خانه > پرویز جاهد > نقد فيلم > فانتزی مرگبار قوم یهود | |||
فانتزی مرگبار قوم یهودپرویز جاهدjahed@radiozamaneh.com
تازهترین فیلم تارانتینو، حرامزادههای بیشرف، بیش از همه فیلمهای دیگرش نشاندهنده عشق تارانتینو و دلبستگی عمیق او به سینماست. سینمایی که در آن جی دبلیو پابست و لنی رفینشتال همان قدر مهماند که سرجیو لئونه و انزو کاستلانی، فیلمساز تجاریساز ایتالیایی دهه ۷۰.
همه چیز در این فیلم به نوعی اشاره به سینما دارد و ذهن مخاطب را به فیلمها یا شخصیتهایی در تاریخ سینما ارجاع میدهد؛ از تیتراژ فیلم گرفته تا عنوان فیلم که تغییر شکل یافته عنوان یک فیلم ایتالیایی دهه ۷۰ به کارگردانی انزو کاستلانی است. تارانتینو حتی نام کمپانی فیلمسازیاش «بند اپارت» (Band Apart) را از نام فیلم معروف ژان لوک گدار «دسته جدا افتاده» گرفته است. این ارجاعات سینمایی شامل قطعات موسیقی فیلم نیز میشود؛ از موسیقی فیلمهای مشهوری که شنیدهایم تا ساوندترکهای مهجوری که تارانتینو در آرشیو عظیم موسیقی خود دارد و بسته به موضوع فیلم، از آنها در فیلمهایش و از جمله این فیلم استفاده کرده و میکند. باید بگویم که به نظر من، حرامزادههای بیشرف واقعاً بعد از «پالپ فیکشن» بهترین فیلم تارانتینو است. فیلمی که با دقت و آگاهی کامل ساخته شده و نشان از تسلط شگفتانگیز تارانتینو به فرم و روایت سینمایی، دیالوگنویسی و شخصیتپردازی دارد. تارانتینو در این فیلم به فیلمهای «بی مووی» ایتالیایی، وسترنهای اسپاگتی سرجیو لئونه، سینمای کامراشپیل جی دبلیو پابست، امیل یانینگز، لنی رفینشتال و بسیاری دیگر از چهرههای نامدار سینما ادای احترام کرده و دلبستگی و عشق عمیقاش را به تاریخ سینما به نمایش میگذارد. بهرهگیری تارانتینو از تاریخ سینما منحصر به فرد است. ذهن تارانتینو انباشته از تصاویر و دیالوگها و ساوندترکهای سینمایی است. او آن قدر در زندگی اش فیلم دیده که نمیتواند خود را از شر انبوه تصاویری که ذهنش را پر کرده، رها کند. هر فریم فیلمش و هر دیالوگ شخصیتهایش، ارجاع به صحنهای از یک فیلمی است که او دیده و در ذهنش حک شده است.
اگر ژان لوک گدار را کنار بگذاریم، شاید هیچکس به اندازه تارانتینو این قدر در فیلمهایش آگاهانه به تاریخ سینما ارجاع نمیدهد. هرقدر ارجاعات گدار، روشنفکرانه، پیچیده و دیرهضم است، تارانتینو برعکس سعی میکند ساده و عامهپسند باشد. هر قدر گدار میتواند برای آمریکاییان خستهکننده و دلگیر و زجرآور باشد، تارانتنیو برای فرانسویان جذاب است. او روشنفکر نیست و ادای روشنفکران را درنمیآورد و آن طور که از نزدیک او را در کن دیدهام، شخصیت لوده و مبتذلی دارد. اما همین لودگی و ابتذال ظاهری است که با نبوغ و خلاقیت درخشان او ترکیب شده و معجونی به نام کوئنتین تارانتینو ساخته که پالپ فیکشن او سینما را به دو مرحله قبل و بعد از تارانتینو تقسیم میکند. تارانتینو علیرغم دلبستگیاش به تاریخ سینما، هرگز یک فیلم را عیناً بازسازی نمیکند. نمیتوان او را متأثر از یک فیلم یا فیلمساز خاص دانست؛ اگرچه رد پا و سبک بسیاری از فیلمسازان تاریخ سینما از فیلمسازان موج نوی فرانسه گرفته تا جان فورد و «بی مووی»سازان آمریکایی را میتوان در کارهایش دنبال کرد. حرامزادههای بیشرف از نظر هجو ژانر فیلمهای جنگی مربوط به جنگ جهانی دوم، تا حد زیادی شبیه هجویههای سینمایی مل بروکس است؛ اگرچه دانش تارانتینو و تسلط او به سینمای ژانر، قابل مقایسه با مل بروکس نیست. در این فیلم تارانتینو همان قدر که با تاریخ سینما شوخی کرده و لاس میزند، سر به سر شخصیتهای تاریخی مثل هیتلر و مردان وفادار او مثل گوبلز و گورینگ میگذارد. او روایت تازه ای از فاشیسم، نژادپرستی و یهود ستیزی نازیها و سرنوشت هیتلر و دار و دسته اش در این فیلم ارائه میدهد. روایتی کاملاً تخیلی و فانتزی و آمیخته با طنز درباره جنگ جهانی دوم که مبنای آن را عشق تارنتینو به تاریخ سینما تشکیل میدهد و از ذهنیت سینمایی او برمیخیزد.
