خانه > اردوان روزبه > گفت و گو > ایران امروز پر شتاب تر از ایران ۵۷ | |||
ایران امروز پر شتاب تر از ایران ۵۷اردوان روزبهa.roozbeh@radiozamaneh.comعلیرضا نوریزاده روزنامهنگار و کارشناس مسایل سیاسی ایران است. او با شرقالاوسط چاپ لندن همکاری میکند. اما آنچه که بر این گفتوگو مرا واداشت این بود که نوریزاده بعد از پایان دکترای جامعهشناسی در لندن، به ایران بازگشت و در روزنامه اطلاعات با سمت دبیر سیاسی روزنامه مشغول به کار شد. درست در بهبوحه انقلاب ایران. سوالیهای زیادی این روزها در جریان اعتراضهای اخیر مطرح میشود از منظر آنهایی که تجربه آن روزها را ندارند. از سویی دیگر گروهی نیز جریان فعلی را قابل قیاس با ایران پنجاه و هفت میدانند و برخی به لحاظ ماهیتی متفاوت. این طور شد که نوریزاده روزنامهنگاری در آن سالها و این سالها فرصتی برای بررسی شکلی و ماهوی این اعتراض و ایران پنجاه و هفت باشد. آنهم در روزهایی که شورای نگهبان در ایران پس از چندین روز زد و خورد های خیابانی و کشته شدن دستکم نوزدهنفر از معترضین و دستگیریهای دامنهدار فعالان سیاسی، رسانهای و مدنی منتقدین دولت فعلی، انتخابات ریاست جمهوری ایران را تصویت کرده است.
آقای نوریزاده، شما تجربهی انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷را دارید. در آن زمان، به عنوان روزنامهنگار، با تمام اتفاقات پیش از انقلاب، وقایع انقلاب و بعد از آن، ارتباط نزدیک داشتید. برخی انقلاب سال۵۷ را با وقایع امروز ایران، قابل مقایسه میدانند. از نظرشما، این قیاس تا چه حد ممکن است؟ در آن انقلاب، حکایت از یک مقاله و بعد دو کشته، آغاز شد. یک سال قبل از انقلاب، با توجه به شرایط حاکم بر کشور، رویدادهای بینالمللی و بر سر کار آمدن یک رییس جمهور دمکرات در امریکا، نیروهای ملی در ایران که میتوان گفت بالونشان زودتر متوجه تغییر هوا شد، نامهای سرگشاده، با امضای دکتر بختیار، دکتر سنجابی و داریوش فروهر، خطاب به شاه نوشتند. بعد از آن هم آقای حاج سید جوادی نامهای به هویدا نوشت.
آنها متوجه شده بودند که فضای کشور عادی نیست و اگر روند رویدادها به این شکل پیش برود، کشور با یک انفجار روبرو خواهد شد. یعنی مصداق همان حدیث: «سرچشمه را با بیل میتوان گرفت، ولی چو پر شد با پیل هم نتوان گرفت» بود. آنچه که درنامهی رفسنجانی به خامنهای مشهود بود. شگفتی در این است که سران جبههی ملی آن زمان جزیی از نظام نبودند، ولی جزیی از مشروطیت و راندهشدگانی بودند که بیست و پنج سال به بازی گرفته نشده بودند، امروز هم نیروهایی در میدان هستند که یا مثل آقای موسوی بیست سال کنار بودند، یا حداقل در طول چهار سال گذشته، به بازی گرفته نشدهاند و از صحنه کنار بودهاند. یعنی اگر آن زمان بیست و پنج سال طول کشید، الان فاصلهی چهار سال دولت آقای احمدینژاد از دولت اصلاحات آقای خاتمی، خیلی سریع طی شد. اگر نامهی سران جبههی ملی، یک سال قبل از انقلاب منتشر شد، نامهی آقای رفسنجانی چند روز پیش از این حوادث نوشته شد که در آن پیشبینی کرده بود و گفته بود: «من دارم دود را میبینم، سر چشمه را با بیل میتوان گرفت، ولی چو پر شد، با پیل هم نتوان گرفت». که عیناً، همین اتفاق افتاد. اگر آن زمان، هنگامی که دکتر نجاتالهی کشته شد، مدتی طول کشید تا تصویر او پیدا شود و احتمالا در روزنامههای جهان به چاپ برسد، یا خبرنگاران مجبور بودند از سیستم تلکس استفاده کنند، الان با موبایل تصاویر و فیلمهای زنده فرستاده میشوند و ندا، یکشبه، تبدیل به نماد و مظهر مبارزه و مقاومت ملت ایران میشود.
