خانه > شهرنوش پارسیپور > بررسی و معرفی کتاب > «اتوبوس هنر» در «میدان کار و بار جهانی» | |||
«اتوبوس هنر» در «میدان کار و بار جهانی»روایت شهرنوش پارسیپور را از اينجا بشنويد. در برنامهی این هفته دربارهی خانم نویسندهای به نام شیرین بنیصدر برایتان صحبت میکنم و دو کتاب از کتابهای او که در اختیار من بوده است. البته ایشان ظاهراْ نویسندهی پرکاری است و کتابهای زیادی عرضه میکند که برای خودش یک گونهی ادبی هست و میشود گفت از نوع ادبیاتی است که میتوانسته از نوع ادبیاتی باشد که به صورت پاورقی در قدیم در مجلهها چاپ میشد و شاید امروز هم هست. یعنی این گونهی ادبی ممکن است هنوز وجود داشته باشد و چون من در داخل کشور نیستم، این را به خوبی نمیدانم. اما در این دو کتاب، نویسنده نشان میدهد که استعداد خوبی در نوعی فلسفهبافی و فلسفهگویی داشته باشد. یعنی نویسنده سعی میکند یک نوع اندیشهای را بیان کند که ظاهراْ با بیان و روش عادی گفتاری، ممکن است انجامش غیرممکن باشد. در کتاب اولش بهنام «اتوبوس هنر» که در سال ۱۳۷۶ به چاپ رسیده است، نویسنده اتوبوسی را فرض کرده که هنرمندان از رشتههای مختلف سوار آن میشوند و اتوبوس به مقصد نامعلومی حرکت میکند. البته در طول راه اتفاقاتی میافتد. اتوبوس گاهی خود به خود میایستد. گاهی هنرمندان پیاده میشوند تا غذایی بخورند و خلاصه در آخر کار هم، بعضی از آنها میمیرند و بعضیها به بیمارستان و تیمارستان کارشان کشیده میشود و خلاصه، بعضیها هم دارای نوعی عرفان و روشنبینی میشوند. این ساختار کلی کتاب است. من از صفحهی اول کتاب بخشی را برایتان میخوانم: ایستگاهی در میدان کار و بار جهانی. پاییز سال جهانی هنر. اتوبوس هنر با کارت دعوتی که برای عدهای از هنرمندان و هنرجویان فرستاده است، آنها را به یک سفر دستهجمعی دعوت کرده است. عدهای از اساتید، هنرمندان تازهکار و هنرجویان در میدان کار و بار جهانی نزدیک گیشه بلیط ایستادهاند. بانوی پردههای خیالی، در حالی که کارت دعوت اتوبوس هنر را در دست دارد، میان جمعیت ایستاده و آرام و خاموش به صحبتهای دیگران گوش میکند. او زنی است کوتاهقد، ۵۷ساله که با اداهای جوانیاش پیر شده است. در عرصهی هنر نقاش سال ۳۰۰۰ لقب گرفته و پردههای خیالیاش، در موزه میان محفظههای شیشهای نگهداری میشود. بانو متوجه پیرمرد مجسمهساز میشود که با چهرهای درهم و فشرده در کنارش ایستاده است. او تا چند سال پیش در طبقهی دوم یکی از ساختمانهای میدان کار و بار جهانی به هنرجویان تعلیم مجسمهسازی میداد. یک روز وسط تدریس به خانهاش برگشت. مقابل صفحهی تلویزیون نشست و دیگر بیرون نرفت. تا حالا که به انتظار اتوبوس هنر ایستاده است. بانوی پردههای خیالی از سر لطف و با ترحمی محبتآمیز به او سلام میکند. مجسمهساز پیر با این شبهه که او حرفی زده است میپرسد: بله! چیزی گفتید؟ بانوی پردههای خیالی دوباره سلام میکند. دودی آبیرنگ از چشمان مجسمهساز پیر متصاعد میشود که اندوه سنگین را بههمراه دارد. بانو فکر میکند، اگر بیش از این در سلامش اصرار کند، پیرمرد بیچاره را به گریه خواهد انداخت. نگاهش را برمیگرداند. چشمانش به رییس موزهی هنرهای خلاقه میافتد. او هم متوجهی بانوی پردههای خیالی میشود. مثل همیشه نگاهش به بانو طوری است که گویی در مغز او راه میرود. بانو در چهرهی او نوعی تحقیرشدگی میبیند. این تغییر حال برای آن وجود