروز" در آن سالهای معروف به دستور یکی از افراد مهم و معروف همین حزب توده انجام نشد؟
یکی از دلایلی که گروههای کوچک یا بزرگ چپ ایران اعم از مذهبی یا کمونیست یا حتی ملی آن در دوران بسیار کوتاه آزادی پس از انقلاب نه تنها به جای مهمی نرسیدند بلکه به خاطر اشتباهات درون-سازمانی و همچنین فشارهای بیرونی جامعه ای که هنوز اکثریت آن از بیسوادان و متعصبین و کوته نظران (نه الزاما مذهبی!) تشکیل می شد، به بیراهه و "کژراهه" رفتند و متاسفانه اوضاع به جای بهتر شدن، بدتر شد و هرج و مرج جای آزادی واقعی را گرفت، همانا گرایش نادرست به تمامیت خواهی و دیکتاتوری است که در تمامی این گروهها کم یا زیاد وجود داشت (و هنوز هم دارد!) اما به قول معروف "دزد سوم" زرنگتر بود و انقلاب را از چنگ ایشان درآورد و با رقبا و دشمنان خود آن کرد که آنان ممکن بود با وی کرده باشند و خود به تمامیت خواهی پرداخت و آن شد که اینک در ایران شاهد آن هستیم.
اگر هر گروه مخالف جمهوری اسلامی هنوز هم فکر می کند که اگر بر سر کار آمده بود عملکردی می داشت غیر از آنچه که اینان در طول این سالها داشته اند، سخت در اشتباه است! اگر فاشیزم، از هر نوع آن و در هر کجا و در هر لحظه از تاریخ دیده می شود عمده ترین دلیل آن این است که جامعه مورد نظر آمادگی روحی و روانی و اجتماعی و فرهنگی آن را دارد و گرنه این پدیده از سیارات دیگر به زمین صادر نمی شود.
اگر از من بپرسید، هنوز هم می گویم که تمامی این احزاب (که تقریبا هیچکدامشان را هم قبول ندارم!) باید آزادی حرکت و تبلیغ و فعالیت در جوی سالم و باز و سازنده داشته باشند، اما آیا این احزاب و گروهها هم چنین نظری دارند؟ و حاضر به تحمل مخالفین خود هستند؟ آیا می توانند بپذیرند افرادی هم وجود دارند که نمی توانند و نمی خواهند عضو یک دسته یا گروه مافیایی خاص شوند هر چند که ممکن است دارای عقاید سیاسی هم باشند و حتی به وجود گروههای اجتماعی و سیاسی از هر نوع آن احترام بگذارند بی آنکه شخصا علاقه ای به فعالیت در قالبهای سازمانی داشته باشند؟
-- دُرّه دورکی ، Jun 6, 2008