خانه > شهرنوش پارسیپور > بررسی و معرفی کتاب > «خانم نویسنده» | |||
«خانم نویسنده»روايت شهرنوش پارسیپور از «خانم نويسنده» را بشنويد. برنامهی این هفته اختصاص دارد به بررسی رمانی به نام «خانم نویسنده» نوشتهی طاهره علوی. این کتاب حجم زیادی ندارد؛ ولی حامل طنز جالبی است که بررسی آن را ضروری میکند. طاهره علوی بر طبق شناسنامهی کتاب در سال ۱۳۳۸ به دنیا آمده است. من اثر دیگری از او نخواندهام و نمیدانم چندمین کاری است که از او منتشر میشود. ولی در همین یک کار که به صورت یک رمان شسته رُفته است، میتوانیم دریابیم که او نویسندهی خوبی است و میتواند آینده درخشانی داشته باشد. با هم بخش اول کتاب را میخوانیم. نویسنده در آغاز نقل قولی کرده است از کتاب «من و نیچه». میگوید: «آن کس که خندیدن نمیداند، همان به که کتاب مرا نخواند.» بعد کتابش را به این صورت آغاز میکند: شما لاغر و دراز بودید. قد ۱۷۳ سانتیمتر؛ و نویسنده؛ از نوع بدبختاش. با زنانگی ناپیدا، بیحضور. سینهتان مثل کف دست صاف بود. موهایی داشتید سیاه و ابروهایی پرپشت. کمی هم خشن بودید، شاید بیشتر از کمی. کمی هم عصبانی بودید، احتمالاً خیلی بیشتر از کمی. شاید اصلا این خُلق نفستان بیش از بقیه خُلق و خویهایتان به چشم میآمد. خیلی مهربان و بیشتر پُرتوقع بودید. اما در کم حرفیتان شکی نبود. وقتی هم میخواستید چیزی بگویید، خیلی از دستهایتان استفاده میکردید. حرکات دستهای لاغر و درازتان این قدر زیاد بود که حواس هر شنوندهی دقیقی را پرت میکرد. چون دربارهی هر چیزی حرف میزدی، شکلی کم و بیش نزدیک به واقعیت از همان ارائه میدادید. یا حرف نمیزدید، یا پشت سر هم حرف میزدید و بعد یکباره سکوت میکردید. سکوتی که معلوم نبود بازهم با سیلابی از کلمات شکسته میشود یا نه، و همین باعث میشد طرف هر موقع میخواست حرف بزند تردید کند. چون فکر میکرد حرفتان نیمهکاره مانده. اگر هم همانطور سکوت میکرد، به انتظار این که بالاخره حرفتان تمام شود. آن وقت ممکن بود آن سکوت هی کش بیاید و بیاید و شکستناش سختتر بشود. وقتی دیگران حرف میزدند، هر چه قدر کوتاه، هزار تا خمیازه میکشیدید، و هزار بار پرش ذهن پیدا میکردید. آنها این حواسپرتیها را از پروازهای کوتاه و بلند نگاهتان به این سو و آن سو میفهمیدند. آن وقت با دستپاچگی سعی میکردند سر و ته حرفشان را هم بیاورند. ولی وقتی خودتان حرف میزدید، مستقیم توی چشمهای آدمها نگاه میکردید و متوجه کوچکترین حواسپرتیشان میشدید؛ و البته میرنجیدید. با هرکلمهای که بر زبانتان جاری میشد، یکی دو بار سرتان را به علامت تأیید تکان میدادید. این یکی دیگر از عادتهای شما بود. این طوری شاید از تأیید دیگران بینیاز میشدید. برای سکوت به موقع ارج و قرب زیادی قائل بودید و ناگفته از دیگران توقع داشتید جای آن را بدانند و فیلسوفانه اعتقاد داشتید که تمام تلاشها برای پیدا کردن این محل است. فاصلهای که از پایانی تا آغاز دیگر پیش میآید. ولی همین فاصلهها رفته رفته چنان در آپارتمان ۱۱۰ متری شما زیاد و زیادتر شد تا بالاخره به شکل سکوتی سفید و سنگین از جنس «سی.او» درآمد. سکوتی که از گوشه و کنار، از میان در و پنجره و اصلاً از هزار جای خانه بیرون میزد. حتی سر و صدایی که از کوچه و خیابان میآمد، در پشت شیشههای دوجدارهی خانهتان تغییر ماهیت میداد و برای ورود از همان نوع میشد. این سکوت چه دوستداشتنی، چه خستهکننده، ناگهان با ورود دو نفر شکسته شد. یک مرد و یک دختربچه. حالا آنها دَم در ایستاده بودند. چمدان به دست و دو دل. کمی خجالتزده و بیشتر معذب. اولین و مهمترین سؤال در چنین موقعیتی این بود، حالا باید چه کار کرد. من البته مفصل خواندم از این رمان، چون این جمله بایستی به نحوی خوانده میشد که ما وارد فضای رمان بشویم. اولاً نکته مهم این است که ما تا حدود سال ۱۳۴۸ یا بهتر بگوییم ۱۳۴۵ و ۱۳۴۶ که لعبت والا کتاب «تا وقتی که خروس میخواند» را