به بهانه انتشار نسخه انگليسی کتاب پوست کندن پياز
«گونتر گراس» وجدان ملت آلمان نيست
پرويز جاهد
وقتی اوتوبيوگرافی گونتر گراس با عنوان پوست کندن پياز(Peeling the Onion) سال گذشته در آلمان منتشر شد، جنجالی به پا خاست.
رمان نويس و نمايشنامه نويس برجسته آلمانی که به خاطر آثار و ديدگاه هايش مورد احترام و ستايش ملت آلمان بود ناگهان از چشم ملت افتاد.
کتاب گراس اعتبار و شهرت چندين ساله اش را زير سوال برد چرا که گراس در آن برای نخستين بار به همکاری اش با نيروهای هيتلری و عضويت اش در سازمان مخوف اس اس (SS) در روزگار جوانی اعتراف کرد.
با اين کار بسياری از روزنامههای آلمانی او را به دورويی و رياکاری متهم کردند. گفتگوی او با روزنامه معتبر و مشهور فرانکفورتر آلگمانيه تساتيونگ(FAZ) کار را بدتر کرد و با واکنش منفی آلمانی ها روبرو شد. فرانک شرماخر نويسنده روزنامه فرانکفورتر و کسی که با گراس مصاحبه کرد، اين مصاحبه را با عنوان اعتراف منتشر کرد و در توضيح آن نوشت:« نويسند های که میخواست تمام زبانها را باز کند به سکوت خود اعتراف کرد.»
در واقع گراس اين راز بزرگ را 60 سال پنهان کرده و از آن سخن نگفته بود. مردم و روشنفکران آلمان میپرسند که چرا گراس تا کنون از ارتباط خود با رژيم هيتلر حرف نزد و اين همه سال آن را مخفی نگه داشت در حالی که به عنوان يک نويسنده چپ و ضد نازيسم، هميشه از آلمانیها انتقاد میکرد و به آنها میگفت که وظيفه اخلاقی شان حکم میکند که با صراحت از گذشته خود حرف بزنند.
اين سکوت طولانی گراس و شيوه شکستن آن، شهرت گراس را خدشه دار کرد به نحوی که ترميم آن برای گراس بسيار دشوار است.
گونتر گراس در خانهاش،عکس از کوربیس
برتولت برشت شعر مشهوری دارد با نام آلمان مادر رنگ پريده که فاسبيندر فيلمساز برجسته آلمانی نيز آن را عنوان يکی از فيلم های خود قرار داده است. برشت می گويد:
بگذار ديگران در باره شرم شان حرف بزنند/ من در باره شرم خود سخن خواهم گفت
گراس اما برخلاف شعر برشت عمل کرد. او شرم خود را شصت سال پنهان کرد اما ديگران را تشويق کرد در باره شرم خود حرف بزنند.
پوست کندن پياز اخيرا از سوی انتشارات هارويل سکر(Harvill Secker) در لندن منتشر شد و اکنون خوانندگان انگليسی زبان نيز قادر خواهند بود در باره افشاگری های گراس قضاوت کنند. به همين مناسبت جيمز ميک نويسنده گاردين با گراس گفتگويی انجام داد که در آن او نشان داد که هنوز يک سال پس از انتشار اين کتاب از تاثير شوک مربوط به واکنش منفی آلمانی ها نسبت به آن خلاص نشده: « واکنش عمومی ضربه سخت و غير منتظره ای برای من بود. نتوانستم شب را بخوابم. اين تريسترام شندی بود که به من کمک کرد تا همه اينها را فراموش کنم. به من کمک کرد تا دوباره بخندم حتی اگر چيزی برای خنديدن نداشته باشم. لورنس استرن را میديدم که با منتقدانش در کتاب سروکله میزد و روش هوشمندانه، دقيق و زيرکانه او را تحسين میکردم.».
کتاب گراس خاطرات او از سال 1939 تا 1959 را دربر میگيرد. از زمانی که او در شهر دنزيگ (اکنون نام آن گدانسک است) زندگی میکرد. پدر او بقال بود و آنها در آپارتمان کوچکی در بالای مغازه پدر زندگی میکردند.
