خانه > پرویز جاهد > کارگردانها > تلويزيون مردم را فريب میدهد | |||
تلويزيون مردم را فريب میدهدٰپرویز جاهدزياده روی درمصرف الکل و زندگی آدم های الکلی بعد از سکس و مواد مخدر يکی از متداولترين سوژههای مستندهای تلويزيونی در بريتانياست اما رويکرد پل واتسن مستندساز کهنه کار انگليسی و ابداعگر سبک رئاليتی تی وی(Reality TV) به اين موضوع کاملا متفاوت است.
او فيلمسازی است که بيش از ۳۰۰ فيلم مستند برای تلويزيونهای مختلف دنيا از بیبیسی تا گرانادا ساخته و به خاطر ساختن مجموعههای مستند خانواده در ۱۹۷۴(مربوط به زندگی طبقه کارگر بريتانيا) و سيلوانيا واترز در ۱۹۹۳ به پدرخوانده سبک رئاليتیتیوی مشهور شده است. سبکی که پس از او به يک سبک متداول و مسلط تلويزيونی تبديل شده و سريالهایی چون Big Brother در واقع ادامه دهنده راه او محسوب میشوند اگرچه پل واتسن خود از اين نوع فيلمها اعلام برائت میجويد و آنها را حرامزادههای تلويزيونی میخواند: «امروزه همه کانالهای تلويزيونی دارند رئاليتی تی وی نشان میدهند. همه شبيه هم بدون اينکه کسی را تکان دهد يا ناراحت کند. اين کارها فيلمسازی ما را تنبل ساخته است. رئاليتی تی وی توانايی خود را در بازتاب مسائل جامعه از دست داده است. همه چيز تحريف میشود». اما ناراحتی پل واتسن از فرم رئاليتی تی وی نيست بلکه او از نحوه استفاده آن در تلويزيون نفرت دارد: «من مشکلی با رئاليتی تی وی ندارم. اين فرم تمام قواعد تلويزيونی را میشکند. امپرسيونيستها هم اين کار را کردند. کوبيستها هم همينطور. اين طبيعت هنر است.» مستندهای غير متعارف پل واتسن نه تنها در سطح آکادميک و رسانهای مطرح بوده بلکه در ميان تماشاگران عادی سينما و تلويزيون نيزهميشه بحث برانگيز بوده و هست. با اين حال انتقاد شديد او از سياستهای شبکههای تلويزيونی بريتانيا او را به چهرهای معترض و پرخاشگر در رسانههای گروهی تبديل کرده است. ساختن فيلم Fishing Party در ۱۹۸۵ در باره طبقه مرفه و ثروتمند جامعه بريتانيا که مدافع سياستهای دولت تاچر است، خشم حکومت را نسبت به او برانگيخت و باعث اخراج او از بیبیسی شد. عليرغم حضورفعال و موثر او در زمينه فيلم مستند وابداع گریهای او درسبک مستند تلويزيونی، تا کنون هيچ جايزهای از بفتا (اسکار بريتانيائی) به او تعلق نگرفته است. در واقع دشمنی او با جريان رسانهای بريتانيا عامل اصلی انزوای او و بیتوجهی بفتا نسبت به او بوده است. خود در اينباره چنين میگويد: «برای من مهم نيست. من واژههای زيادی به فرهنگ فيلمسازی مستند افزودم. ابداعاتی در زمينه فرم و رنگ فيلم کردم که شما امروز میتوانيد فيلمهای جالبی درباره موضوعهای کسالتآور بسازيد. تلويزيون بدترين فرم هنری در دنيا برای کار کردن است. ما داريم با اين شوهای تلويزيونی مردم را تحميق میکنيم.» و هنگامی که از او میپرسند: «آيا تو پدرخوانده رئاليتی تی وی هستی؟» با عصبانيت پاسخ میدهد: «کی خواسته پدرخوانده چنين حرامزادههایی باشد.» ويژگی کارپل واتسن تماس و ارتباط نزديک و تنگاتنگ با سوژه است به نحوی که سوژه وقتی در مقابل دوربين او قرار میگيرد با آن احساس راحتی و صميميت میکند و سعی نمیکند خود را نمايش دهد بلکه به زندگی روزمره و واقعی خود ادامه میدهد. اگرچه اين پرسش برای نظريهپردازان سينما همواره مطرح بوده که اگر دوربين در آن صحنه حضور نداشت آنگاه رويدادها چگونه اتفاق میافتادند (بحث تفاوت بين Putative event وPro-filmic event). پل واتسن نيز در فيلم مستند باران در قلب من، به شکننده بودن نقش خود به عنوان يک مشاهدهگر بیتفاوت و خنثی آگاه است وقتی که او بعد از ترخيص يکی از بيماران الکلی (وندا) وارد خانه او میشود و او را با بطری مشروب در دست میبيند ديگر نمیتواند بیتفاوت باقی بماند و عليرغم قاعده اين سبک دخالت کرده و سعی میکند او را از