هر گونه تحلیل فیلم بر اساس قواعد رئالیستی یا واقعیتهای تاریخی، کار بیحاصلی است؛ چرا که جز بستر تاریخیای که فیلم در آن اتفاق میافتد و ایدئولوژیای که فیلم به آن حمله میکند، هیچ یک از عناصر فیلم، صد درصد واقعی نیستند و ساخته و پرداخته خیال تارانتینو هستند. وگرنه تصور اینکه یک عده سرباز یهودی آمریکایی به فرماندهی مردی از ایالت تنسی آمریکا به حمایت از هممسلکهای خود برخیزند و درگیر عملیاتی خونین و خطرناک شوند، امری نه غیر ممکن، بلکه بسیار بعید است. تاریخ جنگ جهانی دوم هم هیچ مقاومت سازماندهیشدهای را علیه نازیها از سوی یهودیها ثبت نکرده است. فیلم به پنج فصل تقسیم شده و هر فصل با کپشن از هم جدا شده است. فصل اول که از هر نظر بهترین فصل فیلم است، نه تنها مهمترین شخصیت فیلم یعنی کلنل لاندا، افسر زبانباز، باهوش و در عین حال روانپریش و بیرحم فیلم معروف به شکارچی یهودیها را به ما معرفی میکند، بلکه زمینه را برای توجیه هر گونه انتقام و خشونتی علیه نازیها در فصلهای بعد به وسیله دسته حرامزادههای بیشرف آماده میکند. این سکانس، با نمایی بسته میشود که عینا بازسازی نمای معروف قاب درب در فیلم «جویندگان» جان فورد است. دوربین در درون خانه و در تاریکی قاب درب را در کادر گرفته که به بیرون و چشمانداز گسترده دشت باز شده است و دخترک یهودی را میبینیم که با سرعت از قتلگاه میگریزد. این دختر همان شوزانا دریفوس، صاحب سینمایی در پاریس است که انتقام سخت خانواده خود را از نازیها و عاملان هولوکاست با به آتش کشیدن سالن سینمایش و سوزاندن دسته جمعی آنها در پشت درهای بسته، میگیرد.
فصل دوم فیلم با عنوان «روزی روزگاری در فرانسه تحت اشغال نازیها» در واقع ارجاع مستقیم به عنوان فیلم وسترن معروف سرجیو لئونه، «روزی روزگاری در غرب» است و به سبک آن پرداخت شده است. تارانتینو برای فصل دوم که در واقع فصل معرفی هنگ حرامزادهها به فرماندهی سروان آلدو رین (معروف به آپاچی) است، علاوه بر تبعیت از زیباییشناسی بصری وسترنهای لئونه، چه در ترکیببندی نماها و چه استفاده از نماهای بسیار درشت از صورت و اعضای بدن انسان، از موسیقی این نوع وسترنها نیز استفاده میکند. شباهت دیگر این فیلم به وسترنهای اسپاگتی، بخشبندی فیلم و استفاده تارانتینو از کپشنهای درشت است که برای معرفی آدمها در وسط فیلم از آنها استفاده میکند. گروه حرامزادهها و سربازان نازی همچون کابویهای سرجیو لئونه، رو در روی هم میایستند و برای هم هفتتیر میکشند. خشونت فیلم در برخی صحنهها به ویژه صحنه کندن پوست سر سربازان آلمانی و حک نشان صلیب شکسته بر پیشانی سرباز نازی با خنجر، خارج از حد تحمل تماشاگر معمولی است (آپاچی در ابتدای این فصل به افراد جوخهاش میگوید که از آنها میخواهد به نازیها رحم نکنند و پوست سر ۱۰۰ نازی مرده را برایش بیاورند.) اما نمایش بیپروا و عریان خشونت و قساوت، از ویژگیهای سبکی آثار تارانتینو است که در برخی صحنههای این فیلم به حد اعلای خود میرسد. بخش مهمی از فیلم در یک سینما در پاریس