خانه > پرویز جاهد > نقد فيلم > کمالگرايی ديويد فينچر در زودياک | |||
کمالگرايی ديويد فينچر در زودياکپرويز جاهدزودياک(Zodiac) بر اساس داستان واقعی سريال کيلر(قاتل زنجيره ای) معروفی به نام زودياک ساخته شده که در اواخر دهه شصت و اوايل دهه هفتاد با قتلهای پی در پی و بی رحمانه اش، موجی از وحشت در سانفرانسيسکو ايجاد کرد و عليرغم تلاشهای پليس و خبرنگاران جنايی هرگز شناخته و دستگير نشد. قاتلی که بيش از سی سال پليس و روزنامه نگاران سان فرانسيسکو را درگير خود کرد و به تيتر صفحه اول روزنامههای اين شهر تبديل شد.
فيلم با صحنه قتل يک زوج جوان در پارکينگی خلوت در شب چهارم جولای(شب استقلال آمريکا) شروع میشود و با قتلهای متعدد ديگر ادامه میيابد. به دنبال آن وارد دفتر تحريريه روزنامه سان فرانسيسکو کرونيکل(San Francisco Chronicle) میشويم و اعضا تحريريه را میبينيم که سرگرم خواندن نامه تهديدآميزی اند که با امضاء زودياک به همراه نوشته ای پر از رمز از طرف قاتل فرستاده شده تا در صفحه اول روزنامه چاپ شود. کاريکاتوريست جوانی به نام رابرت گری اسميت(با بازی جيک گيلن هال) با پل آيوری خبرنگار بخش جنايی(با بازی رابرت داونی جونيور) جذب موضوع شده و سعی در کشف هويت قاتل از طريق خواندن رمزها دارد. به موازات آنها کارآگاهی به نام ديويد توشی(مارک روفالو) به همراه همکار ديگرش ويليام آرمسترانگ(آنتونی ادواردز) درگير اين پرونده جنايی اند. توشی به مردی به نام آرتور لی آلن ظنين میشود که بر اساس شواهدی میتواند قاتل باشد اما پليس با تست دی ان ای(DNA) و مقايسه دست خط او و زودياک، او را بیگناه تشخيص داده و تبرئه میشود.
ديويد فينچر زودياک را بر اساس کتابهای نويسندهای به نام رابرت گری اسميت يعنی همان کاريکاتوريست روزنامه سان فرانسيسکو کرونيکل ساخته است که بعد از اينکه پليس از يافتن او نااميد میشود تحقيقاتش را در باره کشف هويت او شروع میکند و بعد نتايج اين تحقيقات را در سالهای 1986 و بعد 2002 در قالب کتابهای زودياک و زودياک بی نقاب(Zodiac Unmasked) منتشر میکند. پروندهای پيچيده و حل نشدنی که صرفا بر اساس گمانه زنیهای پليس و روزنامه نگاران پيش میرود تا مدارک مستند و مستدل عليه قاتل. فيلم فينچر خيلی خوب از کار درآمده. عليرغم اينکه بر اساس يک ماجرای واقعی ساخته شده و تماشاگر از قبل نسبت به موضوع پيش آگاهی دارد با اين حال آگاهی او از اين موضوع سبب نمیشود که جذب داستان فيلم و علاقمند شخصيتهای آن نشود و تا آخر آن را دنبال نکند. اگرچه زودياک فيلمی مثل هفت(ساخته ديگر فينچر) نيست که تماشاگر را برصندلی ميخکوب کرده و نفس او را در سينه حبس کند با اين حال اين کار را در چند سکانس از جمله سکانس شروع فيلم(قتل زوج جوان در پارکينگ خلوت) و سکانس اوج آن(سکانسی که در آن رابرت به ديدار يکی از مظنونين پرونده میرود) میکند.
زودياک قاتل بسيار پيچيده و باهوشی است که خيلی جلوتر از کارآگاهان و پليس حرکت میکند. او نابغه جنايتکاری است که به سادگی آدم میکشد و هيچ ردی از خود باقی نمیگذارد. او پليس و روزنامه نگاران را با نامههای تهديدآميز و کدهای عجيب و غريب اش گيج و مبهوت میسازد. نامه نگاریهای او بيشتر از آنکه برای کارآگاهان فيلم سرنخی باشد، آنها را گمراه میکند. او با سريال کيلرهای ديگر از جمله سريال کيلر فيلم هفت خيلی فرق دارد. سريال کيلر فيلم هفت نمونه کلاسيک سريال کيلرهای اين ژانر است. قاتلی که انگيزهها و دلايل روشنی برای قتلهايش دارد و در يک دوره محدودی اين قتلها را انجام میدهد و سرانجام نيز هويت او بر تماشاگر و پليس برملا میشود. اما در اينجا قاتل(زودياک) نه تنها شناخته و دستگير نمیشود بلکه حتی انگيزهها و راز جنايتهای او نيز بر پليس، روزنامه نگاران و همچنين تماشاگر پوشيده میماند. رابرت، کاريکاتوريست روزنامه به کتابخانه میرود و برای خواندن رمزهای زودياک به کتابهای قديمی خصوصا کتابهای مربوط به دوره قرون وسطی مراجعه میکند اما برخلاف فيلم هفت، هيچ نشانه روشنی از انگيزههای احتمالا مذهبی يا نجومی يا دلايلی از اين دست در مورد زودياک وجود ندارد. از سوی ديگر هيچ ارتباطی بين قربانيان زودياک نيز در کار نيست و او ظاهرا آنها را کاملا تصادفی انتخاب میکند.