منتها، بگذارید به یک وجه تمایز عمدهی نسلهای شرکت کننده در این حرکت و انقلاب ۵۷ اشاره کنم؛ آن زمان بچههای ما کمتر پایشان به کلانتری باز شده بود. حتا در میان روشنفکران و اهل اندیشهی ما، کمتر پیش میآمد که خانوادههای زندانیان به زندانی بودن فرزندانشان اشاره کنند. اصولاً، مثل این که زندان رفتن ننگ بود. به هرحال، زندان رفتن امری عادی شده است. گویی در پروندهی همهی انسانها باید خطی از زندان باشد. این حالت، روحیهی این بچهها را مقاومترکرده است. آنها از پلیس نمیترسند.اگر در گذشته، وقتی سربازها یورش میآوردند، همه فرار میکردند، جوانهای امروز میایستند و مقاومت میکنند. سال ۵۷، رهبریای که تجمیع کنندهی تفکرات حتا در بعضی موارد متفاوت، کنار همدیگر بود، از خرداد ۱۳۴۲ حضور داشت و ۱۵ سال، برنامهریزی کرده بود. اما این بار، به نظر میرسد، رهبریای وجود ندارد. آیا امروز میتوان برای آقای موسوی نقش رهبری قائل شد و آیا شما آن را با نقش رهبری در انقلاب ۵۷ قابل قیاس میدانید؟ آقای خمینی، بعد از تبعیدش در سال ۱۳۴۲، دیگر وجود نداشت. حتا در قم هم از او یاد نمیکردند. حداکثر برای ده تا آخوند، مطرح بود. به جز برای شاگردهایش و یا کسانی مانند آقای منتظری که ثابت قدم بودند، زندان میرفتند و متحمل ناراحتی میشدند، عملا برای مردم ایران وجود نداشت.
آقای موسوی هم دو ماه قبل وقتی شروع کرد، نسل جوان اصلا با ایشان آشنا نبود. آقای موسوی را فقط میانسالان و افراد مسن میشناختند و خاطراتی که از دوران آقای موسوی داشتند، غیر از این که زندگی از نظر معیشتی کمی راحتتر بود، فضای سیاهی بود که در آن صدای کسی بلند نمیشد. سه تا روزنامه عین هم منتشر میشد و فضای جامعه، فضای یک جامعهی مدنی پویا و زنده نبود. بنابراین آقای موسوی و موج سبزش، یکباره به جنبشی تبدیل شد که در جهت خواستههای مردم دارد حرکت میکند. برای همین هم مردم به سوی او آمدند. اکنون، آقای موسوی در یک بزنگاه تاریخی قرار گرفته است، از یک طرف، تاریخ به او پیشنهاد میکند که یک سردار اسد، یک ستارخان بشود و برای خود جایگاه والایی در تاریخ ثبت کند. از سوی دیگر، طرف مقابل با نهایت قدرت و تهدید، به او میگوید: اگر پایت را آن طرفتر بگذاری، ممکن است جانت را از دست بدهی، ممکن است دستگیرت کنیم. آن روز، روحانیت تقدسی داشت. امروز این تقدس اصلا وجود ندارد. روحانیت دیگر تقدسی پیش مردم ندارد. به همین دلیل، آقای موسوی در رویارویی با حریف خیلی هم قوی است. آن زمان، دکتر بختیار، به عنوان یک انسان سکولار ملی روشنفکر، در برابر کسی که عکس مار به دیوار مینوشت و متاسفانه، روشنفکرانی هم که سواد مار خواندن داشتند، برای او دست میزدند، قدرت چندانی نداشت. حریف دکتر بختیار، خیلی قدر بود، چون تودهها را داشت.
