خانه > پرسه در متن > نويسندگان > مدعی جدی نوبل ادبيات هستم | |||
مدعی جدی نوبل ادبيات هستممجتبا پورمحسنگفتوگو با محمود دولتآبادی را از «اینجا» بشنوید. محمود دولت آبادی از بزرگترين نامها در ادبيات داستانی ايران است. او با رمان «كليدر» به شهرتی كم نظير در ادبيات معاصر ايران دست پيدا كرد. عکس: آرش عاشورینیا آقای دولتآبادی! خيلی ممنون از اين كه وقتتان را در اختيار ما قرار داديد. ارزيابی شما از روند ادبيات داستانی در سال ۸۵ چيست؟ من ابتدا بايد يک توضيحی راجع به سوالی كه همكار شما، گويا چند روز پيش، از من كردند بدهم. سوالی كه تقريبا گنگ بود و من هم يک جواب گنگی به او دادم. ايشان پرسيد كه آيا در زندگی گذشتهتان چيزی هست كه بخواهيد حذفش كنيد. من كلی جواب دادم. هر انسانی به هر حال از گذشتهاش تشكيل شده. و در عين حال فرصت نشد من توضيح بدهم كه زندگی آدمی مثل من يک صفحه ورق تايپ شده نيست كه آن را در لحظه بشود اديت كرد و چه و چه. شايد ايشان میخواسته از من بپرسد كه آيا شما در گذشته اشتباهاتی مرتكب شديد كه از آن ناراضی باشيد، اما رويش نشده بپرسد. من در آن صورت جواب بهتری میدادم. به اين معنا كه هر آدمی در زندگی گذشتهاش اشتباهاتی حتما مرتكب شده و من هم حتما مرتكب شدم و دوست میداشتم كه آن اشتباهات را مرتكب نشوم. و ای كاش كه سوالش را به همين صراحت مطرح میكرد تا من اين جواب را به همين صراحت میدادم. بله، من هم در گذشتهی خودم اشتباهاتی مرتكب شدم كه بعدا فكر كردم ای كاش قدري حوصله به خرج میدادم و اين حرف را آنجا نمیزدم، يا اين عكسالعمل را آنجا نشان نمیدادم. اين توضيح دربارهی سوال همكار شما، كه انشاءالله قانعكننده باشد. مطلب بعدی اين است كه در روند ادبيات معاصر فارسی، آنچه كه من میبينم، در سيطرهی كميت است. در ادبيات معاصر ما عمدتا آنچه كه فراوان شده خوشبختانه نويسنده است. نويسندگان گوناگون هستند و در عرصههای گوناگون كار میكنند. از داستان كوتاه گرفته تا رمانهای خانوادهپسند، تا ادبياتی كه زنان مینويسند و غيره. من اگر بخواهم در مورد اين ادبيات صحبت كنم، هنوز نمیتوانم چهرههای شاخصی را به شما معرفی كنم كه صد در صد به آنها اطمينان داشته باشم. اما ما تعدادی نويسندهی سرشناس داريم مثل آقاي سناپور، آقای چهلتن و آقای محمدعلی، و چند نفر ديگر كه اينها به سن بالايی رسيدند. ميانگين سنشان چهل و پنج تا پنجاه سال است و به هر حال توانستهاند توفيقهايی به دست بياورند. من شنيدهام كه در ايران دوازده هزار نفر داستان مینويسند. انتظار نداشته باشيد كه من توانسته باشم آثار تمام دوازده هزار نفر را خوانده و بتوانم نقد كرده باشم. كه البته كار من نقادی نيست. بله، در سال گذشته هم برخی از اين نويسندگان جوايزی بردند، برخی كانديدای جايزههايی شدند كه نگرفتند و پيداست كه واقعيت همين است كه هست. يقينا شما فرصت نكرديد كار آن دوازده هزار نفر را بخوانيد ولی منظور من بيشتر آن آثاری بود كه در ويترين ارايه شد. در ويترين سال گذشته كار زيادی ارايه نشد. برای اينكه سال گذشته، سالي بود كه سانسور بيش از هميشه شديد بود و اين هم خيلی بد است؛ زيرا بسياری از افراد، به صرف اينكه آثارشان اجازهی نشر پيدا نمیكند، باورشان میشود كه اينها آثار بسيار مهمی هستند. در حالی كه اين طور نيست. ايرادهايي كه در وزارت ارشاد به كتابها میگيرند ايرادهای بسيار ساده و بهانهجويانهایست. و اين هم خيلی بد است. يعنی در حقيقت، سانسور كار بدی میكند برای اين كه ايجاد سوءتفاهم میكند و اين سوء تفاهم باعث میشود كه نويسندگان خودشان را پيدا نكنند و همين امر ِ سانسور باعث شد كه پشت ويترينها كار زيادی ارايه نشود. اما اعتراض به سانسور زياد نبود. ترجيحا هم سعی كردند با سانسور كنار بيايند. درست است؟ نه. اعتراض به سانسور در موقعيت شكل خودش را دارد. من به نحوی اعتراض میكنم، ديگری به نحوی اعتراض میكند. ولی، در حقيقت، سانسور امری نيست كه با شمشير از رو بستن حل شود. ما میخواهيم مسأله حل شود. ما میخواهيم تفهيم كنيم كه سانسور امر غيرلازمیست؛ زيرا در هر جامعهای يك سری محرمات وجود دارد كه نويسندگان ما خودشان اين محرمات را در ايران رعايت میكنند. بنابراين، سانسور ديگر نمیتواند نقش مهمی كه به خودش داده را ايفا كند. ما میخواهيم يک جوری مسألهی سانسور را حل كنيم؛ چون در غير اين صورت، ادبيات در خارج از كشور چاپ میشود و ادبياتی كه در خارج از كشور چاپ شود، به گمان من، مخاطب خودش را كم پيدا میكند و اين خيلی بد است. فكر میكنيد چرا كمتر پيش میآيد كه نويسندهها، بهصورت جمعی و بهصورت صنفی، به مسألهی سانسور اعتراض بكنند؟ چون ما هر روز در اخبار میشنويم كه كتابِ يک كسی گير میكند پشت سانسور، بهصورت فردی اعتراض میكند كه آقا من نويسندهام؛ من میخواهم كتابم چاپ شود؛ اما اين اعتراض بهصورت جمعی اتفاق نمیافتد. فكر میكنيد چرا؟ چطور اتفاق نيفتاده؟ مگر كانون نويسندگان، در مورد سانسور، امسال بيانيه نداد؟ خب، كانون نويسندگان كه اصلا بيانيههايش در ايران امكان انتشار ندارد. خب، به هر حال در رسانهها كه منعكس شد و به گوش دولت كه رسيد. به گوش مقامات مسئول كه رسيد. قبول داريد كه بخشي از ارزش بيانيه به فشاریست كه وارد میكند؟ وقتی اين بيانيه را هيچ كس نمیبيند، حتا سايتها و وسايل ارتباط جمعی كه اينها را منتشر میكنند خودشان شامل سانسور هستند، شايد كه آن تأثير را نداشته باشد. خب، ديگر من نمیدانم. البته من آن بيانيه را امضا نكردم، ولی نويسندگان زيادی امضا كرده بودند. برای اين كه من با متن بيانيه موافقت نداشتم و ايرادهايي داشتم. ولی به هر حال، اين يک اعتراض جمعی بود و ما نويسندگان بيشتری نداريم. يا كسانی كه داريم در كانون نويسندگان نيستند، يا كسانی كه داريم بهتنهايی میخواهند مسايلشان را حل كنند. اين مقولهی افتراق در جامعهی ما وجود دارد. با چشماندازی كه در پيش روست فكر میكنيد كه سانسور در سال ۸۶ كمتر شود؟ والله من هميشه اميدوارم. چون ما راهی نداريم جز اين كه اميدوار باشيم كه سانسور تعديل شود و اصلا به حداقل برسد. به آن صورتی كه يک مدت كمی، وقتی كه آقای مهاجرانی وزير ارشاد بود، حدودا ۹۵درصد معضلات نامربوط سانسور كنار گذاشته شد. ما چارهای نداريم جز اين كه آرزو كنيم بهتر شود. و به هر حال، شخصا در سال آتی تجربهای خواهم داشت. من دو سه تا اثر جديد دارم كه در سال گذشته به علت همين شدتی سانسور از ارايه آنها برای چاپ و نشر خودداری كردم. سال جديد خيال دارم اين كار را بكنم؛ و اميدوارم كه واقعا نتيجه مثبت باشد. ما چارهای جز اين نداريم. برای اين كه ما نمیتوانيم دنيا را عوض كنيم تا بعد بتوانيم كارهای خودمان را ارايه بدهيم. ما بايد آرزومند باشيم و اميدوار باشيم كه اين سانسور، و مسئولان وزارت ارشاد با تعقل و با درايت با موضوع برخورد كنند نه به صورت ارقامی. من خيلی متأسف میشوم وقتی كه از زبان وزير ارشاد مملكت میشنوم كه میگويد ما با ۳۰ درصد مشكل داريم. اين، در حقيقت، نگاه كمی به ادبيات است. ادبيات يک امر كيفیست. اصلا به اعداد نيست. و ما چارهای نداريم جز اين كه تلاش كنيم كه حلش كنيم. و اوضاع را به سمتی ببريم، اين كه مردم بتوانند عقايد خودشان را بيان كنند و نويسنده بتواند اثر خودش را ارايه بدهد. و در موقعيتهای مختلف، توضيح دادم كه آقا! ادبيات امریست بطئی. كند و دير ـ تأثيرگذار. و به مسايل روز غالبا كاری ندارد. اين بهانهای كه گذاشتند در وزارت ارشاد و مقولات دولتی مايهی تأسف است. ما سعی میكنيم به هر ترتيبي اين مسأله را حل كنيم. و اين كه نمیشود در دنيا، تمام ملتهای دنيا به ادبيات خودشان و دولتهاشان، به ادبياتشان افتخار میكنند اما در كشور ما بر عكس. من خيلی از اين بابت متأسفم.