مجسمهوار که انگار از تختهسنگهای کنار دریا ساخته شده است، به نظرش عجیب میآید. در همین هنگام رییس تالار موسیقی به سوی بانوی پردههای خیالی میآید و میگوید: بانوی پردههای خیالی از خودش میپرسد: به هر حال این نوع افراد که هر کدام از زمینهی هنری متفاوتی برخاستهاند و گویا از نظر شیرین بنیصدر، در همه آنها یک عیب و ایرادی هست سوار این اتوبوس میشوند. لبهی تیز حملهی شیرین به هنرمندان این است که ظاهراْ هنرمندان واقعی نیستند، بلکه سعی کردهاند در میدان کار و بار جهانی، جایی برای خودشان پیدا کنند. واقعیت این است که من تا آخر کتاب را که خواندم، دقیقاْ متوجه نشدم که نویسنده منظورش از این که این افراد را گرد هم میآورد، چیست؛ یعنی چه نتیجهای میخواهد بگیرد؟ آیا بناست که ما فکر کنیم تمامی افرادی که دور و بر ما هستند، در هر زمینهای که هست، دارای ادا و اطوار هستند و واقعیت ندارند؟ به هر حال این لبهی تیز حمله متوجه حضور هنرمندانی است در جامعه که ظاهراْ هنرمند واقعی نیستند. یا اگر هستند، خودشان را به بازار کار و بار جهانی فروختهاند و واقعیت عینی و ملموس حضور هنریشان را به اصطلاح دستاویز رشد و پیشرفت مادی کردهاند. در جریان این سفر بعضی از هنرمندان، همانطور که گفتم، به نوعی از معرفت میرسند و ناگهان معلوم میشود... حالا وقتی که این اتوبوس بازگشت میکند به میدان کار و بار جهانی، آن عدهای که پیاده میشوند و تغییر کردهاند حامل رفتاری هستند که ایجاد وحشت میکنند. به این تکه از کتاب در صفحهی ۱۴۲ گوش کنید: مگر این جوانها به چه حقیقت و معرفتی رسیدهاند که دستگاه هنر از آنها ترسیده؟ خبرنگار آن قدر عکس میگیرد تا فیلم دوربیناش تمام میشود. دریچهی هواکش را میبندد و با دست پر از همان راهی که آمده، برمیگردد و بدون برخورد با مانعی از ساختمان بیمارستان روانی مرکز خارج میشود. در بین راه روپوش پرستاری را میکند و با یک تاکسی خود را به آپارتمانش میرساند. من متوجهام که شیرین بنیصدر میخواهد حرف مهمی را بزند. یعنی این که اصولاْ آگاه شدن و آگاه بودن در عرصهی هنر مواجه است با برخورد جدی با دستگاه حکومتی و این که دستگاه حکومتی برنمیتابد هنرمند واقعی را. اما این مسأله را چون نمیتواند به زبان راحت و رسا بیان بکند، میپیچاندش در یک شرایطی که وقتی کتاب را به پایان میرسانیم، متوجه نمیشویم چرا بعضی از هنرمندان بد هستند و بعضیها خوب؛ بعضیها قابلیت رشد دارند و بعضیها ندارند. یعنی برشهایی که او عرضه میکند، این گرفتاری را دارد. ما در کتاب دیگر ایشان به نام «آگاهی خواب» که عنوان کلیتری دارد: «با تعبیر خواب، آینده را پیشگویی کنیم» باز میبینیم. در اینجا هم میبینیم که نویسنده به اهمیت خواب و این که در خواب میشود به حقایقی دست یافت و از طریق آن حقایق، مسایلی را مطرح کرد، توجه دارد. منتها به حدی خودش را ماهر نشان میدهد در این که بتواند خواب را پیشگویی کند و این که این خوابها، بسیار بسیار از مفهوم خواب به آن معنایی که ما میشناسیم، فاصله میگیرند که تقریباْ میشود گفت کتاب در آخر کار که از داستانهای مختلف تشکیل شده است، چیز زیادی به دست خواننده نمیدهد. یعنی این که ما بتوانیم بفهمیم نویسنده چه مسایلی را میخواهد در بررسی خوابها نگاه کند. البته بعضی از این خوابها کاملاْ حالت یک جور داستان پلیسی را به خودشان میگیرند. یکی از آنها داستان اول این