میگذرد. سینمایی که صاحب آن شوزانا دریفوس، یک دختر زیبای فرانسوی است که بعد میفهمیم او همان دختر یهودی است که خانوادهاش به دست کلنل لاندا به قتل رسیدهاند و او توانسته خود را از مهلکه برهاند و حالا با هویت جعلی امانوئل میمو، این سینما را اداره میکند. شوزانا با اینکه خود قربانی نژادپرستی نازیهاست، اما شأن سینما را بالاتر از این مسائل میداند و برای همین هنگامی که قهرمان ملی ارتش آلمان، فردریک زالر (که خود را با سرجوخه یورک فیلم هوارد هاوکز مقایسه میکند و چه قیاس مع الفارقی) از او میپرسد که چرا فیلمهای پابست و رفینشتال را نشان میدهد، میگوید ما فرانسوی هستیم و برای ما سینمای آلمان و فرانسه فرقی ندارد (نقل به مضمون)
شوزانا با اینکه با درونمایه سینمای تبلیغاتی آلمان مخالف است و از نازیها نفرت دارد، اما هنرشان را ارج مینهد. و همین سالن سینمای اوست که قرار است محل اولین نمایش یک فیلم حماسی جنگی آلمانی (غرور ملت) محصول دستگاه فیلمسازی گوبلز باشد و تماشاگران آن، رهبران و سران بلندپایه حزب نازی از جمله هیتلر، گورینگ، بورمن و خود گوبلز باشند. و درهمین سینماست که باید گروه حرامزادهها که به سرکردگی سروان آلدو رین برای از بین بردن نازیها به پاریس آمدهاند، هیتلر و رهبران دیگر حزب را از بین ببرند و به جنگ خاتمه دهند. اینکه سرنوشت هیتلر و جنگ جهانی دوم در داخل یک سالن سینما تعیین شود، اینکه تاریخ معاصر اروپا با تاریخ سینمای آلمان گره خورده و عجین شود، اینکه مأمور نفوذی ارتش انگلیس در میان نیروهای آلمانی، یک منتقد فیلم باشد و برای مافوق خود درباره سینمای نازی و محصولات کمپانی فیلمسازی یوفا (UFA) حرف بزند، تنها از مخیله آدمی مثل تارانتینو برمیآید.
تارانتینو، هوشمندانه، در صحنه سینمای پاریس، ایدئولوژی فاشیسم و دستگاه پروپاگاندای عظیم سینمایی آن را به هجو میکشد. گوبلز کنار هیتلر نشسته و از اینکه میبیند هیتلر با لذت به صحنههای خشن محصول سینمایی حماسی تبلیغاتی او خیره شده، هیجانزده میشود و از شادی اشک میریزد. اگرچه این لذت چندان طول نمیکشد و با ابتکار سینمایی شوزانا و دستیار سیاهپوست او، اندکی بعد زجرآور میشود. شوزانا در یک اقدام مبتکرانه و جالب درست همانند تارانتینو، قسمتهایی از فیلم پروپاگاندای حماسی جنگی نازیها را با فیلمی که خود و دستیارش به سرعت ساختهاند، سرهمبندی کرده و برای هیتلر و مهمانانش نشان میدهد؛ نمایشی که لحظات خوش هیتلر و مشاور فرهنگی و سینمایی او یعنی گوبلز را به کامشان زهر میسازد. بازی برد پیت در نقش یک آمریکایی اصیل با لهجه کابویهای منطقه تنسی، در خور توجه است. به گمان من او کاراکتری است که تارانتینو آن را بر اساس شخصیت خود ساخته است و به اندازه او وراج، بذلهگو و باهوش است. بازی کریستوفر والس نیز در نقش شخصیت مرموز و پیچیده کلنل لاندا، افسر روانپریش و بیرحم نازی، از بازیهایی است که به سختی میتوان فراموش کرد (او برای بازی در این نقش جایزه بهترین بازیگر مرد فستیوال فیلم کن را به دست آورد.)