آقای دولتآبادی! چندی پيش داشتم با يكی از دوستان نويسنده، در مورد كلاسهای داستاننويسی صحبت میكردم. از ايشان پرسيدم چرا بزرگان ادبيات داستانی ما كلاس داستاننويسی نمیگذارند؟ ايشان پرسيد منظور شما از بزرگان ادبيات داستانی چه كسانی هستند. من اسم شما را عنوان كردم و اسم آقای علیاشرف درويشيان را. حالا میخواستم از خودتان بپرسم كه چرا شما كمتر تمايل داريد كه كلاس داستاننويسی بگذاريد؟ من معتقد به ياد دادن داستان نيستم. و اتفاقا در دو سال گذشته، تعدادی هنرجو داشتم كه به آنها فهم داستان را آموزانيدم. زيرا معتقدم كه كلاس براي ياد دادن داستان يک امر كاملا فرماليتهای است و همهی افراد میتوانند بيايند در آن كلاسها شركت كنند و بعد هم بروند بيرون، و فكر كنند كه دورهی داستاننويسی را فرا گرفتهاند؛ و باورشان شود كه حالا بايد داستان بنويسند. در حالی كه داستاننويسی به نبوغ و قريحه احتياج دارد، و اگر افراد معدودی باشند كه دارای اين نبوغ و قريحه باشند، بهتر آن است كه داستان را بفهمند. من اين كار را كردم، و دو سال هم برای شش ـ هفت نفر وقت گذاشتم و از توی اينها هم انشاءالله نويسندگانی بيرون بيايند. فقط من اين مسئوليت را به عهده میگيرم كه به آنها ياد دهم كه داستان را چگونه میشود فهميد. و تمام ادبيات معاصر مدرن دنيا را و نمونههايش را با اين بچهها كار كردم و به فهم آنها رساندم. آنها هم از اين شيوهی كار بسيار راضی بودند. نكتهی ديگر اين است كه من الان يک كلاس بسيار كوچک و معدود دارم كه ادبيات قديم ايران را برایشان توضيح میدهم و آنها هم علاقهمند هستند كه اين جور ادبيات را بشناسند؛ اساطير، اديان و غيره. من هرگز كوتاهی نكردم و هرگز مدعی نبودم كه میشود به هر آدمی داستاننويسی ياد داد. شخص میبايست قريحه داشته باشد. شما بايد به او بگوييد كه كافكا چگونه نوشته، چخوف چگونه نوشته، اشتاينبک چگونه نوشته، پروست چگونه نوشته، آلبر كامو چگونه نوشته، يا اين اثر را چگونه میشود فهميد. و او خودش برود تخيل و تفكر كند، و اگر كه اين قريحه را داشت، خودبهخود نويسنده خواهد شد. چون از آن پس میفهمد كه كتاب را چگونه بخواند. يعنی من، در حقيقت، يادگيری را ياد میدهم نه داستاننويسی را. اخيرا مصاحبهای از شما «منتشر» شد، در هفتهنامهی چلچراغ، كه خيلی سر و صدا به پا كرد. حرفی كه شما آنجا عنوان كرديد، در مورد داستاننويسان جوان، خيلیها واكنش نشان دادند كه آقای دولتآبادی و همنسلهای ايشان بهدليل اين كه نمیتوانند نسل جديد را درک كنند چنين واكنشی نشان میدهند. واقعا شما سعی كردهايد ارزيابی منصفانهای از نسل جوان ما ارايه بدهيد؟ من كارم نقد و بررسي نيست. من بهطور كلی، در قياس با گذشته، گفتم كه بچههای نسل جديد ما به چيزی باور ندارند. آنها سوء تعبير كردند. و بعد هم توصيه كردم كه كار بايد بكنيد و بياموزيد و ادامه دهيد. اين كاری نيست كه به صرف يک سال كار كردن، چيزي به دست آيد. اين كار عمریست. اگر كسانی مرد ميدان اين كار هستند و قريحهاش را هم در خودشان احساس میكنند، بايد بروند و كار بكنند. در دورهی جديد، ارايه كار اهميت بيشتری پيدا كرد تا خود كار. اگر چنين سوء تفاهمی شده من معذرت میخواهم. من همهی جوانها را دوست دارم و آثاری را كه تکبهتک برايم میفرستند میخوانم. و آنهايی كه قدری دارد به نويسندگانشان تلفن میزنم و جواب میدهم. من فكر میكنم كه سوء تفاهم شده. بله، من نسبت به جوانی خودم، به اينها گفتم كه شما به چيزی باور نداريد. و انسان تا به چيزی باور نداشته