کتاب است به نام «پیامی از دیگر سو» در این خواب خانمی به خانهای نقل مکان کرده و به طور اتفاقی یک دفتر یادداشت را پیدا میکند و بعد خوابهای پراکنده و آشفتهای میبیند که همهی آنها البته بعداْ خیلی روشن و صریح میشوند و نویسنده را راهنمایی میکنند به مکانی که در آن جا قتلی اتفاق افتاده است. شخصی را کشتهاند و از او یک مجسمه ساختهاند. که او این مجسمه را و این فضایی که قتل در آن رخ داده است، در رؤیاهایش دیده است. البته قبول این که انسان بتواند در رؤیاهایش به این صراحت چیزی را ببیند، کار سختی است. یعنی انسان عاقل نمیتواند این را باور کند. مگر این که خودش همدست بوده باشد در مراسم قتل. یعنی یک ضعف ادبی از این نظر در این اثر به چشم میخورد که خوابها به باور انسان نمیگنجد. ولی تکه جالبی در این کتاب وجود دارد و آن این است که خانمی جوان با آقایی همراه شده که شوهر سابقاش بوده که با هم بروند و این مکان قتل یا مکان خواب را پیدا کنند. بعد ما میبینیم داستان، چون در جمهوری اسلامی این کتاب چاپ میشود، نمیتواند صحنههای عاشقانه داشته باشد. بنابراین نویسنده با ظرافت و البته به نحو جالبی این صحنه را به این شکل تنظیم کرده است: در صحن حیاط، «گلریز» از این که دوشادوش «فرامرز» راه میرود، احساس نشاط میکند. هر کدام اتاقی جداگانه میگیرند. گلریز نمازش را میخواند و برای خوردن غذا به رستوران هتل میرود. فرامرز را میبیند که میز کنار پنجره را انتخاب کرده است. مثل همیشه نیمرخ صورتش، متفکر و نگاه چشمهای ریزش بیخیال به نظر میرسد. هیچ چیز در او تغییر نکرده بود. رفتار و حرکاتش مانند گذشته نه بازدارنده بود و نه جدی، نه شوخی، نه مشتاق و نه بیاعتنا. آنها روبهروی هم نشستهاند و بههم نگاه میکنند. بعد میگوید: پشت میز مقابل او مینشیند و مثل گذشته که با بازی نگاه سرگرم میشدند، بیآنکه مژه بزند، به چشمهای او خیره میشود. فرامرز هم با لذت و سماجت به چشمهای او خیره میگردد. در گذشته آنقدر این بازی را ادامه میدادند تا یکی بالاخره تسلیم شود و همیشه این فرامرز بود که آب به چشم میآورد و بینیاش را بالا میکشید و شکست خود را میپذیرفت. به این ترتیب میبینیم که یک زوج در کنار هم نشستهاند پشت یک میزی و به هم فقط نگاه میکنند. این یکی از سکسیترین و اروتیکترین صحنههایی است که من در ادبیات فارسی تا به حال خواندهام. ظاهراْ هیچ اتفاقی نمیافتد؛ ولی در حقیقت زوج همه کار با هم میکنند، با نگاه کردن به همدیگر. خانم شیرین بنیصدر را میشود جزو آن دسته از نویسندگانی طبقهبندی کرد که حرفی برای گفتن دارند، ولی پیداکردن زبان این گفتار برایشان مشکل است و به میدان پیچ در پیچ حرفهای فلسفی یا فلسفینما وارد میشوند. ما البته الان نویسندگان زنی داریم که در عرصههای مختلف ادبی کار سترگی را عرضه میکنند. این یک واقعیتی است. منتها خب میشود گفت که ادبیات معاصر ایران گونههای مختلف پیدا کرده و یکی از این گونهها هم نوعی است که شیرین بنیصدر در آن گام میزند. یعنی کوشش و تلاش در ایجاد نوعی ادبیات که میخواهد حرف مهمی را پشت یک داستان بگنجاند و بیان بکند. منتها این حرف مهم، همچنان که گفتم، گم میشود در جملهسازیها و ساختارهایی که با واقعیت تطبیق زیادی ندارند. یعنی خواننده را به آن نحو که باید تحت تأثیر خودشان قرار نمیدهند.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|