خانه > شهرنوش پارسیپور > گزارش یک زندگی > خاله فارسه | |||
خاله فارسهشهرنوش پارسیپورنوزدهمین بخش از خاطرات شهرنوش پارسیپور را «اینجا» بشنوید.
خاله فارسه از شدت اندوه راهى كوى و برزن میشود و ديگر سر از پا نمیشناخته است. او چندين روزى در خيابان سرگردان بوده تا به طور اتفاقى يك پسر بچه در قنداق را كه سر راه گذاشته بودند در كنار كوچه پيدا میكند. بچه را به عنوان وديعه الهى به خانه میآورد و بزرگ میكند و او را به سن دو سالگى میرساند. شبى خوابيدهاند. بچه از خواب بيدار میشود و ابراز تشنگى میكند. شايد بيچاره بيمار بوده. خاله كه نيم خواب بوده به بچه میگويد كه از كاسه پر از آب بالاى سرش آب بخورد بچه چهار دست و پا به سوى كاسه میرود، سرش را داخل كاسه میكند تا آب بخورد، اما سرش در كاسه گير میكند. خاله اين بچه را صبح در حالى پيدا میكند كه در يك كاسه كوچك آب غرق شده بوده. اين شبيه داستانهاى ماركز و شعر فروغ فرخزاد است. غرق شدن در يك كاسه كوچك آب. خاله ديگر تا مرز ديوانگى پيش میرود. از اصفهان راه میافتد و پياده به طرف تهران میرود. خود را به خانه مادر بزرگ ما میرساند و مقيم آنجا میشود. در همين خانه است كه به دليل حضور خاله تركه عنوان خاله فارسه را به خود اختصاص میدهد. اين خاله فارسه در يك شب مهتابى، با اين اشتباه كه بامداد شده از خانه خارج میشود تا به گرمابه برود. در گرمابه بسته بوده است. باز میگردد. حالا در خانه بسته است و او راه به جائى ندارد. به در مسجد میرود و روى سكو مینشيند و همانطور كه بيماروار پاندولى تكان میخورده سيد سبز پوشى را میبيند كه به طرف مسجد میآيد. مرد در مسجد را باز میكند و به او اشاره میكند تا وارد مسجد شود. خاله فارسه وارد میشود. سيد به سوى جسدى میرود كه در مسجد به امانت گذاشته بودند. بالاى سر جسد مینشيند و شروع به خواندن قرآن میكند. خاله فارسه نيز سرش را به تابوت تكيه میدهد و چشمانش را میبندد و به خواب میرود. بعد در اثر آن كه شخصى به شدت او را تكان میداده از خواب برمیخيزد. اين متولى مسجد بوده كه حيرت زده او را بيدار میكند و میپرسد چطور وارد مسجد شده. خاله شرح ماجرا را میگويد. متولى باور نمیكند، چرا كه خود او در شب قبل، پس از بازديد كامل از مسجد در را قفل كرده و به خانه رفته بوده است. مادر بزرگم در صبح روز بعد، شخصا به مسجد رفته و درباره ماجرا تحقيق كرده بوده. متولى سوگند خورده بوده كه در هنگام خروج او از مسجد هيچكس در آنجا نبوده. در عين حال مادر بزرگ خاله را در شب پيش به خاطر داشت كه تا دير وقت كنار هم بيدار بودهاند متولى ادعاى خاله در مورد سيد سبز پوش را هم باور نمیكرده، چون چنين شخصى را نديده بوده. ماجراى جالبى ست و من از تمام اينها در نوشتن طوبا و معناى شب استفاده كردم البته به خاطر میآورم كه هوشنگ گلشيرى، در نقدى كه بر ضد طوبا نوشته بود با تمسخر در اين باره كه مگر ممكن است بچهاى در كاسه آب غرق شود نوشته بود. اما اين يك داستان واقعى ست. مشكل اساسى اين سيد سبز پوش است كه خاله را به داخل مسجد برده. روشن نيست چرا هرچه زمان پيش میرود از شمار اين داستانهاى عجيب كاسته میشود. به پندار شخص من خاله زمانى وارد مسجد شده كه متولى هنوز آنجا را ترك نكرده بوده، و آنها بدون آن كه يك ديگر را ديده باشند از دو نقطه مختلف عبور كردهاند، و سيد سبز پوش محصول تخيل زنى بوده كه گام به گام به سوى جنون میرفته است. مطلب پیشین: خاله ترکه ------------------------------------
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
شهرنوش عزیزم، عبدی کلانتری عزیز و بقیه دست اندرکاران رادیو زمانه،
-- www.bahardoost.de ، Jun 30, 2007با سپاس از شهرنوش عزیز که بی پرده و بسیار دلنشین خاطراتش را برای ما بازگو می کند و سپاس از شما عزیزان که امکان درج و خواندنش را فراهم می آورید.
باید کمی از اینکه ما ایرانیان آن بوده و ای هستییم فاصله بگیریم و با نگاهی دیگر ( انتقادی) به جامعهء در حال حاضر 70 میلیونی خودمان نگاه بیاندازیم ما اگر موفق به این عمل شدیم بعد می توانیم سر نخ را گرفته به سوی جلو حرکت کنیم. به نظر من شهرنوش جان آنها که مثل تو به بررسی روابط از خود و خانواده شروع می کنند و سعی می کنند که بررسی جامعهء خودشان را از محیطی که در آن بوده اند شروع کنند و بعد این را گسترده تر کنند صد در صد در حرکتشان موفق هستند. تا کی باید بشنویم که ما ایرانیان فرهنگ چندین هزارساله داریم و هیچ جایش هم عیب ندارد چرا نمی خواهیم ببینیم که هنوز در گوشه و کنار شهر و روستاهایمان چه می گذرد آنان که عاجز از درک این هستند که چرا این خاطرات بازگویی می شود باید بدانند که خود نیز درد دیگری از جامعهء ایرانی هستند.
در پایان سپاسگزارم از تو شهرنوش جان و عزیزان رادیو زمانه که ما را به کوچه ها و پس کوچه های شهرهایمان می برید تا اگر ندیده ایم و نشنیده ایم لااقل اینجا قدری به تفکر بیاییم. با آرزوی بهروزی و مهر.
شهلا
Khaleh raast meegoft va oon sayedeh sabz poosh oomad va bordesh to masjed. Valee khaleh nagoft keh seyed yek seegheh ham raft, baleh masaleh eenehkeh ma hameesheh be zahereh neega meekoneem va nemeereem toyeh matlabo dark koneem. Baleh taraf keh sayedo oladeh peighoombaram boodeh seegharo meereh va be zaneh meegeh haminja bekhaab ta sobh. Farda ham khaleh sareh halo mast az shabeh ghable meereh hey jar meezaneh keh man sayed deedam, emam deedam va ghayreh. Adam bayad ser neegahdar basheh hay nareh hameh cheesho beh hameh begeh, baleh?
-- Kobra Khanoon ، Jul 18, 2007