خانه > شهرنوش پارسیپور > گزارش یک زندگی > خاله ترکه | |||
خاله ترکهشهرنوش پارسیپورهجدهمین بخش از خاطرات شهرنوش پارسیپور را «اینجا» بشنوید. زنى را در يكى از روستاهاى ورامين ديدم كه بچه هفدهم را باردار بود بچههاى او، از بچه نخست تا بچه دهم يكى از پس از ديگرى مرده بودند. آنها دوسه ماه پس از تولد يرقان میگرفتند و میمردند. زن از بچه يازدهم در بيمارستان مادران و كودكان تهران وضع حمل كرده بود كه نمیدانم به دليل چه معجزهاى بچهها زنده مانده بودند. او در لحظه ملاقات با من بچه هفدهم را در شكم داشت. پشتش كاملا خميده بود و شباهت زياد به گوريل پيدا كرده بود. شش بچه كه هركدام نه ده ماه با يك ديگر فاصله سنى داشتند در اتاق بسيار كثيف خانه در هم میلوليدند. بچهها همه زيبا و داراى موهاى طلائى بودند. عكس شوهر زن روى تاقچه بود: يك مرد جوان و زيبا و تپل و مپل كه به نظر میرسيد نوه زن خودش باشد. گليم خانه بقدرى كثيف بود كه من رغبت نكردم روى آن بنشينم و ترجيح دادم روى خاك بنشينم. زن میناليد كه شوهرش او را كتك میزند و خرجى نمیدهد و من به پسر يك ساله او نگاه میكردم كه داشت تليت آبدوغ میخورد. شك ندارم كه در مقطع انقلاب اسلامى اين زن و بچههايش در ميان انقلابيون حركت كردهاند و شعار دادهاند و از ظلم و ستم شكايت كردهاند. كه البته پس از انقلاب و به دليل خدمات پزشكى كه بهبود پيدا كرده و تشويق مردم به وسيله حكومت كه بزايند و امت اسلام را زياد كنند، امثال زن ورامينى و ايران شروع به زاد و ولد بيشترى كردند و جمعيت دوبرابر شد. شنيدهام كه رئيس جمهور جديد ايران نيز مردم را تشويق به بچه دار شدن میكند. بر اين پندارم كه ما در مقطعى هستيم كه روشنفكران ايران بايد فيلمهائى در باره اين نوع حوادث بسازند. ما عادت كردهايم تقصير تمام مسائل و مشكلات زندگى را به گردن شاه يا رهبران ديگرى بيندازيم كه بر اريكه قدرت سياسى نشستهاند. براى من روشن نيست كه وقتى مادر بزرگ من تمام چربىهاى غذا را براى خودش میريخته، يا مادر دوست ما آب قاطى شير كم رمق آنها میكرده و يا بچه هشت ساله آب پاش سنگين ده پانزده كيلوئى را بلند میكرده، يا ايران پشت سرهم میزائيده، و يا زن ورامينى كه عقلش میرسيده براى زايمان به بيمارستان مادران و كودكان برود، اما عقلش نمیرسيده كه اينهمه تركمون نزند، تقصير مردان سياسى چه بوده است؟ البته در مورد ويژه ايران و زن ورامينى میشود گفت كه شايد هردو داراى ارهاش منفى بودهاند و بچههايشان يرقان گرفته و میمردند. اما بعد به راستى پرسشى به ذهن میرسد: چرا باز و باز و باز بچه میزائيدند؟ چرا بچه قابل احترام نيست و بايد به او ترحم كرد؟ چرا طيبه، پاسدار پانزده ساله زندان قزل حصار دعا میكرد تا برادر داوطلب سيزده چهارده سالهاش در جبهه شهيد شود؟ و در برابر اين پرسش كه چرا دعا میكند میگفت، ”آخه ما تو خانوادمون شهيد نداريم.“ آنقدر به پسر بيچار تلقين شده بود كه بايد شهيد شود كه آن بيچاره در يك سفر كوتاه مدت به تهران، دستش را در رنگ سرخ فرو كرده بود و روى گچ خانه نوساز (كه ظاهرا به دليل حضور او در جبهه اين خانه نصيب خانواده شده بود) چسبانيده بود و گفته بود، ”من میدانم كه ديگر اين خانه را نمیبينم. شما هم روى اين دست را رنگ نكنيد.