تاریخ انتشار: ۲۹ تیر ۱۳۸۸ • چاپ کنید    

یک جورایی انگار این مردم عاشق شده‌اند

اردوان روزبه
a.roozbeh@radiozamaneh.com


«زنان بی‏نام و نشانی را خواهم یافت و داستان آنان را جاودانه خواهم کرد. زنانی که شجاعت عاشق بودن را دارند. زنانی که رنگ دارند. گذر زمان، رنگ آبی آسمان را بر سینه‏ی تپنده‏ی آن‏ها منعکس کرده. زخم‏هایی بر دل آن‏ها، بر زیبایی آن‏ها افزوده. می‏خواهم در فضای آن‏ها باشم و از زخمی شدن نترسم. با آن‏ها جاودانه شوم و آبی آسمان را بر قلب عاشقم احساس کنم».

بخشی از نوشته یاسمین سینایی برای مجسمه‏هایش، در مجموعه «عاشقانه»

بعد از رخ‏دادهای ماه گذشته، از این ور و آن ور زیاد می‌شنوم، یأس و ناامیدی بر مردم غالب شده است و حتا بعضی دوستان می گفتند که ممکن است بسیاری از روشنفکران و یا فعالان اجتماعی ایران را ترک کنند.

Download it Here!

این فکر برایم نگران کننده بود. شاید بعضی مجبور بودند. بعضی بیرون شدند اما این رفتن اگر واقعا رفتنی باشد. رنجی بزرگ است. دلم خواست با آنهایی که می شناسم صجبت کنم. با فعالان اجتماعی، نویسندگان و روشنفکران، از آنها بپرسم که چه می کنند؟ راستی راستی می خواهند بروند؟ اما جوابم چیزی جز آن حرف هایی است که در ابتدا می شنیدم. احساس می‏کنم خیلی ها مصمم تر شده اند که بمانند. انگاری کار را کسی دوست ندارد نیمه کاره رها کند. انگار اتفاق ظریفی افتاده: حالا همه می‏خواهند نتیجه‏ی تلاش خود را ببینند و می‏خواهند خود باشند.

بر سر همین موضوع تماسی هم با بعضی از کسانی که در زمینه‏ی اعزام دانشجو به خارج فعال هستند و یا اخذ اقامت کشورهای دیگر را برای ایرانیان می دهند گرفتم. آنها نیز تایید می‏کردند که این روزها، رغبت کم‏تری برای خارج شدن از ایران به چشم می‏خورد. نمی‏دانم این اتفاق مبارکی است؟

این روزها یاسمین سینایی در «بوداپست»، پایتخت مجارستان، است. یاسمین پانزده سال است که نقاشی می کندو مجسمه‏ می‌سازد. او در بیش از پنجاه نمایشگاه داخلی و خارجی شرکت کرده است. پیش از این نیز با مجسمه فرشته های یاسمین در زمانه همراه بودیم.
از او پرسیدم که احساسش نسبت به ایران چیست؟ چکار می‏خواهد با ایرانش بکند؟ ایرانی که روزهایی را در التهاب می‏گذراند:

حدود دو هفته است که از ایران آمده‏ام و در شرایطی که همه خیلی نگران بودیم، ایران بودم. الان هم فقط جسماً، این‏جا و روحاً ایران هستم.
ساعت‏های زیادی راه می‏روم و به این فکر می‏کنم که چرا چنین شرایطی پیش آمد. برای ما به عنوان کسانی که همیشه دوست داشتیم در کشورمان نقش مفیدی داشته باشیم و به هرحال زندگی‏مان را آن‏جا ساختیم، کندن و رفتن آسان نیست.

به این فکر می‏کنم که وقتی برگردم، چه چیزی در انتظارم هست و این بار باید با چه شرایطی کنار بیایم تا بتوانم به عنوان یک هنرمند، فعال باشم. بتوانم زندگی‏ای را که دلم می‏خواهد در کنار مردمم داشته باشم، نه این که کشورم را ترک کنم.