به اين ترتيب روشن است که چرا فينچر به جای تکيه بر قاتل، بر آدمهايی متمرکز میشود که در پی کشف هويت او هستند. هويتی که تا پايان فيلم نيز برملا نمیشود چرا که در واقعيت نيز هرگزافشا نشد. فيلم از منظر دانای کل روايت میشود. روايتی که بسيار نرم و روان، بدون دستانداز، بدون پيچ و خمهای انحرافی و بازیهای قلابی نمايشی پيش میرود و عليرغم زمان نسبتا طولانی فيلم( بيش از دو ساعت) تماشاگر را خسته نمیکند. هيچ کس قصد خودنمايی ندارد. کارگردانی فينچر استادانه و بازیها خصوصا بازی مارک روفالو و رابرت داونی جونيور بسيار کنترل شده است و قدرت بازيگری آنها را نشان میدهد. فيلم به ترتيب زمان تاريخی پيش میرود و دوره طولانی از اواخر دهه شصت تا اوايل دهه نود را دربر میگيرد. در بخش اول دوره کوتاه تری را دربر میگيرد اما از نيمه به بعد که قتلها فروکش کرده و پليس از دستگيری قاتل تقريبا مايوس شده، فاصله بين سکانسهای فيلم از نظر زمانی بيشتر میشود. فيلم بين ژانر خبرنگاری(ژورناليستی) و ژانر کارآگاهی حرکت میکند. روايت فيلم در بخش اول بيشتر معطوف به دفتر روزنامه و متمرکز بر فعاليتهای دو روزنامه نگار يعنی رابرت و پل است اما از جايی پیگيری کارآگاهان فيلم به کانون روايت فيلم تبديل میشود و در پايان وقتی ديويد توشی(کارآگاه) خود را از ماجرا کنار میکشد، پيشبرد روايت به عهده رابرت(روزنامه نگار) میافتد. پل آيوری، خبرنگار بخش جنايی آدم تيز و فرزی است و شخصيت نسبتا پيچيده و مرموزی دارد که در برخی مواقع پليس را نيز به شک میاندازد که نکند او همان زودياک است. برخلاف او رابرت آدمی ساده، شل و ول و خجالتی است. شخصيت مارک روفالو در نقش کارآگاه پليس تا حد زيادی از نظر ظاهری شبيه شخصيت هری کالاهان فيلم هری کثيف(با بازی کلينت ايستوود) درآمده است(خصوصا با آن دم خط بلند و موهای فر ژوليده و لباسهای شطرنجی اش). در واقع بسياری از عناصر داستانی و تصويری فيلم از فيلمهای جنايی و ژورناليستی دهههای شصت و هفتاد گرفته شده است. از شخصيت و قيافه ظاهری مارک روفالو گرفته تا رابطه پل ايوری و رابرت گری اسميت که يادآور رابطه وودوارد و برنستين در تمام مردان رئيس جمهور(آلن جی پاکولا) است. اما ديويد فينچر منابع الهام و تاثير پذيری خود را انکار نمیکند بلکه صراحتا تماشاگر را به نمونههای اصلی ارجاع میدهد. مثل صحنهای که ديويد توشی و رابرت اولين بار همديگر را در سينما ملاقات میکنند. سينمايی که فيلم هری کثيف(دان سيگل) را نشان میدهد و پوستر آن را بر در و ديوار میبينيم. تاثير فيلمهای دهههای شصت و هفتاد مثل بولت، هری کثيف، تمام مردان رئيس جمهور، سه روز کندور، شمال از شمال غربی و اين فرار مرگبار در سبک بصری فيلم کاملا آشکار است. فينچر حتی برای ساختن موسيقی فيلم نيز به سراغ ديويد شاير(David Shire) آهنگساز فيلمهای مکالمه(Conversation) و تمام مردان رئيس جمهور میرود. وی در زودياک از سبک اکسپرسيونيستی و نوآر فيلم هفت فاصله گرفته و با رويکردی رئاليستی به موضوع خود نگاه کرده است. به همين دليل تمام تلاش او و فيلمبردارش اين بوده که به فضای تاريخی آن دوره نزديک شوند. فينچر يک فيلمساز کمال گرا(پرفکشنيست) ست. او تنها به کتابهای گری اسميت بسنده نکرده بلکه به همراه فيلمنامه نويس اش جيمز وندربيلت دست به تحقيقات مفصلی در باره پرونده زودياک و شهر سان فرانسيسکو در دهههای شصت و هفتاد میزند. به سراغ تنها قربانيان زنده زودياک و خانوادههای مقتولين میرود و با آنها گفتگو میکند. حتی عکسهای استفن شور(Stephen Shore) و ويليام اگلزتون(William Eggleston) از فضاهای شهری سان فرانسيسکو در دهه هفتاد نيز برای او الهامبخش است. توجه فينچر