الان، آقای موسوی است که بخش عظیمی از تودهها را دارد. بنابراین، این قدرت را خواهد داشت که اگر مقاومت کند، تبدیل به یک لیدر و همینطور قهرمان بشود. این فرصت برای او هست. ولی اگر تسلیم شود، مردم منتظر او نمیمانند. رهبر خود را انتخاب خواهند کرد. در این زایشها، حرکتها و جنبشها است که قهرمان و رهبر، خلق میشود و به نظر من، هم اکنون نیز میتوانیم به کسانی اشاره کنیم که این روزها نقش موثری در این جنبش و به حرکت درآوردن مردم دارند. در انقلاب ۵۷، سازمانهایی از قبیل سازمان مجاهدین، سازمانهای کمونیستی و سازمانهای مذهبی در درون ایران فعال بودند. اما در جنبش فعلی، هیچ نگرش و اندیشهی سازمانیای وجود ندارد. یعنی، گروه یا سازمان فعالی در ایران وجود نداشته که هماکنون بخواهد در کنار مردم قرار بگیرد یا آنها را هدایت کند. آیا چنین حالتی، حرکت موجود را به سمت کور بودن نخواهد برد؟ اتفاقا، من درست برعکس فکر میکنم. آن زمان، هرکدام از سازمانها و گروههایی که نام بردید، مطابق ایدئولوژی وخواستهای خودشان، شعاری را برداشته بودند. البته در کنار شعار آقای خمینی، چون میدانستند تنها با خمینی میتوان رژیم شاهنشاهی را برافکند. ولی شعارهای خودشان را میدادند و به دنبال اهداف خود نیز بودند. خوشبختانه، امروز از این سازمانها و گروهها خبری نیست و این مردم هستند که اهداف خودشان را انتخاب میکنند. الان جنبش دانشجویی ایران، نقش خیلی موثر و مهمی در هدایت این تظاهرات و جنبش دارد؛ در تعیین شعارهای آن، در تعیین نحوهی سلوک و عملکرد این مردم. بنابراین، اصلا نیازی به احزاب نیست. منتها تعدادی ازاین احزاب، درخارج از کشور، شروع کردهاند به این که جنبش بدزدند. یعنی بخواهند این حرکت را به حساب خودشان مصادره کنند. همانطور که آقای خامنهای هشتاد و پنج درصد شرکت کنندگان درانتخابات را میخواهد به نفع خود و نظام مصادره کند، در خارج از ایران هم تشکیلاتی هستند که راه افتادهاند، در برابر پرچم سبز و موج سبز، پرچم زرد یا قرمز به دست گرفتهاند و میخواهند این جنبش را مصادره کنند. چنین برخوردی، بزرگترین ضربهای است که میتوان از خارج به این جنبش زد، چرا که بهانه به دست رژیم میدهد و رژیم با استفاده از این نوع اطوار و رفتار، جنبش داخل را، به اسم این که وابسته به خارج و نوکر خارجی هستند، سرکوب میکند.
قبلا وقایعی از این دست، شاید با شدت کمتری، داشتهایم. از قبیل هیجده تیر ۷۸، واقعهی نهم خرداد ۷۱ در مشهد و یا وقایعی که پیشتر درکردستان روی دادند. فکر نمیکنید، اگر جنبش به همین سمت جلو برود و با آن برخورد بشود، میتواند فشار و استبداد را در جامعه به مراتب افزایش بدهد؟ اخطاری هم که آقای رفسنجانی داد، بر سر همین مساله است و نگرانیهای او از این که این شعارها و این خط سیر و مسیر به راه دیگری، به جز ابطال انتخابات و انتخابات آزاد، برود. الان فضای جامعه، مستعد این هست که تا پایان راه برود و این برای رژیم بسیار خطرناک است. اتفاقی که افتاده، یک جریان ساده نیست و کاملا مشخص است که مهندسی شده است. وقتی آقای مصباح قبل از انتخابات میگوید: «برنده، آقای احمدینژاد است»، وقتی آقای حدادعادل که پدرخانم آقا مجتبا است، چند روز قبل از انتخابات، از آقای احمدینژاد حمایت میکند و… نشاندهندهی این است که آن حلقهی کودتایی که نام برده میشود: مجتبی خامنهای، اصغر حجازی، حسین طائب (فرماندهی بسیج)، اسماعیل احمدی مقدم (فرماندهی نیروی انتظامی)، احمد وحید (مشاور ارشد امنیتی رهبر)، در این بازی شرکت داشتهاند. غیر از رادیو و تلویزیون، یک بدنهی رسانهای هم مثل حسین شریعتمداری و حسن شایانفر نیز در این بازی بودهاند.
زمزمهی این عملکرد، حتا یکی دو روز قبل از انتخابات شروع میشود. بنابراین، مردم با شناخت مسببین کودتا و وقتی میبینند رهبر هم از آنها حمایت میکند، خیلی طبیعی است که خشم وخروش خود را فقط متوجه آقای احمدینژاد نکنند و هدفی بالاتر را در نظرداشته باشند که همانا رهبر جمهوری اسلامی است.
