تاریخ انتشار: ۳ تیر ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
نگاهی به فيلم "اتاق خالی"

مزد ترس

پرويز جاهد

معمولاً قرار نيست مسافرخانه‌های بين راهی جايی باشند که در آن مسافران را شکنجه کنند، به زن‌ها تجاوز کنند و از آن‌ها فيلم بگيرند و از تماشای آنها لذت ببرند. شايد چنين رويدادهايی در واقعيت کمتر اتفاق بيفتد اما در دنيای سينما قرار نيست همه چيز حتماً واقعی باشد. پس می‌تواند متلی بين راهی وجود داشته باشد که مدير آن يک آدم روان‌پريش ساديستی باشد که کار اصلی‌اش هتل‌داری نيست بلکه شکنجه و کشتن مسافران بی‌گناه و توليد و توزيع فيلم‌های پورنوگرافيک خشن از اين طريق است.


پوستر "اتاق خالی"

فيلم اتاق خالی (Vacancy) داستان چنين متلی است و مسافران آن زن و شوهر جوانی‌اند به نام ديويد (با بازی لوک ويلسن) و ايمی (با بازی کيت بکين سيل) که در آستانه‌ی جدايی‌اند و دارند شبانه از منزل پدر و مادر ايمی برمی‌گردند و به طرف لوس‌آنجلس می‌روند اما برای فرار از شر ترافيک بزرگراه، ترجيح می‌دهند که از يک راه ميان‌بر که مسير خلوت و کم‌رفت‌وآمدی است استفاده کنند. اتومبيل‌شان خراب می‌شود و مجبور می‌شوند که در متل نسبتاً متروکه‌ای شب را بمانند و بدين‌گونه گرفتار شر بزرگتری می‌شوند. اين راه نه تنها آنها را به مقصد نمی‌رساند بلکه اصلاً امن نيست و قاتلان خونخوار و درنده‌ای در آن به کمين مسافران بی‌نوا و بخت‌برگشته‌ای مثل آنها نشسته‌اند.

به نظر می‌رسد قاتلان زنجيره‌ای (سريال کيلرها)، سالن‌های سينما را تسخير کرده‌اند. در ظرف يکی، دو ماه گذشته فيلم‌های زيادی در ژانر تريلر با موضوع قاتلان زنجيره‌ای ساخته شده و برخی از آنها مثل زودياک، Hitcher (نمی‌دانم مفت‌سوار ترجمه‌ی مناسبی برای آن هست يا خير) و همين اتاق خالی به نمايش درآمده‌اند و برخی ديگر مثل مهمانخانه 2 (Hostel) و اسارت (Captivity) در راهند.


لوک ويلسن و کيت بکين سيل در "اتاق خالی"

در اين عصر بازسازی فيلم‌های قديمی و سريالی و ايده‌های تکراری که اغلب فيلم‌ها از روی هم ساخته می‌شوند، ساخته شدن فيلم‌هايی مثل زودياک و اتاق خالی (به‌رغم تأثيرپذيری آشکار آن از فيلم روانی هيچکاک، از طرح داستانی گرفته تا شخصيت روانی مدير هتل و تيتراژ آن که به سبک تيتراژهای سائول باس، طراحی گرافيکی حروف بر اساس درونمايه‌ی مرکزی فيلم است)، در سينمای هاليوود اتفاق جالبی است.

مهم‌ترين تفاوت اين دو فيلم با فيلم‌های ديگر ژانرهای وحشت و تريلر در واقعی بودن اين فيلم‌ها و دوری آنها از کليشه‌های رايج و دستمالی‌شده‌ی سينمای هاليوود و پرهيز از نمايش خون و صحنه‌های دلخراش و چندش‌آور قطع اعضای بدن يا درآوردن دل و جگر آدم‌ها و خوردن خون آنهاست.


مدير متل پاين‌وود در "اتاق خالی"

زودياک از معدود قاتلان زنجيره‌ای در سينماست که تماشاگر تا آخر فيلم او را نمی‌بيند و به هويت او پی نمی‌برد اما در Hitcher و حتی همين فيلم اتاق خالی از همان ابتدای فيلم با قاتل روبرو می‌شويم و تا وقتی قهرمانان فيلم آنها را از پا درنياورند، آرام نمی‌نشينيم و جالب اينجاست که در هر دوفيلم اين شخصيت زن فيلم است که از پس قاتلان زنجيره‌ای برمی‌آيد نه شوهران آنها (قابل توجه منتقدان فمينيست).