نوشيدن الکل بازدارد چرا که می داند اين کار خودکشی است و او موظف است که به عنوان يک انسان جلوی آن را بگيرد. در واقع در اين صحنه فيلمساز بين الزامات حرفهای خود و عواطف انسانیاش گير می افتد و درنهايت تسليم خواست انسانیاش میشود. در اين فيلم که يکی از ناراحت کنندهترين مستندهایی است که در سالهای اخير از بیبیسی پخش شده است پل واتسن بر روی چهار بيمار الکلی تمرکز کرده است که زيادهروی در مصرف الکل زندگی آنها را به نابودی کشانده است. در آغاز فيلم صدای واتسن را میشنويم که از هدف خود برای ساختن اين فيلم و موانعی که بر سر راهش بوده حرف میزند: «میخواستم فيلمی درباره الکليسم و پيامدهای اجتماعی آن بسازم. به بيش از هشتاد بيمارستان نامه نوشتم و سر زدم اما هر بار با درخواست من مخالفت شد. امروز رسانههای گروهی يک دشمن هستند نه پيامبر.» بعد او را میبينيم که تلفنی با يکی از مسئولان بيمارستان چانه میزند و سعی میکند او را به انجام اين کار راضی کند: «اين يک فيلم جدی است در باره آدمهای واقعی ... نه اين يک رئاليتی تی وی نيست. اين يک فيلم پژوهشی در باره اينکه بيمارستان شما چگونه اداره میشود نيست بلکه درباره بيماران الکلی است و اينکه چطور NHS (سيستم خدمات درمانی بريتانيا)، پزشکها و پرستارها با آنها رفتار میکنند.» سرانجام بيمارستان جيلينگام در منطقه کنت حاضر می شود با واتسن همکاری کند، آن هم به صورت محدود و در يک بخش: « تنها ۴ نفر از بيماران حاضر شدند که از آنها فيلم بگيرم به اين اميد که ديگران سرنوشت آنها را دنبال نکنند.» بعد او به معرفی تک تک اين بيماران می پردازد: پل واتسن در طول دوره درمان با اين آدمها و در کنار آنها میماند و بعد از ترخيص آنها از بيمارستان نيز با آنها همراه میشود. واتسن میخواهد بفهمد که چرا آنها اينقدر الکل مصرف میکنند: « درست مثل تماشای حيوان بيچارهای است که زجر میکشد اما برای فهميدن آنها مجبور بودم که نگاه کنم.» در واقع فيلم واتسن يک مطالعه پداکوژيکی درباره يکی از متداولترين بيماریهای جوامع غرب خصوصا بريتانياست. به گفته واتسن ملت بريتانيا بيشترين ميزان الکل را در دنيا مصرف میکند اما به گفته دکتر گری اسميت که به عنوان مشاور در کنار اين فيلم قرار دارد و يکی از کاراکترهای اصلی آن است، دولت بريتانيا نسبت به پول زيادی که از ماليات مشروبات الکلی به دست میآورد، خرج بيماران الکلی نمیکند. دکتر اسميت میگويد بيشترين پول بيمارستان صرف درمان معتادان مواد مخدر میشود نه معتادان به الکل. به گفته او استاندارد مصرف الکل برای زنها ۱۴ واحد در هفته و برای مردان ۲۱ واحد در هفته است در حالی که آنها با بيمارانی سروکار دارند که در هفته بين ۶۰ تا ۱۰۰ واحد الکل مصرف میکنند. (او يک گيلاس شراب را يک واحد حساب میکند). ناراحتکنندهترين صحنههای فيلم صحنه مرگ تونی و نايجل است. تونی بعد از ازدست دادن پسر کوچکش به الکل پناه برد و آنقدر در اين کار پيش رفت تا جانش را از دست داد. مرگ تراژيک نايجل نيز در برابر دوربين پل واتسن اتفاق میافتد. در واقع پل واتسن از معدود مستندسازانی است که توانسته مرگ يک انسان را در مقابل دوربين خود ثبت کند. نايجل روی تختخواب دراز کشيده و زنش روی صورت او خم شده است و با او آخرين خداحافظی را میکند. در اين جا صدای پل واتسن را به صورت voice over بر روی فيلم میشنويم که وجدان بيننده را به چالش میطلبد. با اينکه نايجل ده سال الکل مصرف نکرد اما تاثير الکلهايی که قبلا مصرف کرده آنقدر مخرب بوده که او را از پا درآورده است. او با صحنه تشييع جنازه نايجل شروع میکند و بعد به قبل برمیگردد و صحنه مرگ او را نشان میدهد. برخی از صحنههای فيلم بسيار مشمئز کننده است مثل صحنههایی که مارک رو به دوربين استفراغ میکند.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|