تاریخ انتشار: ۱۵ تیر ۱۳۸۶ • چاپ کنید    

چشمک می‌زنم پس هستم

پرویز جاهد

کارلووی واری شهر بسيار زيبايی است با معماری بسيار قديمی و بناهايی ديدنی. علاوه بر معماری زيبا و بافت کلاسيک آن، کارلو‌ وی واری به‌خاطر چشمه‌های آب گرمش نيز مشهور است. ريشهء نام کارلووی واری را از واژهء آلمانی Carlsbad به معنی تحت اللفظی حمام‌های چارلز می‌دانند و منسوب است به چارلز چهارم، پادشاه چک در سدهء چهاردهم که بر اساس روايتی تاريخی، يک روز به شکار می رود و تصادفاً با چشمه‌های آب گرم مواجه می‌شود و دستور می‌دهد تا با ساختن حمام‌ها و بناها در اطراف چشمه‌ها به رونق منطقه کمک کنند؛ بدين گونه شهر کارلووی واری به وجود می‌آيد.


جشنواره فیلم «کارلووی واری» - عکس ها از پرویز جاهد

فی گريم هال هارتلی

امروز، روز هفتم جشنواره فيلم کارلووی واری است. از وقتی به اينجا رسيدم به‌جز يکی دو ساعت، يک ريز باران باريده است. هوا، بدتر از هوای لندن، گرفته و کمی سرد است.

اين نخستين بار است که در اين جشنواره شرکت می‌کنم. برای همين هنوز با چند و چون آن آشنا نيستم و با اينکه سعی می کنم برنامه‌های مهم آن را از دست ندهم ولی به دليل عدم آشنايی با محيط شهر و مکان سينماهای نمايش دهنده فيلم که اغلب از هم دورند، برخی از برنامه ها را از دست داده‌ام؛ از جمله فيلم «امپراتوری درون» از ديويد لينچ و گفتگوی مطبوعاتی با هال هارتلی، فيلمساز مستقل آمريکايی که با فيلم فی گريم (Fay Grim) در جشنواره شرکت کرده است. به دليل شوخی آن با ژانر جاسوسی و فضای خاص فيلم و نگاه طنزآميز آن به مسائل سياسی جهان مانند تروريسم، از فيلم‌های بحث‌برانگيز جشنواره است. اگرچه او را بعد در مهمانی شبانه جشنواره می‌بينم و قول يک گفتگو را از او می‌گيرم.


صحنه‌ای از فیلم Fay Grim

هال هارتلی را پدر سينمای مستقل آمريکا می دانند. سبک رئاليستی استيليزه و شيوه ديالوگ‌نويسی او منحصر به فرد است. ديالوگ‌ها کوتاه، چکشی و کوبنده‌اند. زاويه‌های دوربين نيز اغلب مايل و متناسب با وضعيت معلق و پا درهوای شخصيت‌های اصلی فيلم است. فيلم در واقع ادامه فيلم ديگر هارتلی، يعنی هنری فول است و با همان شخصيت‌ها ساخته شده است. پارکر پوسی در نقش زن هنری فول بار اصلی فيلم را به دوش می‌کشد و بازی خيره کننده‌ای ارائه می‌کند. هارتلی می‌گويد اين يک آرزوی قديمی و ده ساله او بوده که نقش مهمی برای پوسی بنويسد و خوشحال است که سرانجام اين کار را کرده است.


هال هارتلی

پرويز دوايی در کارلو وی واری

مسعود مهرابی را در حالی که تازه از سالن نمايش يک فيلم روسی به نام تبعيد بيرون می آيد، می‌بينم. از کارلووی واری خيلی خوشش می آيد و بيشتر ترجيح می دهد کارهای فيلمسازان جديد را ببيند. وقتی که در راه پله با هم سرگرم گفتگو بوديم مرد بلند قد سپيدمويی را ديدم که مثل برق از جلو چشمانم رد شد ولی قيافه اش آنقدر برايم آشنا بود که با اينکه هرگز او را از نزديک نديده بودم درجا شناختم. خيلی با احتياط به مهرابی گفتم : «اون پايين يکی را ديدم که عين دوايی بود.»
لبخندی زد و گفت: «آره خودشه؛ باهاش ملاقات دارم.»