باشد، نمیتواند بنويسد. بالاخره يک شخص بايستی كه مثلا در دورهی جديد، به جهانیشدن ايمان داشته باشد. فكر كند كه جهانیشدن يک امر حتمی و جبریست. به اين ترتيب، برود بكاود، كار كند. يا بر عكس، مثلا فكر كند كه جامعهی ما مركز برخورد سنت و مدرنيته است؛ به اين امر باور داشته باشد. برود بكاود، و از اينجا چيزی در بياورد. ولی بدون باور، و فقط نوشتن بهخاطر نوشتن، نوشتن بهخاطر نويسنده شدن، نوشتن بهخاطر اين كه شما شهرتی پيدا كنيد، اينها هيچ كس را به هيچ جايی نمیبرد. از مولانا ياد گرفتم: عزيز من! «آب كم جو، تشنگی آور به دست». من بر اساس اين نظريه، آن حرفها را زدم. سال گذشته بحثهايی در مورد جهانیشدن ادبيات ايران و اعطای جايزهي نوبل به نويسنده يا شاعر ايرانی مطرح شد. حالا بخواهيم منصفانه قضاوت كنيم، آيا ادبيات ايران الان جايگاهی دارد كه بتواند جايزهی نوبل از اين كشور انتخاب شود؟ من قضاوت نمیكنم؛ ولی شخصا اطلاع دقيق دارم كه در سال ۱۳۶۵-۱۳۶۴، محمود دولتآبادی از ايران كانديداتوریاش روی آنتنها رفت؛ و از آن زمان هم، يكی ـ دو ـ سه بار من رفتم تا پای نوبل. ولی به هر حال، به ديگری تعلق گرفت. من شخصا مدعیام كه من از بسياری از نويسندگانی كه نوبل گرفتند نويسندهتر هستم. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
سلام
-- مانی ب. ، Apr 4, 2007مشکل بتوان تصور کرد که هدف شخص پرسشگر که «آيا شما در گذشته اشتباهاتی مرتكب شديد» شنیدن جواب «آری» یا «نه» بوده باشد، مگر اینکه فرض را بر این قرار دهیم که وی تصوری خدایگونه از محمود دولتآبادی داشته است.
«بله، من هم در گذشتهی خودم اشتباهاتی مرتكب شدم» به درد هیچچیز و هیچکس نمیخورد. خیر، این جواب قانعکننده نیست. آنچه میتواند برای جامعه روشنفکری و هنری «ما» ارزشمند و راهنمای نسلهای بعدی باشد این است که این اشتباهات چه بودهاند، چرا و تحت چه شرایطی واقع شدهاند، تحت چه شرایطی به عنوان «اشتباه» به خودآگاهی نویسنده راه یافته و شناسایی شدهاند، و ... جواب این پرسشهاست که موجب خودآگاهی نسلهای بعدی نسبت به پستی و بلندی ها میشود.
بر خلاف نظر اقاي محمود دولت ابادي بايد بگويم كتاب هايي كه در ايران مجوز چاژ نمي گيرند و ممنوعه مي باشند كتاب هاي بسيار مهمي به حساب مي ايند وزارت ارشاد با يك و يا دو مورد اصلاحي هيچ وقت كتابي را ممنوع نمي كند بلكه با محتوا و ارزش فرهنگي سياسي واجتماعي ي ان در ناهماهنگي و اصظراب است ژس كتاب هاي با ارزش قابل چاژ
-- بدون نام ، Apr 4, 2007دمت گرم و سرت خوش باد،پيرمرد... در اين ساعت شب هيچ چيز مثل اين حرفي كه از دهنت در آمده و تيتر شده، توان اين را نداشت كه من را به خنده بيندازد.
-- hamed ، Apr 4, 2007با عرض معذرت، سوال ديگري هم به ذهنم رسيد.
شکی نیست که بعضی از نویسندگانی که نوبل گرفته اند استحقاق این جایزه را نداشته اند، و جایزه ی آن ها درواقع حق کسان دیگر بوده است که به آن ها داده شده است. مثلآ پرل اس باک، وی اس نایپل، جان گلز ورثی، روپه مارتن دوگار، میخائیل شولوخف... عده ای دیگر هم البته حقشان بوده است- امثال فاکنر، همینگوی، اکتاویو پاز، گابریل گارسیا مارکز. آقای دولت آبادی خود را جزء کدام دسته می دانند؟ اگر آقای دولت آبادی خود را جزء دسته ی اول می دانند که هیچ. اما احیانآ اگر خود را جزء دسته ی دوم می دانند، آیا شایسته است که مدعی این جایزه باشند؟ آن هم به طور جدی؟
-- بدون نام ، Apr 5, 2007چه تیتر باحالی گذاشتید...من هم فقط تنها کاری که کردم کلی خندیدم.