اتاق خالی به‌رغم برخی ضعف‌های فيلمنامه‌ای و پايان غيرمنطقی و سرهم‌بندی‌شده‌‌ی آن، که مثل بيشتر فيلم‌های هاليوودی با خوشی تمام می شود، فيلمی است که نشانه‌هايی از کارگردانی هوشمندانه را در آن می‌توان مشاهده کرد. ريتم خوب فيلم و تعليق و هيجان بی‌وقفه و نفس‌گير آن، محصول تدوين دقيق آرمين ميناسيان است.

اتاق خالی اغراق نمی کند. باورپذير است. و سعی می‌کند تا حد ممکن واقعی به نظر برسد. اگرچه فکر نمی‌کنم بتوان فيلمی در اين ژانر ساخت که در آن خشونت، ترس، و شوک اغراق‌شده وجود نداشته باشد. شايد پنهان (Hidden) ميشل هانکه، مالهالند درايو ديويد لينچ، و روانی هيچکاک از اين نظر نمونه‌های استثنايی اين ژانر باشند. جدا از شوک اوليه‌ی صحنه‌ی تصادف با راسو در جاده، فيلمساز اجازه می‌دهد ترس به تدريج در تماشاگر نفوذ کند. تماشاگر ازهمان لحظه‌ی ورود ديويد و ايمی به پمپ بنزين و ديدن مردی که از دل تاريکی برای کمک به آنها و تعمير اتومبيل‌شان می آيد، احساس ترس می‌کند و نگران سرنوشت شخصيت‌های فيلم می‌شود. او در واقع اهريمنی است که در قالب فرشته‌ی نجات ظاهر شده است.


متل پاين‌وود در فيلم

بارها شده که با اتومبيلم در جاده‌ای خلوت و تاريک و در دل شبی سياه و قيرگون رانده‌ام (به خصوص در روزهايی که برای گفت‌وگو با ابراهيم گلستان مجبور بودم شب را از مسير جنگلی تاريک و خوفناکی تنها برگردم) و هر لحظه بيم آن را داشته‌ام که مبادا اتومبيل‌ام از کار بيفتد و مجبور شوم شب را در کنار جاده بخوابم يا در مسافرخانه‌ای بين راهی سرکنم. بارها شده که به همراه خانواده‌ام در متل‌هايی مثل پاين‌وود (Pinewood Motel) فيلم اتاق خالی اقامت کنم اما خوش‌شانسی‌ام بود که هيچگاه با مدير هتل ديوانه‌ای مثل مدير متل پاين‌وود مواجه نشدم که بخواهد من و خانواده‌ام را تکه‌تکه کند. شايد يکی از دلايل همذات‌پنداری من با اين کاراکترها در واقع، ترس هميشگی‌ام از قرار گرفتن در چنين موقعيت‌هايی باشد. اين ترس را قبلاً هنگام تماشای فيلم نهر گرگ (Wolf Creek) ساخته‌ی درخشان گرگ مک‌لين هم داشته‌ام. در آنجا هم قاتل در قالب فرشته‌ی نجات به کمک مسافران درمانده در دل کوير می‌آيد.

اتاق پر از سوسک و آب گل‌آلودی که از شير می‌آيد، نخستين نشانه‌های شر در فيلم اتاق خالی‌اند. تلفن‌های مشکوک و ضربه‌های وحشتناکی که به در اتاق زن و شوهر می‌خورد ترس آنها را بيشتر می‌کند اما بعد از ديدن فيلم‌های ويديوئی بدون برچسب است که آنها متوجه موقعيت هولناکی که در آن قرار گرفته‌اند می‌شوند. فيلم‌های ويديوئی حاوی صحنه‌های دلخراشی از شکنجه، تجاوز، و قتل مسافرانی است که پيش از آنها در همان اتاق بوده‌اند. اما ديويد باهوش‌تر از قربانيان ديگر است و زود متوجه وجود دوربين‌های مخفی در اتاق می‌شود و سعی می‌کند آنها را کور کند. اوهمين‌طور راه‌های زيرزمينی‌ای را که به اتاق مدير ديوانه‌ی هتل که در واقع اتاق ضبط و تدوين فيلم‌هاست، ختم می‌شود، شناسايی می‌کند.