“ پس از مرگ پسر بدبخت بود كه طيبه با غرور براى ما اين داستان را در زندان تعريف كرد. خود طيبه پانزده ساله همان پاسدارى بود كه با گذاشتن قرآن در زير بغل شلاقى به دست میگرفت و زندانيان كافر را به حكم حاكم شرع شلاق میزد. اينها زندانيانى بودند كه براى نجات خلق از مصيبت به ميدان حادثه پريده بودند. به هرحال... اما اين بحث را همينجا كه داغ است میتوان ادامه داد. در همان روستاى ورامين، و درست روبروى خانه اين زن گوريل نما من وارد خانهاى شدم كه از شدت تميزى و پاكيزگى برق میزد. كف خاكى حياط با دقت جارو شده و آب پاشى شده بود. ظرفهاى شسته روى تخت چوبى در گوشه حياط قرار داشت و پارچه پاكيزهاى روى آنها افتاده بود تا كثيف نشوند. خانه زن جوان از پاكيزگى برق میزد. او دو بچه داشت كه در لحظه مصاحبه با من در مدرسه بودند و شك نيست كه به همان پاكيزگى مادرشان بودند. از آنجائى كه زن-گوريلى كه هفده شكم زائيده بود از اين بابت كه شوهرش او را كتك میزد بسيار ناليده بود، از اين بانوى پاكيزه خو نيز پرسيدم، ”آيا شوهر شما، شما را كتك میزند؟“ زن سكوت كرد، پس از مدتى به علامت تائيد سر تكان داد. شگفت زده شده بودم. او آخرين آدمى در دنيا بود كه میشد كتكش زد. پرسيدم، ”چرا كتك میزند؟“ زن جوان و محجوب با آرامش گفت، ”خانم میرود سر زمين براى آبيارى، ارباب حق آب اورا میخورد. شكايت كه بكند كتكش میزنند. او هم كه عصبانى ست میآيد مرا كتك میزند...“. پس البته بايد باور كرد كه وقتى قدرت حاكمه ظالم و ستمگر است جامعه از بنياد ظالم و ستمگر میشود و چرخه غريبى پيدا میشود. مرد كوچك اداى مرد بزرگ را در میآورد و زن را به جاى ارباب كتك میزند. زن به جاى آن كه مرد را كتك بزند بچهها را میزند، و از اين داستان هم خبر دارم كه بسيارى از پسران قوى بنيه پدر و به خصوص مادر خود را كتك میزنند.تا به آقايان يا باجگيران نسل بعد تبديل شوند... بدين ترتيب مادر آينده ما در آغوش مادر و خواهر و دايه بسيار خوبش كه خاله تركه لقب داشته زندگى آرامى را میگذرانيده. از آنجائى كه مادر بزرگ، تلخ و بدگوشت و سر به جيب تفكر فرو برده بوده مادر آينده ما هميشه با دايهاش وقت میگذرانده. دايه ترك زبان بوده و به دليل عقب ماندگى خفيف ذهنى، به رغم آن كه با فارس زبانها زندگى میكرده قادر نبوده فارسى حرف بزند. در نتيجه اين مادر ماست كه از او تركى میآموزد و تا حدود پنج سالگى تركى را بهتر از فارسى حرف میزده. درباره اين خاله تركه داستانهاى زيادى بر سر زبان خويشان بود. كسبه محل او را دستآموز شوخىهاى بى مزهشان كرده بودند. آفتابهاى به دم چادر او میبستند و زن كه براى خريد خانه بيرون رفته بوده در حالى كه آفتابه را خرخر كنان به دنبالش میكشيده به خانه برمیگشته بى آن كه سنگينى آفتابه را حس كند. يكبار ديگر يكى از كسبه بامزه محل كلاهى را روى چادر خاله تركه میگذارد. روشن است كه مردم در حالى كه لبخندى به لب داشتهاند و يا میخنديدهاند به زن بدبخت نگاه میكردند. او در بازگشت به خانه تعريف میكند كه امروز مردم خيلى به او نگاه میكردهاند. اما به رغم عقب ماندگى ذهنى مادرم اين خاله تركه را میپرستيده و در هنگام بيمارى او كه در حدود سن پانزده سالگى او اتفاق میافتد از دل و جان از او نگهدارى میكند. و مرگ خاله: مادر در مدرسه است. خانم بزرگ بالاى سر خاله تركه نشسته و دعا میخواند. اندكى پيش از آن آب تربت به گلوى او ريخته. بعد مادر بزرگ میبيند بخار سفيد رنگى از دهان خاله خارج شد. احساس میكند كه روح از بدن زن بيرون رفت. پرسش فنى: آيا روح بخار سفيد رنگى ست كه در لحظه مرگ از دهان خارج میشود؟ مطلب پیشین: خاله فرح السلطنه عشق ما بود ------------------------------------
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
با سلام
یک سوال خصوصی راجع به نحوه مدیریت رادیو زمانه دارم. آیا تمامی برنامه سازان رادیو زمانه به طور داوطلبانه مشغول بکار هستند؟ اگر نه، چند در صد از آنان داوطلب می باشند؟ برای مثال شما به عنوان یک نویسنده مطرح به دلایل مالی با رادیو زمانه همکاری می کنید؟ امیدوارم که سوال من خاطر شما را نیازرده باشد.