-- امیر ، Apr 5, 2007دولت آبادی یک انسان مغرور از خود راضی خودباوری است که اینگونه تصور می کند که حرفی برای گفتن دارد. او خودش متعلق به همان ادبیات لمپنی است که می نویسد. او از فرط پیری و درماندگی حالا به فکر نوبل افتاده است.
-- علیرضا ، Apr 5, 2007حرف آقاي دولت آبادي در مورد يادگيري داستان نويسي را قبول دارم و من هم به همين روش معتقدم.
-- مهدی ، Apr 5, 2007در ضمن سری به وب لاگ من بزنید. اگر به نظرتان خوب بود لینک مرا هم قرار دهید. متشكرم.
------------------------
زمانه: لينک وبلاگتان را نگذاشته ايد!
نمي دونم با تمام آثار جديد كي ميتونه فقط نصف شور وحال "جاي خالي سلوچ" و"كليدر "رو به آدم بده
-- ابوذر ، Apr 5, 2007اين دوست هوادار ادبیات غیرلمپنی کاش خودش را کامل معرفی می کرد.
-- آرام ، Apr 5, 2007این بدترین حرف از یک رمان نویس می تونست باشه.درشگفتم ایشان چرا به صراحت چنین چیزی می گویند.گیرم زمانه زمانه ناپردهپوشی باشد اما نه تا این حد.
-- فرامرز ، Apr 6, 20071- دوره عکس دونفره با پیشکسوت ها سر آمده . ما نمی دانیم چرا مجتبی دارد این کار را می کند . برداشتن چمدان آدمها ی مشهور دردی از مجتبی درمان نمی کند.
-- سه نفر از نسل پنجم ، Apr 6, 20072 - من و دوستانم فکر میکنیم آقای دولت آبادی دچار توهم شده است. با وجود غول های ادبی جهان بعید است ایشان برنده نوبل شوند- که امیدواریم برنده شود. ولی باید حقیقت را دید.
ا3- آقای دولت ابادی هنوز با شیوه بالزاکی می نوسد و حتی به نویسندههای اواخر قرن نوزده یعنی هنری جیمز و تامس هاردی هم نرسیده است . او در تکنیک و سبک کار بسیار ضعیف است . از نظر فکر ی هم به دلیل تعلق خاطر به شوروی و حزب توده و چریکهای اکثریت ذهنی منجمد دارد. شاید عضو این جریانات نبوده ولی اندیشه اش در چارچوب آنها می گنجد. از ده هم بیرون نمی زند چون توان کار روی موضوعهای شهری را ندارد
4 - یک رمان خوب - سلوج - دو داستان بلند خوب و سه داستان کوتاه خوب در کارنامه آقای دولت آبادی هست اما اینها برای نوبل کافی نیست
5- دولت آبادی که رمان پدور پارامو را نفهمیده و آن را اثر خیلی بدی دانسته است این اواخر جدا از انشا های همیشگی مثل مادیان سرخ و دیگران امد تا به تقلید گلشیری جریان سیال ذهن بنویسد . و نوشت اما یکی از بدترین رمان های ایران را . هیچ منتقد شریفی یک نقد مثبت روی این کار ننوشت . نقدهای کوبنده مهدی عاطف راد و شهلا زرلکی و عنایت سعمیی نشان داد که بهتر است دولت آبادی به همان سبک دیکنز برگردد. حتی سرمایه گذاری تبلیغاتی روزنامه شرق نتوانست این کتاب را نجات دهد.
6 - این روزها دولت آبادی افتاده به پرگویی . همسو با نویسنده درجه چهارمی مثل ... که کار اصلی اش کتاب سازی است و حواد مجابی که یک کار خوب ارائه نکرده افتاده به بدگویی از جوایز ادبی و نقد های نسل پنجم و جوایز ی که این نسل برای شعر و داستان در نظر گرفته اند . هیچ حرفی نمی زند مگر همراه با دشنام و تحقیر نویسندگان جوان . علت معلوم است پیش از عنایت سمعیی نسل جوان بود که پنبه به اصطلاح رمان سلوک را زد. او از این نسل زخم خورده است و حالا می خواهد با کمک دوستانش در دستگاه تبلیغاتی وابسته انتقام بگیرد.
7 - بهتر است دولت آبادی راه احمد محمود و عمران صلاحی را در پیش گیرد تواضع هم خوب چیزی است. کاش دولت آبادی تئودورف را می دید تا از از این خودشیفتگی دور می شد.
8- شایعات مربوط به جایزه نوبل هم همان طور که بعضی از هموطنان خارج از کشور نوشته اند بیشتر به یک جوک شبیه است .
سه نفر از نسل پنجم
به نظر من نسل جوان نویسندگان ایران کمی باید به خودش بیاید. فرهنگ ما بر اساس سهراب کشی شکل گرفته است. حالا اگر آدم به دست یک رستم واقعی خنجر بخورد ناز شست قاتلش! اما خیلی زور دارد که رستم های پنبه ای در میدان ها گرد و خاک کنند!