به جزئيات تاريخی دورهای که فيلم در آن اتفاق میافتد تحسين برانگيز است. از رنگ و ظاهر آپارتمانها گرفته تا طراحی داخلی دفتر روزنامه سان فرانسيسکو کرونيکل و نوع لباسها و آرايش آدمهای اصلی فيلم و اتومبيلها و ابزاری که در فيلم از آنها استفاده میشود. فيلمبرداری با دوربين ديجيتال اچ دی Thomson Viper که برای نخستين بار در يک فيلم سينمايی تماما از آن استفاده شده، به فينچر اجازه داده تا از نظر نور و رنگ به فضای دلخواه خود نزديک شود. او قبلا از اين دوربين برای ساختن آگهیهای تبليغاتی نايک(Nike)، آبجوی هاينکن(Heineken) و اتومبيل لکزس(Lexus) استفاده کرده بود. مايکل مان نيز قسمتهايی از فيلمهای Miami Vice و وثيقه(Collateral) را با استفاده از اين دوربين گرفته است. میتوان حدس زد که فينچر چه تلاش سختی برای متقاعد کردن کمپانیهای بزرگی مثل برادران وارنر و پارامونت برای سرمايه گذاری در مورد اين فيلم کرده است. فيلمی که قهرمان اصلی آن يک کاريکاتوريست معمولی و کنجکاو است نه يک قاتل يا کارآگاه پليس و از تيراندازی و صحنههای تعقيب و گريز در آن خبری نيست. فيلمی که در آن تنها شبحی از قاتل را میبينيم، قاتلی که در پايان فيلم دستگير يا کشته نمیشود. به اين ترتيب زودياک عليرغم تمام جذابيتهای دراماتيک آن فيلمی است که بدون کاتارسيس به پايان میرسد و تماشاگر را در ميان بهت و حيرت و با پرسشهای بی شماری در ذهن رها میکند. فينچر موفق میشود که تماشاگر را نيز همانند کارآگاهان و روزنامه نگاران فيلم تدريجا سردرگم، آشفته، عصبی و نااميد و درمانده سازد. تاثير فيلم بر تماشاگر تا حدی است که بعد از تماشای فيلم حاضر به ترک سالن نمیشود و میخواهد دستگيری و مجازات زودياک يا حداقل شناسايی هويت او را بر پرده تماشا کند. از اين زاويه زودياک فيلمی نيست که مطابق توقع و انتظار تماشاگران آمريکايی ساخته شده باشد و به همين دليل است که در گيشه شکست میخورد و عليرغم تمام نقدهای مثبتی که بر آن نوشته شده است، تا کنون نتوانسته پولی را که هزينه ساختن آن شده است را برگرداند.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
ممنون از نقد و اطلاعات خوبتان آقاي جاهد. البته اين كه زودياك در گيشههاي آمريكا شكست خورده، براي دوستداران سينماي هنري و آثار ديويد فينچر بايد جاي اميدواري باشد كه با فيلم خوب ديگري از او روبرو هستند! چون جايي كه مرد عنكبوتي و هري پاتر و غيره و ذلك فروش ميكند بايد عكس آن عمل كرد! غير از تمام اينها و بحث محتوايي، اين كه گفتيد فيلم با اچ دي ضبط شده برايم هيجانانگيز بود و منتظرم ببينم اچ دي آن عمق رنگ و نورپردازي و آن روح سلولوئيد را دارد و ديويد فينچر و تصويربردارش چگونه كار كردهاند.
-- نقطه ته خط ، Jun 6, 2007hi Mr Jahed Can you email me please Reza Sohrabi
-- Reza Sohrabi ، Jun 6, 2007London
سلام و خسته نباشید
-- kian ، Jul 30, 2007من یکی از علاقمندان پروپا قرص سینما هستم این خیلی خوبه که این طور عالی به نقد اثار جهانی می پردازید اما کاش می د امکانی پیش می اومد تا کارگردانان و سینما گران ما بیشتر به بازیگرانی می پرداختن که چیزی بیشتر از یک صرفا چهره بودن واقعا متاسفم که امروز شاهد برخی فیلم هایی هستیم که جز هدر دادن نگاتیو کاری دیگر نکردن ممنون که اطلاعات جامع در اختیار دوستداران سینما قرار میدید .
با تشکر
کیانا کیان
زودياك هر چند از لحاظ محتوا در حد و اندازه هاي هفت نيست اما از لحاظ فرم فيلم خوب و جذابي از آب در آمده در ضمن من هم موافقم كه در شرايط فعلي شايد شكست تجاري فيلم نشانه ي مثبتي باشد!! به اميد اينكه فينچر باز هم شاهكاري مثل هفت بسازد
-- Armin ، Jul 30, 2008