اتاق خالی به‌رغم قابل‌پيش‌بينی‌بودن برخی رويدادهای آن خصوصاً زنده ماندن ديويد در پايان فيلم، در ايجاد هراس در دل مخاطب که هدف اصلی اين فيلم است، بسيار موفق است. با اينکه تماشاگر بسياری از صحنه‌های آن را می‌تواند از پيش حدس بزند اما اين مسأله مانع از ترس او نمی‌شود چراکه اين تنها داستان و حوادث فيلم نيستند که ترس می‌آفرينند بلکه مهم‌تر از آن فضاسازی فيلم و پرداخت خوب فيلمساز است که اين ترس و دلهره را ايجاد می‌کند. مارک ال اسميت، نويسنده‌ی فيلمنامه، شخصيت‌های اصلی را خوب پرورانده است. آنها تسليم ترس و وحشت نمی‌شوند و در برابر مهاجمان و قاتلان منفعلانه عمل نمی‌کنند. آنها خيلی زود متوجه موقعيت خطرناک خود و دامی که در آن گرفتار شده‌اند می‌شوند و سعی می‌کنند شعور خود را به کار انداخته و خود را از آن مهلکه برهانند. چرا که آنها قرار نيست نقش شخصيت‌های احمق، منفعل، و بی‌خبر از همه‌جای فيلم‌های معمول هاليوود را بازی کنند.

ايمی از يک زن درمانده و منفعل که منتظر است تا شوهرش برای نجات آنها کاری بکند به تدريج به شخصيتی فعال، نترس، و قدرتمند تبديل می‌شود. بازيگران نيز نقش يک زوج معمولی را که در يک موقعيت غيرمنتظره و دلهره‌آور گير افتاده‌اند، خوب بازی می‌کنند. ضعيف‌ترين شخصيت فيلم، پليس پير آن است که کارش را ناشيانه انجام می‌دهد. ظاهراً او را بعد از تلفن ديويد به آنجا فرستاده‌اند اما معلوم نيست چرا تنها فرستاده‌اند و چرا تا ساعت‌ها بعد از اينکه او به خاطر ناشی‌گری و حماقت‌اش کشته می‌شود، کسی را به دنبال او نمی‌فرستند تا ببينند چرا هنوز از مأموريت برنگشته است.


فيلم تا جايی که ديويد و ايمی به ماهيت واقعی متل و دامی که در آن گير افتاده‌اند پی می‌برند، خيلی خوب پيش می‌رود اما از نيمه‌ی دوم به بعد که بازی موش و گربه آنها در تونل با مهاجمان شروع می‌شود، جذابيت، قدرت، و باورپذيری‌اش را تا حد زيادی از دست می‌دهد. چون تماشاگر انتظار دارد مهاجمان همان‌طور که قبلاً در تصاوير ويديوئی آنها را ديده‌ايم برق‌آسا از در و پنجره وارد شوند اما اين اتفاق در مورد ديويد و همسرش نمی‌افتد و آنها فرصت کافی پيدا می‌کنند تا عليه مهاجمان نقشه بکشند.


با اين حال نيمرود آنتال، کارگردان مجاری تبار، که فيلم موفق کنترل را در کارنامه‌ی خود دارد، با دکوپاژ، ميزانسن، و نورپردازی مناسب، ضعف‌های فيلمنامه را تا حد زيادی پوشانده است. نماهای لانگ‌شات صحنه‌های خارجی که از بالا گرفته شده، متل را مکانی اسرارآميز و ترسناک نشان می‌دهد که آبستن حوادثی تکان‌دهنده است. به علاوه نيمرود در نماهای داخلی اتاق هتل، به‌رغم محدوديت‌های فضا، ماهرانه عمل می‌کند. نماهای اکستريم کلوزآپ از چهره‌ی وحشت‌زده شخصيت‌ها که به لنز دوربين نزديک می‌شوند، ترس از بودن در فضای بسته را به خوبی منتقل می‌کند. در عين حال نگاه آنتال به فيلم‌های پورنوگرافيک ساديستی نيز بسيار انتقادی است و فيلم تلويحاً می‌گويد که چه کسانی پشت پرده‌ی توليد چنين فيلم‌هايی قرار دارند و چه کسانی از ديدن آنها لذت می‌برند.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)