-- علی ارسلان ، Apr 6, 2007دولت آبادی و همنسلانش شهرت خود را به حساب هنر و نبوغشان می گذارند. چند وقت پیش جناب دریابندری هم از این درافشانی ها فرمودند! آیا شهرت این ها واقعآ از هنر و نبوغشان آب می خورد؟ اصلا و ابدآ! شهرت اصلی اکثر این ها (از مترجم و نویسنده) از آنجاست که هر کدامشان بیش از نیم قرن است که در عرصه ی ادبیات فعال هستند. همین! آثار همین آقای دولت آبادی به چندین زبان مهم دنیا ترجمه شده. و با این که دنیا خیلی علاقه مند است بداند که در ایران چه می گذرد و چه نویسنده ها و شاعرانی در اینجا هستند، دیدید که نظر هیچ کس را جلب نکرد! مگر مهمترین اثر دولت آبادی، یعنی کلیدر، چیزی جز یک روده درازی قرن هیجدهمی است؟ یا به قول هوشنگ گلشیری یک نقالی درجه ی سه؟ به نظر من نسل جدید نویسندگان و شاعران ایران باید در ذهنیات خودش در خصوص امثال دولت آبادی یک خانه تکانی درست و حسابی بکند!
براي اين كه به نويسنده اي نوبل بدهند بايد:
-- بدون نام ، Apr 6, 20071. كارهاي نويسنده به يكي از زبان هاي بزرگ انگليسي, فرانسوي, آلماني, اسبانيايي, ايتاليايي نوشته شده و يا ترجمه شده باشد تا اعضاي آكادمي سوئد توان خواندشان را داشته باشند.
2. تا بيش از اعلام رسمي نام برنده ى جايزه توسط منشي آكادمي( هوراس انگدال) هيچ احدي, حتا زيرك ترين خبرنگاران و ناشران سوئدي, نمي توانند از برنده ى سال با قاطعيت نام ببرند. بنابراين: نويسنده اي كه به يكي از اين زبان هاي بزرگ اروبايي نمي نويسد و نوشته هاش هم اگر ترجمه شده با اقبال خواننده ي اروبايي روبه رو نشده است بايد اين نكته ي ساده و درعين حال دردناك را بپذیرد كه در ليست برندگان اين جايزه جايي ندارد.
aghaye dolat abadi.......faghat mitunam begam......delam be onvane yek adam asheghe adabiyat....baratun........sukht!
-- Homa ، Apr 6, 2007هر کسی که ارزش خودش و کارش را میداند و میشناسد، خودشیفته نیست! ايراني جماعت انگار فقط ياد گرفته خودش و ديگران را تخريب كند.
-- پوپک ، Apr 6, 2007فحش دادن به دولت آبادي و تلاش براي تحقير او چيزي از ارزش هاي ادبي او کم نمي کند. او آثار بزرگي از خود به جا گذاشته و نويسندگان نسل پنجم بايد هر کس را در جايگاه خود بررسي کنند. براي درک قدرت ادبي و تخيل دولت آبادي قصه بلند باشبيرو را بخوانيد. هيچ ربطي هم به ده ندارد و کاملا شهري است.
-- پرويز ، Apr 6, 2007خاطرم هست که آقای دولت آبادی در کنفرانس برلن با صدایی رسا خطاب به همه می گفت: "با من حرف از مرگ نزنید ، من که زندگی را به همه دنیا داده ام."
-- کوروش ، Apr 6, 2007این مدعی نوبل چه زندگی را به دنیا داده است؟
سخن بزرگان را در هر جا اوردن نقض غرض است.جواناني كه سخن دولت ابادي را غرور و پيري و لمپني توصيف مي كنند اندازه دريافت خودشان را ابراز مي دارند . ايراد بر شما گردانندگان محترم سايت است كه اجازه مي دهيد هر ارزيابي سبكي از كلام بزرگان در اينجا منتشر شود.
-- بدون نام ، Apr 7, 2007دولت ابادي افتخار واعتبار پارسي و پارسي نويسي و به عبارت ديگر فردوسي روزگار ماست. او را با
سبك سري هاي غزنويانه نسنجيد ونيازاريد.
محمود فاضلي بيرجندي
سخن بزرگان را در هر جا اوردن نقض غرض است.جواناني كه سخن دولت ابادي را غرور و پيري و لمپني توصيف مي كنند اندازه دريافت خودشان را ابراز مي دارند . ايراد بر شما گردانندگان محترم سايت است كه اجازه مي دهيد هر ارزيابي سبكي از كلام بزرگان در اينجا منتشر شود.
-- بدون نام ، Apr 7, 2007دولت ابادي افتخار واعتبار پارسي و پارسي نويسي و به عبارت ديگر فردوسي روزگار ماست. او را با
سبك سري هاي غزنويانه نسنجيد ونيازاريد.