-- mahtab ، Jun 18, 2007با ارادت ،
مهتاب
دبير محترم وب سايت
-- احمد حيدري ، Jun 20, 2007اين خاطراتي كه از اين خانم ككار مي كنيد به نظر مي رسد از وزن سايت شما كاسته
بيشتر خاطرات ايشان مشخص است كه ساختگي و دروغ است
ضمنا پايه كارشناسي ندارد و سطحي است
او اگر ايرانيها را ساده مي انگارد حرفي نيست
اما شما جرا اعتبار سايت را قرباني او مي كني ؟
با تشكر
خواننده سايت شما
نگاه انتقادی شما به جامعه و مردم ایران را می پسندم. رابطه ی بین فرهنگ مردم و فرهنگ حاکم رابطه ای رفت و برگشتی است، که ضرب المثل آن می شود: خلایق هرچه لایق. اکثریت ادبیات داستانی و شعر ایران ِ دو نسل اخیر یا قهرمان سازی "خلق قهرمان" و "توده ی مبارز" بوده یا " حکومت و امپریالیسم، عامل همه ی بدبختی ها" بوده است و متاسفانه هنوز هم هست.
-- بدون نام ، Jun 20, 2007اگر کسی مثل پارسی پور، رخت چرک های مان را بر بند بیرون خانه پهن کند، خوشایند بسیاری از ما ایرانی ها نیست.
شرح این نوع واقعیت های جامعه را بسیار می پسندم، چون آینه ای در برابرم می بینمشان.
شاد باشید خانم پارسی پور.
خانم پارسي پور من از دوستان فرخ پسر خاله شما هستم و به خانه خاله شما در دزاشيب و شهرك غرب بسيار آمده بودم. تا وقتي كه فرخ ايران بود همديگر را ميديديم و آن اداره كوفتي چقدر اذيتش كرد. مدتها پيش از زبان اين و آن شنيدم كه فوت كرده است.باور نكردم تا اشاره كوتاه شما را خواندم.تسليت مرا بپذيريد.حيف آن همه صفا و محبت.
-- شهاب ، Jun 27, 2007خيلي با خودم كلنجار رفتم ات اين چند سطر را قلمي كردم. اگر دلتان خواست خوشحال ميشوم كه به من ميل بزنيد.مي خواهم از فرخ بيشتر بدانم.
این نوشته ها برایم جذاب و خواندنی هستند. ساده اند و در عین حال طنز ملایمی دارند با انتقادی ریشه ای و در عین حال بدون خصومت و عمل گرایی ایدئولوژیک. خانم پارسی پور منتظر بقیه ی این مجموعه هستم.
-- مهدری ، Jul 8, 2007من دوست داشتم بدانم جرا آقای احمدی این نظر را دارند...
-- وغ وغ صاحاب ، Jul 18, 2007خانم پارسي پور شما بايد بيشتر دقت كنيد در نقل اينگونه مطالب. گيرم خاطره خاله تركه واقعي باشد. پسوند "تركه" را از متن خاطره تان يك لحظه حذف كنيد هيچ آسيبي به متن نميزند ولي ماندنش آسيبهاي زيادي به حاشيه وحاشيه ايها زده وخواهد زد. دوسدار شما حاشيه نشين
-- حاشيه نشين ، Sep 5, 2007