شاید همه کسانی که در شرایط ما هستند و کار هنری می‏کنند و یا هر قشری به این مساله دارد فکر می‏کند که ادامه‏ به چه شکل خواهد بود. شاید به این هم فکر نمی‏کنیم بلکه حالتی مسخ شده داریم. مثل انتظاری است که نمی‏دانیم چه چیزی قرار است پیش بیاید و این انتظار انگار به نحوی، همه‏ی دوستان، همه‏ی کسانی را که ما با آن‏ها در ارتباط هستیم، فلج کرده و حتا من که خیلی فعال بودم، شاید چندین هفته است که نتوانسته‏ام کار کنم.
در سفر، آدم کلی چیز یاد می‏گیرد، ذهنش باز می‏شود، تنوعی است و آدم با انرژی جدیدی به خانه برمی‏گردد. ولی شاید این بار، تنها دفعه‌ای بود که با علاقه به سفر نیامدم و الان فقط به خاطر شرایط خانوادگی‏ام این‏جا هستم. اگر این شرایط نبود، حتما فردا به ایران برمی‏گشتم. دلم می‏خواست آن‏جا باشم و این انتظار را آن‏جا بگذرانم.

او متولد سال ۱۳۴۸ است و در خانواده‏ای به دنیا آمده که همه در آن هنرمند بوده‏اند. مادر او گزیلا وارگا سینایی، نقاش و پدرش خسرو سینایی، کارگردان سینما است.
یاسمین تحصیلاتش را در رشته‏ی گرافیک به اتمام رسانده و خیلی زود به شاخه‏ی دیگری از هنر دل بسته است؛ به مجسمه‏سازی. البته مجسمه‏سازی نه با سنگ و چوب و فلز، بلکه با تکنیکی از با خمیر و کاغذ و چسب.




بعضی می‏گن در چند سال گذشته کار کردن در ایران سخت شده. نظر شما چیه؟

کار کردن به این دلیل سخت شد، چون با شرایطی نمی‏توانم بگویم غیرمنتظره روبرو شدیم که فکر نمی‏کردیم، این‏قدر… نمی‏توانم حتا برایش توضیحی پیدا کنم که چه اتفاقی با ما افتاد که همه‏ی ما یک حالت مسخ شده و فلج داریم.

آتلیه‏ی من به محیط زندگی‏ام نزدیک است و در طبقه‏ی پایین قرار دارد. تقریبا روزی نیست که من به کارگاهم نروم، کار نکنم و به کارهایم فکر نکنم. ولی این دوران، دورانی بود که حتا اطرافیانم هم که خیلی فعال بودند، هیچ کار نکردند، فقط در خانه نشستیم و منتظر بودیم که چه اتفاقی قرار است بیفتد. خُب این فشار زیادی روی همه‏ی ما بود و هنوز هم هست. با وجود این که من اهل نشستن پای اینترنت نیستم، اما الان، از ساعت پنج صبح کامپیوترم روشن است، برای این که ببینم چه خبر است. همه نگران هستیم.

ما هنرمندها معمولا در عالم خودمان هستیم. من همیشه می‏گویم هنرمند هرجای دنیا که باشد، انگار در یک جزیره است. ما مقداری ایزوله هستیم و بیشتر ارتباط‏مان در میان خودمان است. ولی شاید، هیچ دوره‏ای ما هم تا این حد جزو همه نبودیم. ما هم با همه نگران بودیم و هنوز هم هستیم. همین هم باعث شده است که شرایط کاری‏مان، الان در درجه‏ی دهم قرار بگیرد. الان شرایط اجتماعی‏مان برای‏مان مهم‏تر است.