محمود فاضلي بيرجندي
--------------------------------
زمانه: معيار ما برای انتشار کامنت های تهاجمی، مينيمالی است. يعنی اگر از حداقل آداب برخوردار باشد منتشر می شود. اما نقد متقابل ديگر خوانندگان است که تاثير آن گروه از کامنت نويسان را متعادل می سازد. مساله اين است که چرا کامنت نويسان مهاجم برای اظهار نظر خود آماده ترند تا کامنت نويسان منصف.
با نظر اون سه نفر نسل پنجمي كاملن موافقم. اين پيرمرد بدجوري جوگير شده است و احتمالن خودش را ولي فقيه ادبيات مي داند.
-- MEhdy ، Apr 7, 2007دوستاني كه حوصله مطالعه آثار متقدم نويسنده را كه حجيم هستند( و البته جزء آثار فاخر و ماندگار. حداقل رمان سلوك ايشان را بخوانند تا بفهمند چه كسي را به مضحكه ميگيرند.
-- ي الف ، Apr 7, 2007آقای محمود فاضلی بیرجندی! یک چیزی بفرمایید بگنجد! دولت آبادی فردوسی روزگار ماست؟ خاک بر سر روزگار ما!!!
-- علی ارسلان ، Apr 7, 2007مدتی قبل در وبلاگ ملکوت، مطلبی نوشته شده بود با عنوان از وجود سلبی تا وجود ایجابی. کامنتهای اینجا را که خواندم یاد آن مطلب افتادم و واقعا چقدر دلم میخواست در اینجا بتازم به حرفهای دولتآبادی تا شاید حالا که خودم چیزی در چنته ندارم و فرصتی هم دست داده است لااقل با مخالفت با یک شخص بزرگ - که هیچ مایهای هم نیاز ندارد - خودی نشان بدهم. ولی نتوانستم، چون من جای خالی سلوچ را خواندهام، سلوک را خواندهام و روزگار سپری شده مردمان سالخورده را. جز احترام در مقابل این شخص کار دیگری از دستم برنمیآید.
-- حسن شجاعی ، Apr 8, 2007در فرهنگ ما شرقي ها به نوعي ابراز تواضع و فروتني ارزش محسوب مي شود و نقطه مقابل آن از خود راضي بودن وخود بزرگ بيني تعبير مي شود. مثلا اگر دولت آبادي مي گفت "نه بابا من كاري نكردم " يا من ذره اي بيش نيستم ! " اين ستون پر مي شد از كامنت هاي همين دوستان منتقد كه نفرمائيد استاد شما فخر عالمید بعد هم با پرگويي چنان ايشان را كش ميدادند كه سرش به عرش اعلا برسد.
-- بدون نام ، Apr 13, 2007من به آقاي دولت آبادي درود مي فرستم . بخاطر جسارتشان و بخاطر آنچه بر گنجينه ادب فارسي افزوده اند و ايشان را لايق بيش از آنچه فرموده اند ميدانم.
آقای بدون نام عزیز!
-- علی ارسلان ، Apr 16, 2007این قدر هم از حدس خودتان مطمئن نباشید. این که اگر آقای دولت آبادی تواضع از خودش نشان می داد کامنت ها همه در تعریف او ردیف می شدند! بعد هم کجا فرهنگ ما شرقی ها بر اساس تواضع است؟ دیوان سعدی و حافظ و مولوی و همه ی آدم های بزرگ و نیم بزرگ و غیره را ملاحظه بفرمایید! حالا اگر حافظ بفرماید "قدسیان گویی که شعر حافظ ازبر می کنند"، و یا سعدی بفرماید "من دگر شعر نخواهم که نویسم که مگس / زحمتم می دهد از بس که سخن شیرین است"، باز یک چیزی! اما کار را به جایی رسانده ایم (بله رسانده ایم!) که حتی مترجممان هم که تا حالا از هر پنج جمله کم کمش دوتا را غلط ترجمه کرده خودش را نابغه و هنرمند و مایه ی فخر ملت و از این چیزها می داند! نمونه اش م. غ.، ع. ک.، م. م.، ... !!! اتفاقآ ما ایرانی ها عادت کرده ایم اشخاص کم مایه و میان مایه را این قدر بزرگ کنیم که یکدفعه به خود می آییم و می بینیم مانده اند روی دستمان و نمی دانیم چه کارشان کنیم! ببخشید! مردم جاهای دیگر دنیا به شکسپیر می گویند بزرگ، یه جویس می گویند، به پروست می گویند، به داستایوسکی و تولستوی و چخوف می گویند... ما در هر محفل زپرتی مان 7-8 تا بزرگ داریم! آن هم چه بزرگانی!!!
