خانه > اردوان روزبه > گفت و گو > یک جورایی انگار این مردم عاشق شدهاند | |||
یک جورایی انگار این مردم عاشق شدهانداردوان روزبهa.roozbeh@radiozamaneh.com
بعد از رخدادهای ماه گذشته، از این ور و آن ور زیاد میشنوم، یأس و ناامیدی بر مردم غالب شده است و حتا بعضی دوستان می گفتند که ممکن است بسیاری از روشنفکران و یا فعالان اجتماعی ایران را ترک کنند.
این فکر برایم نگران کننده بود. شاید بعضی مجبور بودند. بعضی بیرون شدند اما این رفتن اگر واقعا رفتنی باشد. رنجی بزرگ است. دلم خواست با آنهایی که می شناسم صجبت کنم. با فعالان اجتماعی، نویسندگان و روشنفکران، از آنها بپرسم که چه می کنند؟ راستی راستی می خواهند بروند؟ اما جوابم چیزی جز آن حرف هایی است که در ابتدا می شنیدم. احساس میکنم خیلی ها مصمم تر شده اند که بمانند. انگاری کار را کسی دوست ندارد نیمه کاره رها کند. انگار اتفاق ظریفی افتاده: حالا همه میخواهند نتیجهی تلاش خود را ببینند و میخواهند خود باشند. بر سر همین موضوع تماسی هم با بعضی از کسانی که در زمینهی اعزام دانشجو به خارج فعال هستند و یا اخذ اقامت کشورهای دیگر را برای ایرانیان می دهند گرفتم. آنها نیز تایید میکردند که این روزها، رغبت کمتری برای خارج شدن از ایران به چشم میخورد. نمیدانم این اتفاق مبارکی است؟ این روزها یاسمین سینایی در «بوداپست»، پایتخت مجارستان، است. یاسمین پانزده سال است که نقاشی می کندو مجسمه میسازد. او در بیش از پنجاه نمایشگاه داخلی و خارجی شرکت کرده است. پیش از این نیز با مجسمه فرشته های یاسمین در زمانه همراه بودیم. حدود دو هفته است که از ایران آمدهام و در شرایطی که همه خیلی نگران بودیم، ایران بودم. الان هم فقط جسماً، اینجا و روحاً ایران هستم. شاید همه کسانی که در شرایط ما هستند و کار هنری میکنند و یا هر قشری به این مساله دارد فکر میکند که ادامه به چه شکل خواهد بود. شاید به این هم فکر نمیکنیم بلکه حالتی مسخ شده داریم. مثل انتظاری است که نمیدانیم چه چیزی قرار است پیش بیاید و این انتظار انگار به نحوی، همهی دوستان، همهی کسانی را که ما با آنها در ارتباط هستیم، فلج کرده و حتا من که خیلی فعال بودم، شاید چندین هفته است که نتوانستهام کار کنم. او متولد سال ۱۳۴۸ است و در خانوادهای به دنیا آمده که همه در آن هنرمند بودهاند. مادر او گزیلا وارگا سینایی، نقاش و پدرش خسرو سینایی، کارگردان سینما است. کار کردن به این دلیل سخت شد، چون با شرایطی نمیتوانم بگویم غیرمنتظره روبرو شدیم که فکر نمیکردیم، اینقدر… نمیتوانم حتا برایش توضیحی پیدا کنم که چه اتفاقی با ما افتاد که همهی ما یک حالت مسخ شده و فلج داریم. آتلیهی من به محیط زندگیام نزدیک است و در طبقهی پایین قرار دارد. تقریبا روزی نیست که من به کارگاهم نروم، کار نکنم و به کارهایم فکر نکنم. ولی این دوران، دورانی بود که حتا اطرافیانم هم که خیلی فعال بودند، هیچ کار نکردند، فقط در خانه نشستیم و منتظر بودیم که چه اتفاقی قرار است بیفتد. خُب این فشار زیادی روی همهی ما بود و هنوز هم هست. با وجود این که من اهل نشستن پای اینترنت نیستم، اما الان، از ساعت پنج صبح کامپیوترم روشن است، برای این که ببینم چه خبر است. همه نگران هستیم. ما هنرمندها معمولا در عالم خودمان هستیم. من همیشه میگویم هنرمند هرجای دنیا که باشد، انگار در یک جزیره است. ما مقداری ایزوله هستیم و بیشتر ارتباطمان در میان خودمان است. ولی شاید، هیچ دورهای ما هم تا این حد جزو همه نبودیم. ما هم با همه نگران بودیم و هنوز هم هستیم. همین هم باعث شده است که شرایط کاریمان، الان در درجهی دهم قرار بگیرد. الان شرایط اجتماعیمان برایمان مهمتر است. یاسمین اولین مجسمههایاش را با الهام گرفتن از