یاسمین اولین مجسمه‏های‏اش را با الهام گرفتن از مجسمه‏هایی که در کلیسای آلمانی‏ها در تهران سفارش گرفته بود، شروع کرد. این آغاز ساختن فرشتگانی شد که لباس‏های سیاه داشتند. اما بعدها، این لباس‏ها عوض شد و فرشتگان در مجموعه‏ای دیگر، با لباس‏هایی با رنگ‏های دیگری ظاهر شدند.


این روزها در همه جای دنیا، از ما ایرانی‏ها خیلی راجع به ایران می‏پرسند. شما الان در مجارستان هستید از شما هم این سوال‏ها را می‏‏پرسند؟

خیلی برای‏شان جالب است و به شکل خیلی مثبتی با ما هم‏دردی می‏کنند. برای‏شان جالب است که چه اتفاقی قرار است بیفتد. با توجه به دیدگاهی هم که قبلا نسبت به ایران و ایرانی‏ها داشتند، سورپریز شده‏اند و انگار غافل‏گیر شده‏اند که نه، پس مردم ایران خودشان، یک هویت جداگانه دارند.

الان، من با گروه جوانی هستم که تعدادی از آنان دانشجویانی هستند که از اتریش آمده‏اند، پسر خودم هم هست. وقتی ما در خیابان راه می‏رویم، چون بچه‏ها موهای تیره دارند، جلب توجه می‏کنند. از من می‏پرسند که آیا راهنمای آنان هستم؟ خیلی‏ها اول فکر می‏کنند بچه‏ها اسپانیایی یا ایتالیایی باشند. ولی وقتی متوجه می‏شوند، ایرانی‏ هستیم، خیلی خیلی زیاد سوال می‏کنند. حتا کسانی که شاید ایران را زیاد نشناسند، با ما ابراز هم‏دردی می‏کنند.

چرا دوست دارید به ایران برگردید؟

با وجود این که مادر من ایرانی نیست و من با دو فرهنگ بزرگ شده‏ام و هر دو فرهنگ را خیلی خوب می‏شناسم، فکر می‏کنم در نهایت، همیشه ایران بمانم.
افق ایران، با تمام مشکلات، خیلی بزرگ است و شما می‏توانید تا آخر عمرتان این افق را ببینید. آن چیزی که در ایران برای من خیلی مهم است، این افق بزرگ و امیدی است که با وجود تمام شرایط، داریم. انگار آسمان ایران از بقیه‏ی جاهای دنیا بزرگ‏تر است. از اروپا که صد در صد بزرگ‏تر است.

شاید برای من این‏طور است. برای من که هر دو فرهنگ را می‏شناسم، همیشه این احساس را دارم که انگار آسمان ایران از جاهای دیگر بزرگ‏تر است. فکر می‏کنم، یک هنرمند و یا روشنفکر آن‏جایی آدم خوشبختی است که می‏تواند هویت داشته باشد و احساس کند، به او نیاز هست.
بعضی‏ها به من می‏گویند: «تو خیلی ایده‏آلیستی فکر می‏کنی، تو ایران را دوست داری، ایران دیگر شماها را دوست ندارد». اگر حتا ایران ما را دوست نداشته باشد، من همیشه ایران را دوست دارم.

این روزها به فرشته‏هایتان فکر می‌کنید؟

اتفاقا داشتم برای نمایشگاهی که موضوع آن را هم خیلی دوست دارم، آماده می‏شدم. اما الان با شرایطی که پیش آمده، نمی‏دانم این نمایشگاه را به چه شکل مطرح کنم.
تم نمایشگاه هم «اسرار حوا» است. اسرار حوا، اسرار خیلی از زنان تاریخ است و خود ماها هستیم. حال این که حوا به چه شکلی قرار است در نمایشگاه من مطرح شود، الان شاید شکل دیگری پیدا کند و مجبور شوم خیلی صحبت‏ها را خصوصی‏تر بیان کنم. ولی دلم می‏خواهد همین‏طوری سفید و خوش‏بین بمانند.