واقعاً خوشحال شدم. گفتم دلم می خواهد سلام عليکی با او بکنم. گفت فکر نمی کنم اشکالی داشته باشد. بعد با هم به سر ميز دوايی رفتيم که با خانم نسبتا مسنی نشسته بود. با ديدن ما از جايش بلند شد و احوالپرسی گرمی کرد. مهرابی مرا معرفی کرد. ابتدا چيزی نگفت اما کمی بعد کارت خبرنگاری مرا که گردنم بود گرفت و اسم مرا زير لب خواند و رو به مهرابی گفت: «ايشان همان آقايی نيست که با گلستان حرف زد؟» و مهرابی با سر تاييد کرد. بعد دوايی همسرش را که اهل چک بود به ما معرفی کرد و گفت که می تواند فارسی و انگليسی را خوب حرف بزند. کمی نشستيم و بيشتر دربارهء گلستان و کتاب نوشتن با دوربين حرف زديم. از جشنواره و فيلم هايی که ديده پرسيدم. گفت که برای ديدن فيلم نيامده بلکه هر سال برای گردش به اين شهر می آيد. بعد هم گفت که عجله دارد و بايد به پراگ برگردد اما تلفن اش را داد و گفت که اگر به پراگ آمدی حتما به من سر بزن.

هر وقت نام پراگ را می شنيدم بلافاصله نام دوايی به خاطر من می آمد. منتقد فيلم نامداری که سال‌ها پيش دل از سرزمين خود کنده و در اين شهر اقامت کرده بود. وقتی وارد پراگ شدم نيز مدام به او فکر می کردم و حال او در کنار من نشسته بود و من می خواستم تا حد امکان از اين فرصت استفاده کنم و با او حرف بزنم. ذهن من پر از سوال بود که از دوايی بپرسم ولی او برای رفتن شتاب داشت، از اين رو خودم را کنترل کردم و به اميد ديدار بعدی ماندم.

چشمک می‌زنم پس هستم

از دوايی و مهرابی جدا می شوم و با عجله به ديدن فيلم تازه جولين اشنابل (Julian Schnabel) فيلمساز آمريکايی می روم که قبلا فيلم‌های خوبی مثل «بیسکویيت» و «قبل از اينکه شب بيفتد» را از او ديده بودم.

پروانه و لباس غواصی (Diving Bell and the Butterfly) يکی ازدرخشان‌ترين اقتباس‌های سينمايی است که می‌تواند از يک اثر ادبی صورت گيرد. فيلم بر اساس خاطرات ژان دومينيک بوبی، سردبير نشريه الی (EllE) ساخته شده است؛ کسی که در چهل و سه سالگی بر اثر سکته مغزی فلج می‌شود و جز حافظه و قدرت تخيلش، همه قدرت فيزيکی‌اش را از دست می دهد. او تنها می‌تواند با چشمک‌زدن، با ديگران ارتباط برقرار کند و آنچه را که در ذهن‌اش می گذرد برای آنها ديکته کند و آنها بر روی کاغذ بياورند. به اين روش و به کمک يک فيزيوتراپ صبور و ايثارگر، دومينيک موفق می‌شود خاطرات خود را به شکل يک رمان به روی کاغذ آورده و منتشر کند. اشنابل علاوه بر فيلمسازی، نقاش و مجسمه‌ساز است و نگاه تصويری فوق العاده‌ای دارد.
شيوه روايت و انتخاب زاويه ديد فيلمساز، بسيار هوشمندانه است.