این پیام ها تنها به درد کسی می خورد که در مورد روانشناسی جامعه کار می کنند
اما جایی خوانده بودم که تنها اهالی ادبیات اند که با هم چنین می کنند دهان برخی از این به جوش آمده از یک جمله تنها بوی اوره می دهد
اول دهانتان را بشویید بعد کمی فکر کنید کدام آثار محمود دولت آبادی را خوانده اید بعد اگر نظری دارید بفرمایید
لطفن
ضمنن شما آیا می دانید حافظ در زمان خود چه کشیده ؟
این سوال را از شما دارم که بزرگان را
می شناسید چند بزرگ می شناسید که در زمان خودشان قدر دیده است؟
البته این گویا کمش رسم روزگار است اما تنها در کشور ماست بیش است
البته مردم ما هر کار با خانم عبادی کردند با برنده دیگری از ایران هم خواهند کرد البته نه در نوبل های علمی
نویسنده زنده را عشق است
کلیدر= محمود دولت آبادی
-- آمر ، Apr 27, 2007محموددولت آبادی=کلیدر
همین
من تنها می توانم نسبت به مدعیان ادبیات احساس تأسف کنم چرا که به راحتی ادبیات و پیشکسوت ادبیات ما را زیر سؤال می برند. اگر دولت آبادیها نبودند که شما امروز حرفی برای گفتن نداشتید. پس چرا به بهانه روشنفکری و یا برای اینکه حرفی زده باشید، نقد می کنید. کسی که توانست برای اولین بار جایزه دریافت کند برای بار دوم هم می تواند. زیرا گام اول سخت ترین گامهاست. باسپاس/
-- سامی ، May 19, 2007بنده بانطق آقايان از جمله سامي وبيرجندي تفاهم دارم وبايد بگويم واي به حال شما كه نام نويسندگان رافرا
گرفتيد آيا تنها "مرد" استاد دولت آبادي راخوانده ايد كه چنان به اين گنجينه فحاشي مكنيد اويي كه ادب داستان
بلند نويسي رادر ايران برپا كرد.
بنده هر گاه اين بينظير مرد را ديدم جز پابوسي برايش ارمغاني ندارم.
كسي كه داستانهايي چون "روز وشب يوسف " و"تنگنا "را كه كل داستان در دو روز مباشد راچنان زيبا
كتابت ميكند كه در صد واندي صفحه به درازا ميكشاند .
اگر جناب دولت آبادي متن حقير را از نظر مي گذرانند در بيتي از اقبال ايشان راچنان توصيف ميكنم:
آن نوا پيراي گلزار كهن
گفت با ما از گل رعنا سخن
ودر پايان خواستارم شماره تماس خود را در ايميل بنده قرار دهند كه از دل به زبان شعري كه در وصفش
سرودم پيشكش كنم .
ابراهيم قنبري (آل سلطان)
ebrahim-ale_soltan@yahoo.com
-- ابراهيم قنبري (آل سلطان) ، Jun 8, 2007دوستان اين همه حرف زدند، هيچكس نقد نكرد، هيچكس دلايل منطقى و انديشه بر انگيز براى نظراتش نياورد. يكى برد به عرش، يكى كوبوند زمين، يكى گفت اين راست مىگه، يكى گفت نه اون دروغ مىگه، يكى خنده اش گرفت، يكى گريه اش گرفت...
-- سينا 15 ساله ، Jun 9, 2007با احترام به همه ى نظرات: ما اصلن مىدونيم نقد چيه و چرا بايد نظر بديم؟
واي به حال ما كه دولت آبادي را تحقير مي كنيم -
-- بدون نام ، Apr 16, 2008من به عنوان کسی که هنوز آثار آقای دولت آبادی را نخوانده ام نظری که واجد ارزش گزاری باشد ندارم ...و تنها برای کسی که عمرش را صرف ادبیات فارسی کرده احترام قائلم ... ولی شگفت زده شدم از اینکه نظردهندگان چه پابوسانه و چه مقرضانه تنها به جان هم افتاده اند و هیچکدام نقدی که با فکت و رفرنس درست باشد ارائه نکرده اند تا مثل منی بتواند چیزی دست گیرش شود ... خدار را شکر که غریبه ای در وادی ادبیات نبودم تا به خانه ی دیگری بیایم و بگویم ... به اینا رو باش ...
-- کوشا ، Apr 27, 2008دوستی که نوشته ها و ادبیات آقای دولت آبادی را ادبیات لمپنی می داند آیا واقعا تا به حال یکی از آثار این بزرگمرد ادبیات ایران را مطالعه کرده اند .
-- سودابه ، Jan 30, 2009تا جایی که من می دانم به کلیدر و جای خالی سلوچ و روزگار سپری شده مردم سالخورده و سلوک نمی توان گفت ادبیات لمپنی همینطور که عبدوس و مرگان و گل محمد شخصیت های لمپنی نیستند
دوست خوب تو اگر بلدی بهتر از این بنویس اگر نمی توانی بی انصافی نکن
محمود دولت ابادی ، گلشیری ، مندنی پور ، ابراهیم گلستان و... بزرگان داستان ما هستند بهتر است اگر حرفشان را نمی فهمیم آنها را متهم به گزافه گویی نکنیم