با وجود شرایطی که پیش آمده، فکر می‏کنم این ما هستیم که می‏توانیم برای خودمان انسانی آزاد باشیم. هرجایی می‏تواند برای آدم یک زندان باشد. این ما هستیم که زندان را می‏سازیم. اگر نخواهیم، حتا در زندان هم می‏توانیم آزاد باشیم. آزادنه فکر کنیم و فعال باشیم.

فکر می‏کنم، در چهار دیواری آتلیه‏ام هم هرچقدر مجسمه بسازم، اگر موفق شوم بسازم و بتوانم فعال باشم، این احساس آزادی را در خودم به‏وجود می‏آورم. بنابراین فرشته‏های من، مطمئنا دیگر سیاه نخواهند بود. سعی می‏کنم، همیشه سفید بمانند.

▪ ▪ ▪

انگار همه نگرانند. این روزها، روزهای نگرانی است. اما دلی بسته شده، با تمام وجود. انگار همه‏ی نگاه‏ها امروز به ایران است. باور می‏کنید، این روزها از هرکه می‏پرسم: تو چه فکر می‏کنی؟ می‏گوید: «منتظرم». اما پر از انرژی‏اند. برخلاف همه‏ی رنج‏هایی که در صورت آدم ها هست.
جالب‏تر این که این روزها وقتی کسی از من می‏پرسد: «اهل کجایی؟» و می‏گویم: ایران، بسیاری از آدم‏ها حتا نگاه دو ماه پیش‏شان را ندارند: «خوب ایرانی، چه خبر؟»

یک جورایی انگار این مردم عاشق شده‌اند
وا فریادا زعشق وافریادا

کارم به یکی طرفه نگار افتادا

گر داد من شکسته دادا، دادا

ورنه من و عشق، هرچه بادا، بادا

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

bebakhshid, fekr mikonam, payetakhte majarestaan Budapest hast! va na bokharest, ke payetakhte romaniye

-- arash ، Jul 20, 2009

are! bayad omidvar bood;albate baraye ma ke kharejim, sangintar ast.inja tablighat zedd iran ziad ast; male emrooz ham nist. man , be onvane movarrekh, tahghighati dar bareye zaman mOSADDEGH KARDAM. ZAMAN NAFT. TABLIGHAT BE SHEDDAT ZEDD iRANI BOOD.BAYAD AZ TANESH KAST. ALBATE IN KHOSHOONATHA DAR IRAN ADAM RA DIVANEH MIKNAD; BA VOJOOD IN? MAN BAAD AZ BIST O PANJ SAL DAR oROOPA? GHASD BAGASHT BE IRAN DARAM; DAR ONJA KHANEYI SAKHTEAM O IN HARFAH

-- بدون نام ، Jul 20, 2009

گزارش زیبایی بود اردوان جان
جدا خیلی از ایرانی های خارج از کشور، جسم مون خارج، و روحمون داخل ایرانه
به امید اینکه اعتراضات تداوم داشته باشه و به نتیجه روشن و مثبتی هم برسه

-- مهبد ، Jul 20, 2009

يك موقعي تو ايران از اينكه روز نامه ها اين قدر صفحات مربوط به اخذ ويزا از كشورهاي اروپايي وغربي رو در قبال دريافت مبالغي تبليغ مي كنند متعجب بودم حتي تو كيهان چاپ تهران
آگهي براي دريافت ويزاي آمريكا ميديدم و به نظرم اين سياست خود دولت جمهوري اسلاميه
كه مخالفان و منتقدان بگذارند و از ايران بروند
باز هم به نظرم از آدم به آدم فرق مي كنه بعضيها بايد بيرون باشند و بعضي هاهم داخل.
توضيحش مشگله..به قول دكتر شريعتي
رفتن هميشه به رسيدن منتهي نميشود اما براي رسيدن بايد رفت.

-- بدون نام ، Jul 20, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)