گراس مجبور بود به عشق بازی های آخر هفته پدر و مادر و حرفهای بی پايان آنها در باره بی پولی گوش کند. مادر او نوازنده پيانو بود و زمانی که سربازان ارتش سرخ در 1945 وارد شهر آنها شدند مجبور شد برای اينکه آنها به خواهر کوچک گراس دست درازی نکنند، خود را به آنها تسليم کند و آنها بارها به او تجاوز کردند. گراس در گفتگوی خود با گاردين در اين باره چنين می گويد:
« من در اين کتاب نه تنها برای اولين بار در باره دوران زندگی ام در سازمان جوانان هيتلری يا دوران کوتاه خدمتم در اس اس مینويسم، بلکه در باره آنچه که بر سر مادرم آمد نيز توضيح میدهم. داستان مادرم يک داستان منحصر به فرد نبود. او در دوران اشغال شهر دنزيگ بارها به وسيله سربازان ارتش سرخ مورد تجاوز قرار گرفت. اين چيزی بود که من نمیتوانستم فورا بعد از جنگ و در شروع کار نويسندگیام راجع به آن بنويسم بلکه به زمان نياز داشت. چيزهای مهم تر ديگری بود که بايد راجع به آنها می نوشتم مثل جنايتهايی که آلمانی ها مرتکب شدند و شيفتگی ايدئولوژيک آنها».
گراس به مصاحبهگر گاردين می گويد اين اولين بار بود که در قالب ادبيات در باره مادرش حرف زده است. میگويد که بعد از مرگ او و به وسيله خواهرش که در آن زمان آنجا بود به اين حقيقت پی برده است.
او در اين کتاب آدمهای واقعی و داستان های آنها را بازگو می کند اما از نويسنده پرقدرتی مثل گراس بعيد نيست که آنها را با تخيل رمان نويسی خود آميخته باشد.
همينطور جنگی را که از ديد يک نوجوان وفادار به آلمان هيتلری روايت میشود. او و دوستانش بر روی شن های ساحل دنزيگ نشسته اند و رويای پيروزی آلمان بر نروژ را در سر میپرورانند. گراس می نويسد:
« اينجا ما بدن خود را کرم نيوا ماليديم و آنجا میتوانيم به افتخار آغشته کنيم».
او از محروميت های خود به عنوان يک سرباز زمان جنگ مینويسد و از آرزوی دستيابی به غذا، سکس و هنر. او بايد سال ها صبر می کرد تا جنگ تمام شود و به خواسته هايش برسد.
رويدادهايی در اين کتاب است که يادآوری آنها برای گراس عذاب آور است چرا که به خاطر حضورش در اس اس نتوانست به آنها اعتراض کند از جمله ناپديد شدن عمويش در جنگ (که بعد فهميد نازیها او را اعدام کردهاند) و يا فرستادن معلم لاتين اش به کمپ های ويژه.
گراس میگوید:« از اين بابت احساس شرم می کردم و برای همين دهانم را بستم».
در يکی از فصل های کتاب او از اشتياقش به خدمت در دسته جوانان هيتلری و پوشيدن يونيفورم آنها میگويد. در آن زمان گراس 17 ساله بود و اول می خواست وارد نيروی دريايی شود اما بعد منصرف شد و به نيروی جوانان هيتلری پيوست و روزهای آخر جنگ را نيز در اس اس گذراند. او فقط 3 ماه در اس اس بود و در اين مدت حتی يک گلوله هم شليک نکرد.
در واقع او روزهای بسياری را با ترس از حمله بیامان ارتش سرخ زندگی کرد و از آن بدتر تهديد پليس نظامی ورماخت بود که سربازان فراری را اعدام میکرد. خود در اين باره میگويد که اگر به جای 1927 مثلا در 1925 به دنيا آمده بود، می توانست زودتر به اس اس منتقل شود و در اين صورت جنايت های بیشماری مرتکب میشد:
« واقعيت اين است که در آن چند روزی که من درخط مقدم جبهه بودم (اگر بتوان آن را خط مقدم ناميد چون بيشتر عقب نشينی بود) هرگز با اسلحه شليک نکردم و اين چيزی نيست که بخواهم به خاطر آن متهم شوم. نويسندگانی هستند که فکر میکنند بايد اتوبيوگرافی شان را در 30 سالگی بنويسند اما من در هشناد سالگی نوشتهام. من فقط میتوانم در باره دوران خدمتم در اس اس در يک زمینه (کانتکست) وسيعتر حرف بزنم. حرف زدن در باره آن بدون اين زمینه (کانتکست) مرا راضی نمیکند.».