کاملاً. البته، آقای خامنهای دیگر آقای خامنهای قبل از بیست و دوم خرداد نیست. او بخش بزرگی از اتوریته و قدرت خود را از دست داده است. آقای خامنهای از این به بعد، مرهون کودتاچیان خواهد بود و تکیهاش فقط بر آنان خواهد بود. نزدیکترین دوستان و یارانش را از دست داده است. من اعتقاد دارم، بخش عمدهای از روحانیت، در بارهی اهلیت آقای خامنهای سخن میگوید و بر این باورم که با بودن ایشان، رژیم جمهوری اسلامی در خطر سقوط قرار خواهد گرفت. گمان میکنم، برای آقای رفسنجانی و خیلی دیگر از این آقایان روحانیون، حفظ موقعیت، امتیازاتی که دارند و نظامی که در دست آنان است، به مراتب، مهمتر از آقای احمدینژاد و خامنهای است. به همین دلیل، من اتفاق سوئی را در این شرایط برای این دو بعید نمیدانم. الان شرایط تاریخی و حساسی است. فکر میکنم، آقای خامنهای هنوز هم قادر است، حداقل با یک راه حل میانه که همانا اجرای دور دوم انتخابات بین آقای موسوی و احمدینژاد باشد، به این ماجرا خاتمه بدهد.
با توجه به این که، همانطور که اشاره کردید، نوع شعارها از تقاضای تغییر وضعیت انتخابات و توجه به نظر مردم، رو به شعارهای حتا خشونتآمیز آورده و شعارها از تقاضاها تبدیل به «مرگ بر»ها شده، فکر میکنید، خواستهی امروز مردم، با پذیرفتن امثال آقای موسوی تأمین شود؟ در سال ۵۷، مردم جز به تغییر رژیم راضی نبودند. الان هم با ادامهی این شرایط، مردم با آمدن افرادی مثل آقای موسوی، کروبی و یا میانهروهایی اینچنینی، رضایت خواهند داد؟ در آن زمان بدیلی وجود داشت. تشکیلات عظیم جبههی ملی، نهضت آزادی، گروههای متعدد سیاسی، خود آقای خمینی، اطمینانهایی که آقای خمینی میداد که حکومت او، حکومتی دمکراتیک خواهد بود، همهی اینها باعث شد خواست مردم از اجرای قانون اساسی تا تغییر رژیم، شتاب بیشتری بگیرد. برای مثال، اگر آقای دکتر بختیار در تابستان سال ۵۷ نخستوزیر شده بود، به هیچوجه انقلاب صورت نمیگرفت. برای این که سقف شعارها در آن زمان، هنوز به «مرگ بر شاه» نرسیده بود. من معتقدم، آقای موسوی، الان میتواند با عمل به التزامات و تعهداتی که داده، تا حدود زیادی جو را آرام کند. شاید این آرامش زمینهساز تشکیلات سیاسی آزادتری بشود و مثلا چهار پنج سال دیگر، شاهد تغییراتی اساسی و پایهای باشیم. بنابراین، سرعتی که ما داریم میبینیم، طبیعتا بر هدفها نیز تاثیرگذار است. به گمان من، هنوز آقای موسوی میتواند با عملکرد درست، به خصوص الان که بدیلی وجود ندارد، جامعه را از فرورفتن در هرج و مرج، حفظ کند.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
در نهایت آنچه مردم ما نیاز دارند یک حکومت قانونمند ودمکراتیک و سکولار است. این با بازگشت به خط امام ویا تداوم حکومت مذهبی -- که هردوشان بالعینه منبع شر و فسادند -- سازگاری ندارد. گرچه موسوی شاید بتواند این گذار از وضع موجود به وضع (حقیقتا و نه ظاهرا) بهتر را موقتا فراهم کند. !!