مجسمههایی که در کلیسای آلمانیها در تهران سفارش گرفته بود، شروع کرد. این آغاز ساختن فرشتگانی شد که لباسهای سیاه داشتند. اما بعدها، این لباسها عوض شد و فرشتگان در مجموعهای دیگر، با لباسهایی با رنگهای دیگری ظاهر شدند. خیلی برایشان جالب است و به شکل خیلی مثبتی با ما همدردی میکنند. برایشان جالب است که چه اتفاقی قرار است بیفتد. با توجه به دیدگاهی هم که قبلا نسبت به ایران و ایرانیها داشتند، سورپریز شدهاند و انگار غافلگیر شدهاند که نه، پس مردم ایران خودشان، یک هویت جداگانه دارند. الان، من با گروه جوانی هستم که تعدادی از آنان دانشجویانی هستند که از اتریش آمدهاند، پسر خودم هم هست. وقتی ما در خیابان راه میرویم، چون بچهها موهای تیره دارند، جلب توجه میکنند. از من میپرسند که آیا راهنمای آنان هستم؟ خیلیها اول فکر میکنند بچهها اسپانیایی یا ایتالیایی باشند. ولی وقتی متوجه میشوند، ایرانی هستیم، خیلی خیلی زیاد سوال میکنند. حتا کسانی که شاید ایران را زیاد نشناسند، با ما ابراز همدردی میکنند. چرا دوست دارید به ایران برگردید؟ با وجود این که مادر من ایرانی نیست و من با دو فرهنگ بزرگ شدهام و هر دو فرهنگ را خیلی خوب میشناسم، فکر میکنم در نهایت، همیشه ایران بمانم. شاید برای من اینطور است. برای من که هر دو فرهنگ را میشناسم، همیشه این احساس را دارم که انگار آسمان ایران از جاهای دیگر بزرگتر است. فکر میکنم، یک هنرمند و یا روشنفکر آنجایی آدم خوشبختی است که میتواند هویت داشته باشد و احساس کند، به او نیاز هست. این روزها به فرشتههایتان فکر میکنید؟ اتفاقا داشتم برای نمایشگاهی که موضوع آن را هم خیلی دوست دارم، آماده میشدم. اما الان با شرایطی که پیش آمده، نمیدانم این نمایشگاه را به چه شکل مطرح کنم. ▪ ▪ ▪ انگار همه نگرانند. این روزها، روزهای نگرانی است. اما دلی بسته شده، با تمام وجود. انگار همهی نگاهها امروز به ایران است. باور میکنید، این روزها از هرکه میپرسم: تو چه فکر میکنی؟ میگوید: «منتظرم». اما پر از انرژیاند. برخلاف همهی رنجهایی که در صورت آدم ها هست. یک جورایی انگار این مردم عاشق شدهاند
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
bebakhshid, fekr mikonam, payetakhte majarestaan Budapest hast! va na bokharest, ke payetakhte romaniye
-- arash ، Jul 20, 2009are! bayad omidvar bood;albate baraye ma ke kharejim, sangintar ast.inja tablighat zedd iran ziad ast; male emrooz ham nist. man , be onvane movarrekh, tahghighati dar bareye zaman mOSADDEGH KARDAM. ZAMAN NAFT. TABLIGHAT BE SHEDDAT ZEDD iRANI BOOD.BAYAD AZ TANESH KAST. ALBATE IN KHOSHOONATHA DAR IRAN ADAM RA DIVANEH MIKNAD; BA VOJOOD IN? MAN BAAD AZ BIST O PANJ SAL DAR oROOPA? GHASD BAGASHT BE IRAN DARAM; DAR ONJA KHANEYI SAKHTEAM O IN HARFAH
-- بدون نام ، Jul 20, 2009گزارش زیبایی بود اردوان جان
-- مهبد ، Jul 20, 2009جدا خیلی از ایرانی های خارج از کشور، جسم مون خارج، و روحمون داخل ایرانه
به امید اینکه اعتراضات تداوم داشته باشه و به نتیجه روشن و مثبتی هم برسه
يك موقعي تو ايران از اينكه روز نامه ها اين قدر صفحات مربوط به اخذ ويزا از كشورهاي اروپايي وغربي رو در قبال دريافت مبالغي تبليغ مي كنند متعجب بودم حتي تو كيهان چاپ تهران
-- بدون نام ، Jul 20, 2009آگهي براي دريافت ويزاي آمريكا ميديدم و به نظرم اين سياست خود دولت جمهوري اسلاميه
كه مخالفان و منتقدان بگذارند و از ايران بروند
باز هم به نظرم از آدم به آدم فرق مي كنه بعضيها بايد بيرون باشند و بعضي هاهم داخل.
توضيحش مشگله..به قول دكتر شريعتي
رفتن هميشه به رسيدن منتهي نميشود اما براي رسيدن بايد رفت.