«چشمک می‌زنم پس هستم»

تا سکانس نهايی، ما صحنه سکته کردن دومينيک را نمی‌بينيم، بلکه دوربين در موقعيت او که بر روی تخت افتاده قرار می‌گيرد و از دريچهء چشم او نظاره‌گر همه آن چيزهايی می‌شود که در برابر او اتفاق می افتد و او قادر نيست جز با يک چشم سالمش نسبت به آنها واکنش نشان دهد. در تمام طول فيلم اين دومينيک است که با لحن تلخ، گزنده، نوميدانه و خودويرانگرانه‌اش، گذشته و موقعيت کنونی‌اش را روايت می‌کند. صحنه دوخته شدن يکی از چشمان او نيز بسيار تکان‌دهنده و دردناک است. ژان دومينيک ده روز پس از انتشار کتابش درگذشت. کتابی که با عشق و اندوه و به عجيب‌ترين شکل ممکن نوشته شد.
«پروانه و لباس غواصی» به زعم من، يکی از درخشان‌ترين فيلم‌هايی است که تا کنون در باره معلوليت جسمی و فيزيکی در سینما ساخته شده است.

مهمانان تازه از راه می رسند

امروز مجيد برزگر و بيژن ميرباقری (هر دو از فيلمسازان جوان سينمای ايران) نيز با همسرانشان وارد کارلووی واری شدند. جمشيد برزگر (روزنامه نگار) نيز از پراگ آمد و به اين ترتيب آمار ايرانی‌های شرکت کننده در جشنواره به شکل قابل توجهی بالا رفت. دو روز به پايان جشنواره مانده است. ران هالووی (Ron Holloway) منتقد نامدار آمريکايی در زمینه سینما و نويسنده پیشین هاليوود، ری پورتر را هم می‌بينم که نام و چهره آشنايی برای منتقدان و فيلمسازان ايرانی است. کسی که زياد به ايران سفر می کند و با بیشتر سينماگران ايرانی دوست است. او داور بخش فيلم های آسيايی جشنواره کارلو وی واری است که فيلم رخشان بنی اعتماد هم در ليست او قرار دارد و می گويد شانس زيادی برای برنده شدن دارد؛ می گويد نمی دانند اگر رخشان برنده شود جايزه اش را به چه کسی بدهند. من هم می گويم حاضرم اين جايزه را از طرف رخشان قبول کنم!

با ران هالووی گفتگوی مفصلی کرده‌ام که در آينده نزديک در همين صفحه خواهيد خواند.

پیوند مرتبط
کارلو وی واری: فستیوالی در شرق و غرب

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

سلام
آقای جاهد با توجه به شرح ملاقاتتان با آقای دوایی به نظر می آید ایشان آدم سردی هستند. تلقی من درست است؟
راستی اگر ممکن است توضیحی در مورد عکس اول نوشتارتان بدهید.آیا این تصو یر فیلمی خاص است که بر سر در سینما زده شده یا نشان جشنواره مذکور؟

-- سید مهدی طاهری ، Jul 7, 2007

سلام
آقای جاهد با توجه به شرح ملاقاتتان با آقای دوایی به نظر می آید ایشان آدم سردی هستند. تلقی من درست است؟
راستی اگر ممکن است توضیحی در مورد عکس اول نوشتارتان بدهید.آیا این تصو یر فیلمی خاص است که بر سر در سینما زده شده یا نشان جشنواره مذکور؟

-- سید مهدی طاهری ، Jul 7, 2007

ياد استاد پرويز دوايي كه در پراگ مي‌زيست، گرامي باد

-- ح.ش ، Jul 7, 2007

آقاي طاهري عزيز

با اينکه من اولين بار بود که آقاي دوايي را مي ديدم و هيچ ارتباط قبلي هم با يکديگر نداشتيم اما برخورد ايشان با من بسيار گرم و دوستانه بود.
آن عکس هم بر سردر ورودي هتل جشنواره پوستر فيلم خاصي نيست بلکه پوستر جشنواره است.

-- پرويز جاهد ، Jul 8, 2007

لطفا شرح عکس آخري را که مربوط به فيلم پروانه و لباس غواصي است اصلاح کنيد.

-- پرويز جاهد ، Jul 8, 2007

بنام خدا
لطفا اگرعکسی ازاستاددوایی برداشتید دروب سایت قراردهید .
باسپاس

-- رضا سعادتی ، Aug 13, 2007

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)