-- عالمی ، Jun 30, 2009تحلیل خوب و جامعی بود آقای نوریزاده ولی ظاهراً یک چیز را شما در این جا در نظر نمیگیرید: این طور که بویش میآید، پشتیبانی از خامنهای و دار و دستهی ایشان برای استقرار و تحکیم یک "حکومت اسلامی" مخوف از نوع طالبانی، و جایگزین ساختن آن با همین "جمهوری اسلامی" و دمکراسی کم تر از نیمبند آن، در راستای تغییر سیاستهای منطقهای در جهتی روشن که از سوی بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول و سیاست یکپارچه سازی جهانی (globalization) انجام میگیرد، که تعیین میکند کدام نقطه از جهان به چه شکلی اداره شود تا "نظم معاملات مبتنی بر پول" بر هم نریزد.
برای تحقق این امر نیز، سیاستگزاران جهانی که اصلاً انتظار بروز چنین جنبشی را در ایران نداشته و بدجوری غافلگیر شدند، از هیچگونه جنایتی بر علیه این ملت مظلوم و مستاصل که در چند هفتهی اخیر اینگونه با دست خالی اما شجاعانه در برابر این دیوصفتان ایستادهاند، فروگزاری نخواهند کرد، چرا که نقشه باید مطابق با برنامهی از پیش تهیه و تصویب شده پیش برود و به هر قیمتی که هست اجرا شود حتی اگر قرار باشد میلیونها تن کشته یا آواره شوند که نمونههای آن هم در کشورهای دیگر و همچنین کشور خودمان، چه در تاریخ باستان و چه در تاریخ معاصر کم نبوده و نیست!
یادمان نرود که ثروت و اسلحه و زور و از همه مهمتر، تایید و پشتیبانی اقتصاد و تجارت جهانی (بر خلاف ادعای ظاهری بسیاری از سران و سیاستمداران کشورهای مختلف غربی و شرقی یا حتی شمالی و جنوبی) در واقع از همین جناح انحصارطلب ارتجاعی است که دارد انجام میگیزد و نه از مردم خوب و مترقی ایران کمااینکه در انقلاب سال 57 یا سال 32 و حتی در انقلاب مشروطه نیز جز این نشد!
بنابراین، اگر هم مردم بخواهند همچنان به همین شکل ایستادگی کنند، نظر به آنکه جز مشت و لگد و سنگ و کلوخ و صد البته احساسات پاک و بیآلایش خود، به سلاح دیگری مجهز نیستند، متاسفانه تکلیفشان در برخوردهای خصمانهی بعدی از سوی این شیاطین از هماینک روشن است حتی اگر نبرد اخیر را نباخته باشند که به راستی هم آن را بردهاند و از آن سربلند و پیروز بیرون آمدهاند!
ممکن است بتوان این جنبش در ایران را با حرکت گاندی در هند مقایسه کرد، اما این مقایسه فقط در این برههی کنونی درست است. از این جا به بعد، مجموعههای مافیایی درون و بیرون حکومت، برای حفظ منافع خود به هر گونه اتحاد نامیمونی دست خواهند زد و زور و حتی انگیزهشان برای بقا و چپاول این ملت بیدفاع از خود این مردم خیلی بیشتر است! از آن گذشته، هدف نهایی نظام یکپارچهی جهانی در درازمدت و با روی کار آوردن حکومتهای طالبانی در ایران و منطقه، همانا ایجاد بهانه برای لشکرکشیهای بعدی و اشغال میهن عزیز ما است.
این شرایطی است بسیار بحرانی که اگر ملت هشیارانه عمل نکند، آنگاه خداوند عاقبت همگی ما و حتی کشورهای همسایه را در منطقه به خیر کند!
فعلاً که مایکل جکسون مرده و دنیا ظاهراً سرش تنها به داستان زندگی و مرگ او گرم است در حالی که تا همین چند روز پیش تنها خبر مهم در تمام جهان، موضوع شورش انقلابگونهی مردم در ایران بود!
خیلی خب، آخرین خبر مهم به غیر از مرگ مشکوک مایکل جکسون چه بود؟ حملهی اتمی کره شمالی به آمریکا و کودتای نظامیان در هندوراس!
-- محلل ، Jun 30, 2009میدان شهناز سابق حالا امام حسین نام دارد میدان انقلاب بیست و چهار اسفند بود. فاصله انقلاب تا آزادی قابل مقایسه با امام حسین تا آزادی نیست! جمعیتی که در روز دوشنبه 25 خرداد در فاصله امام حسین تا آزادی بودند را من در راهپیماییهای زمان انقلاب هم ندیده بودم. زنده باد ایران و ایرانی! ما در خانه هایمان هستیم اما همچنان بر عقیده پافشاریم.
-- اکبر ، Jun 30, 2009