چاپ میکرد، رمان زنانه نداشتیم. و بعد در ۱۳۴۸ خانم سیمین دانشور با به دست دادن رمان «سووشون» ادبیات زنانه را به طور جدی آغاز کردند و به دنبال آن، ما قصههای کوتاه، بلند و رمان داشتیم. و کم کم تعداد رمانها زیاد و زیادتر شد. مسألهی جالب این است که به هر حال ما تا سال ۱۳۴۵ نمیتوانستیم از کسی به نام «خانم نویسنده» نام ببریم. البته از نظر تاریخی این مسأله درست نیست. چون اولین شاعرهای که نامش در جهان باقی مانده است، زنی است به نام «انهدوانا» که در عراق جنوبی فعلی زندگی میکرده است؛ در فرهنگ سومر، و ۴۵۰۰ سال پیش میزیسته است. یعنی زنان در ۴۵۰۰ سال پیش شاعر بودند در منطقهی ما و قلم به دست داشتند و شعرشان به کتبیه میرفت. یعنی به نظر میرسد خود زنها این کتیبه را میساختند. ولیکن در طی قرنها بعد از سقوط مادرتباری و آغاز پدرسالاری برای زمان درازی، حداقل سه هزارسال زنها خفه شدند و حرف نزدند. تا ۱۳۴۸ شمسی که اولین رمان به طور جدی در آمد. یعنی دومین رمان، ولی به هر حال از نظر ادبیات رسمی ایران، ظاهراً اولین رمان محسوب میشود. و حالا خیلی جالب است که ما میتوانیم از «خانم نویسنده» به عنوان یک شخصیت و موجودی که دارای نوعی ویژگی هست نام ببریم. طاهره علوی فکر میکنم سعی کرده است ویژگیهایی از زن نویسنده به دست بدهد که هر خانم نویسندهای که کتاب را میخواند، کمی گارد بگیرد و احساس کند شاید خودش است که مورد این بررسی قرار گرفته. ولی به هر حال توضیحات کلی و کلیتر است. ما در این داستان خانم نویسندهای را میبینیم که ویژگیهایش را دیدیم و نویسندهای را خطاب قرار داده بود و دربارهاش صحبت میکرد. بعد، داستان عشق خانم نویسنده است به مردی که دختر دارد. و یک روز این دو نفر به عنوان شوهر و دختر شوهر وارد خانهی زن میشوند و زندگی او را دگرگون میکنند. دختربچه شیطان است. دائماً شلوغ میکند. دائماً بهانه میگیرد. دائماً به پدرش چسبیده و هرگز، حتی یک لحظه اجازه نمیدهد خانم نویسنده با شوهرش خلوت کند. چون نثر جالبی دارد این تکه، من از شما دعوت میکنم کمی به این بخش توجه کنید. اول این را بگویم که دختربچه با دیدن زن نویسنده که استعداد مادری ندارد، به اصطلاح «دندانهای او را شمرده» و میخواهد سرش سوار بشود. خانم نمیداند با این بچه چه کار بکند. بچه طاقت ندارد این زندگی را؛ تحقیر میکند خانم نویسنده را و حرکات غیرعادی دارد: آرزو میکردید نگاههایتان قدرت نگاههای مادرتان را داشت. او هیچ وقت شما را تنبیه نکرده بود. ولی چشمهایی داشت با قدرت جادویی که وقتی چپچپ نگاهتان میکرد، نفس در سینهتان سکندری میرفت. حتی حالا هم چشمهای او که از انواع واقسام آبها، از جمله مروارید سیاه و غیره لبالب بود،. قادر بود شما را در میانسالی چنان دچار نفستنگی کند که خفگی عارضهتان شود. کمکم صدای ریز دخترک به فریاد تبدیل شد: «من میخوام برم» یا «زود باش بریم» و هی این جملهها را پشت سر هم تکرار میکرد. شوهرتان خویشتندارانه هر بار در جواب او میگفت: «کجا پدر جان؟ کجا میخوای بری؟» در حالی که خوب میدانست منظور دخترک کجاست و شما دلتان میخواست به دخترک بگویید: «خب برو دخترم، هرجا دلت میخواد برو! دست حق پشت و پناهت» سالها بعد از فوت مادر، دخترک با مادربزرگش زندگی کرده و شما فکر میکردید لابد با حضور یک مادربزرگ مهربان و دلسوز کارتان سختتر خواهد شد. چون دائم با او مقایسه میشدید و نمیدانستید مقایسه شدن با یک مرحوم بهتر است یا با یک در قید حیات. به هر حال زن شروع میکند به زندگی غیرعادی با شوهرش و دختر شوهرش. کمکم محدودهی زندگیاش تنگ و تنگتر میشود. اتاق کارش میشود اتاق کار دخترک. معاشرتهایش محدود میشود. نمیتواند دیگر آن طور که میخواهد بنویسد و راحت باشد و بعد، شروع میکند به این که از شوهرش حامله بشود و چون نمیشود، دائماً دچار احساس حاملگی است. و در این احساس که دراو خیلی شدید است آن قدر پیشروی میکند