فیلم بیشتر از آنچه که از یک فیلم اکشن جنگی انتظار میرود، پرحرف است؛ اما وراجی و پرگویی نیز از خصوصیت اصلی فیلمهای تارانتینو است. سکانس کافه اریک و سکانس اول فیلم که مربوط به مکالمه و در واقع بازجویی کلنل لاندا و دامدار فرانسوی است، با اینکه از پرحرفترین سکانسهای فیلم است، اما تعلیق نهفته در آن و خونسردی مرموز کلنل لاندا، تکاندهنده و نفسگیر است. حرامزادههای بیشرف، از نظر فرم روایت و از نظر بهکارگیری قواعد ژانر سینمای جنگی، فیلم غیر متعارفی است. ساختار اپیزودیک فیلم، با ساختار متعارف فیلمهای ژانر جنگی، سنخیتی ندارد. فیلم با معرفی کلنل لاندا شروع میشود بعد او را رها کرده و به سراغ اپیزود دیگر میرود و گروه حرامزادهها را به ما معرفی میکند و دوباره در اپیزود بعدی به افسر نازی بر میگردد و ماجرای سینمای پاریس و شوزانا دریفوس را دنبال میکند و در آخر همه اینها را به نحو هوشمندانهای به هم مرتبط کرده و در یک جا به هم میرساند. فیلمنامهای که با دقت کامل نوشته شده و پر است از ظرایف سینمایی و هنری با دیالوگهایی که تنها به کار اطلاعرسانی نمیآیند، بلکه شورآفریناند و نشاندهنده ذهنی خلاقاند که دائماً در حال آفرینش است.
یکی از ضعفهای اساسی فیلم پایان آن است. از آدمی با هوش و درایت کلنل لاندا که با زیرکی تمام به خیانت بریجت فونهمراسمارک، ستاره سینمای آلمان که جاسوس انگلیسیهاست، پی میبرد، و کسی که شامهاش آن قدر قوی است که بوی یهودیها را که زیر پایش در زیرزمین مخفی شدهاند، حس میکند، بسیار بعید است که این قدر ناشیانه عمل کرده و بر مبنای حرص و جاهطلبی، به رهبرانش خیانت کرده و خود را بدون هیچ تضمینی، تسلیم برد پیت و دارو دسته حرامزاده او بکند. حرامزادههای بیشرف، فانتزی قوم یهود است. قومی که به فجیعترین شکلی به وسیله نیروهای نازی سرکوب شد و حالا انتقامش را به فجیع ترین شکلی روی پرده سینما از آنها میگیرد.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
آقای جاهد آیا حالت صورت برد پیت در فیلم شما را به یاد حالت صورت مارلون براندو در فیلم پدرخوانده نمی اندازد؟. من فکر می کنم البته فاصله این فیلم با پالپ فیکشن زیاد است و از او عقب تر است. مرسی از نقد خوب.
-- dariush baradari ، Aug 22, 2009داریوش برادری
یعنی رفیق میگی میشه ا.ن و دارودسته شو تو یه سینما جمع کرد و آتیش زد.
نه نمیشه. ا.ن سینما نمیره که! مثه رضاموتوری به ننه ش میگه: ما خودمون فیلمیم ننه!
-- بدون نام ، Aug 22, 2009یهودیان افراطی اگر این موضوع هولوکاست را نداشتند آن وقت راجع به چه چیزی نگران می شدند و بطور مرتب از طریق رسانه های گوناگون تبلیغات می کردند؟
-- یهودای اسخریوطی ، Aug 23, 2009آیا کسی می تواند باز هم در مورد یهودی ستیزی که دکانی بیش نیست فیلم تماشا کند. همه از جمله خود من هر برنامه ای در تلویزیون مربوط به این موضوع باشد را فورا" خاموش می کنم وگرنه استفراغ می کنم. بنابراین تلویزیون من اغلب خاموش است. کسی به دیدن این نوع فیلم ها نرود و با صدای بلند همه بگویند خفه شوید. دروغ بس است. در این دکان را بندید.
-- بدون نام ، Aug 24, 2009نام این فیلم جون میده واسه فیلمی که پس از آزاد شدن ایران راجع به سران جمهوری اسلامی ساخته میشه!
-- آرش ، Aug 24, 2009Mr. Jahed,
-- Amir ، Aug 28, 2009Any reason you didn't post my comments?
سلام. همیشه از خوندن نوشته هاتون لذت می برم. امیدوارم این فیلم استاد یاد و خاطره ی شیرین سگدانی، پالپ فیکشن و بیل را بکش 1 رو تو ذهنم زنده کنه.
-- سید آریا قریشی ، Aug 29, 2009جاهد باید اول ثابت کنند که این اروپاییان کولونیست "قوم یهود" هستند. این تروریستها و دزدها از قوم خزر اند که در اطراف دریای سیاه زندگی می کردند و دین یهود را درقرن
-- بدون نام ، Nov 10, 2009هشت یا نه برای خود انتخاب کردند. قوم یهود در منطقه قرنها در کنار فلسطینی ها و اعراب زندگی کرده است. آقای جاهد قبل از نوشتن مزخرفات دیگری لطفا" دانش خود را از قوم یهود و مسائل مربوطه بالا برید وگرنه خنده تمام ایرانیان را برای خود خواهید خرید.
دشمن دانا بلندت می کند
بر زمنت می زند نادان دوست