خاطرات گراس تا سال های ميانی دهه پنجاه را دربر می گيرد. او از روابط جنسیاش و کار خود به عنوان يک معدنچی و ورودش به مدرسه هنر حرف میزند و از ازدواجش با يک رقاصه سوئيسی و زندگیشان در پاريس جايی که او رمان طبل حلبی را نوشت.
گراس می گويد هنوز از حملاتی که از سوی روزنامه های آلمانی به او شده خشمگين است:
« خوب طبيعی است که بعد از آن حمله ها عصبانی باشم، از کار زننده آن روزنامه(FAZ) که روزنامههای ديگر نيز از آن کپی کردند. اين ماجرا با داستان جنجالی اعتراف شروع شد تو گويی که من برای روزنامه فرانکفورتر اعتراف کردم. من پشت اين قضيه انگيزههای سياسی میبينم چراکه من هميشه با صراحت در باره چپ ها حرف زدهام و آنها فکر کردند که حالا بهترين فرصت برای خفه کردن من است. داشتن روزنامه ای مثل بيلد(Bild) که مثل روزنامه سان(Sun) شماست، شرمآور است. اکنون روزنامههای جدیتری مثل FAZ يا اشپيگل نيز دارند لحن روزنامه هايی مثل بيلد را میگيرند و اين آزاردهنده است.»
نويسنده گاردين از گراس میپرسد آيا هنوز خود را قطب نمای اخلاقی آلمانیها میداند و گراس پاسخ میدهد:
« هاينريش بول نخستين کسی بود که عنوان وجدان ملت آلمان را کسب کرد. بعد از او من بودم ولی هر دو اين عنوان را نپذيرفتيم. حال اگر مردم میخواهند که من ديگر وجدان ملت نباشم، چيزی که هيچوقت نخواستم باشم، از آنها سپاسگزار خواهم بود. شما نمیتوانيد وجدان تمام ملت را بر دوش يک نفر بگذاريد.»
انتشار نسخه انگلیسی کتاب پوست کندن پیاز
پوست کندن پياز در آلمان فروش زيادی کرد اما به اعتقاد گراس يکی از تاثيرات بد اين جنجال اين است که برای کسانی که آن را نخوانده اند ابهام ايجاد میکند:
« به عنوان يک عضو جوانان هيتلری و يک نازی جوان، من تا آخر به آن وفادار بودهام. جهلی که من ادعا میکنم نمیتواند مانع از ديدن اين واقعيت شود که که من با سيستمی همکاری کردم که قتل ميليونها انسان را برنامه ريزی، سازماندهی و اجرا کرد.».
گراس میگويد که در کنار انتقادها، نامه های تشويق آميز بسياری نيز از آلمانی ها دريافت کرده است. آنها به او مینويسند که کتابش نسل پير آنها را تشويق میکند که خاطرات دوران جنگ را با نوههايشان درميان بگذارند.
گراس پاسخ تمام انتقادها و حملههايی را که به او شد در قالب يک شعر با عنوان عيب های من(My Flaws) داده است. اين شعر از مجموعه ای است با نام اگوست احمق(Stupid August) که استعارهای در زبان آلمانی برای دلقکی است با يک دماغ قرمز:
می گويند دير است
دير
چند دهه دير شده
من سر تکان میدهم:
بله
زمان زيادی صرف شد
تا واژهها را پيدا کنم
برای واژه مستعمل «شرم»
همراه با همه چيزهايی که
مرا به شهرت رساند
عيبها به من سنجاق شده اند
و اين برای مردمانی بی عيب
که انگشت اتهام را به سوی من نشانه میروند
کافی است
پوست کندن پياز استعاره ای است از لايه های متعدد ذهن. هر لايه پياز مثل لايه ای از حافظه انسان است. گراس در حالی که خاطرات خود را مرور میکند اشک می ريزد اما معلوم نيست اين اشک ها تا چه اندازه واقعی است. میگويد: « بنگريد چگونه اشک از چشمانم جاری است» و بعد به پيازهای روی ميز اشاره میکند. به علاوه معلوم نيست اين خاطرات تا چه اندازه واقعی است و تا چه حد محصول تخيل ادبی گراس است اما بدون شک آنچه که او نوشته است غنیترين تجربه های يک انسان اروپايی در اروپای مدرن است. اروپايی که جنگ، نازيسم و ايدئولوژی های فاشيستی را از سر گذرانده است.
.........
منابع:
1-گاردين.23 ژانويه 2007. Look back in anger
2-فايننشال تايمز. 15 جولای 2007A youthful cry .
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|