که به راستی شکماش بالا میآید؛ بدون این که بچهای در این شکم وجود داشته باشد. به هر حال، شوهر به زندان میرود، همان طور که خیلی از شوهرها میروند و زن میخواهد به شوهرش افتخار بکند برای این زندان رفتن. غافل از این که این زندان به دلیل سیاسی نیست؛ بلکه به دلیل مالی است و او را دستگیر کردهاند برای این که یک پرونده اختلاس را به او منسوب کردهاند. زندگی کوچک، فقیرانه و حقیرانهای در جریان هست و زن و مرد در کنار هم هستند و ناگهان یک روز مرد میمیرد. آن چه به ارث برای زن باقی میماند، دختربچه است، سر و صداهایش، اداهایش، اطوارهایش و این که از این خانه نمیخواهد بیرون برود. طاهره علوی سعی کرده است در طنزی ظریف، مسأله و موجودیت یک زن نویسنده را مورد بحث و بررسی قرار بدهد. تا حد زیادی موفق است. آغاز کتاب تکاندهنده و جلبکننده است. اما داستان همان طور که جلو میرود، گاهی برای خواننده این سؤال پیش میآید که خب که چه؟ به هر حال نویسندهای به مردی علاقمند شده و میخواهد با او زندگی کند و بعد در مسیری قرار میگیرد که همه مردم قرار میگیرند. یعنی نمیتواند مردش را کاملاً ارضا کند یا نمیتواند زندگیای بسازد به آن شکلی که ایدهآل، یعنی آرمانی برای خودش در نظر گرفته. و خب بعد چه باید بکنیم؟ آیا باید تصمیم بگیریم که این نویسنده آدم مضحکی است یا نویسنده بودن اصولاً کار مضحکی است؟ طنز طاهره علوی به چه کسی برمیگردد؟ من درست متوجه نشدم. شاید تمام نویسندگان را خطاب قرار میدهد و در این خطابش سعی میکند اخطار بدهد که دست شما خوانده شده است از طرف مردم. شما اغلب موجود زشتی هستید که پشت قلم خودتان را پنهان میکنید! شاید این منظورش هست. چون وصفی که در آغاز دربارهی زن نویسنده میدهد، زنی است با ترکیبی ناهماهنگ و نه چندان زیبا. ولی ما میدانیم و دیدهایم به چشم که بسیاری از نویسندگان زن ایرانی موجودات زیبایی هستند و لزومی ندارد که در زشتی خود را نویسنده ببینیم. این یک تئوری قدیمی است که فکر میکنند زنی که دنبال علم و هنر میرود لابد زشت است و به دلیل زشتی است که میرود دنبال این نوع کارها، یا دچار مالیخولیا است. در حالی که واقعیت این است که بعضی از مردم استعداد نوشتن دارند، بعضیها استعداد نقاشیکردن دارند، بعضیها استعداد شعرگویی دارند. زشت یا زیبا، معمولی یا غیرعادی، به هر حال در هر شکلی که اینها را در نظر بگیرید، میتوانند زندگی هنرمندانه داشته باشند و لزومی به مسخره کردن آنها نیست. با این احوال من ورود طنز را در ادبیات معاصر فارسی به هر شکلی خیر مقدم عرض میکنم. داریم یغما یادعلی را که طنزی بسیاری قوی دارد، هادی خرسندی را داریم، نبوی را داریم و خیلیهای دیگر را داریم که دارند کار با طنز انجام میدهند. طاهره علوی هم به نظر میآید که در میدان طنز حرکت میکند. ورودش را شادمانه خیر مقدم میگویم. ولی اخطار میدهم که مسخره کردن مردم با طنز فرق دارد. مسخره کردن معمولاً فیزیک ظاهری افراد را در بر میگیرد؛ در حالی که طنز مسألهی ارزشمندتری را در خودش میپوشاند. ديگر برنامههای «به روايت شهرنوش پارسیپور»
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
albatteh agar neveshteh ghavi va kar e jadidi bashad, be har hal ghabel e taghdir aast, inke manzoor che kasanist ya nevisandeh ra zesht ya ziba midanand, in digar be khod e nevisandeh marboot mishavad va bas, shayad doost dashteh begooyad yek zesht e nevisandeh ham hast, in ra ke nemitavan tamim dad be sayer e nevisandegan va ghanoon e kolli eraeh dad! zemnan in akharin sohbat dars e akhlagh ast? be soorat e ekhtar?! hata maskhareh kardan ham dar no e khod mitavanad tasir gozar bashad...
-- toranj ، Sep 25, 2007A very creative story. I liked the humor in it very much. Thanks
-- miz-abdol-azim khaneh Gharib ، Oct 6, 2007