تاریخ انتشار: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
گزارشی درباره‌ی امید به زندگی در ایران

امیدوارم؛ پس هستم

اردوان روزبه
a.roozbeh@radiozamaneh.com

کی از فردای خودش خبر دارد؟ بارها این جمله را شنیده‌ام، از آدم‌های مختلف. آدم‌هایی که وقتی ازافق‌های کمی دور زندگی با آن‌ها صحبت می‌کنی، این جواب را به تو می‌دهند. این نگاه معنادار به زندگی همیشه ماحصلش این جمله نیست.

چندی پیش در خبرها آمده بود که یک دانشجوی مقطع دکترا به دلیل شنیدن جمله‌ای با این مضمون از سوی استادش که: چرا زنده‌ای، خود را با سیانور کشته است. تکان‌دهنده‌تر از این هم می‌توان یافت.

شاید شما هم فیلم موبایلی را دیده‌اید که چندی است بر روی YouTube پخش شده است. دانشجویی در همدان که با گلوله خودش را می‌کشد.

ابعاد این ناامیدی‌‌ها بی‌شک گسترده است. اگر نشانه‌های آن را در رفتار‌های ناهنجاری مانند طلاق، خود‌کشی و یا مواردی از این دست بدانیم، بنابر آمار و اطلاعات موجود هر روز به میزان آن افزوده می‌شود.

در یک بررسی که توسط سازمان بهزیستی انجام گرفته است، اینک حدود ۳۰درصد از ازدواج‌ها در کشور منجر به طلاق می‌شود. این طلاق‌ها به‌صورت عمده به دلیل فقر مالی، عدم کامیابی جنسی و اعتیاد است.

راستی، شما آخرین بار کی خندیده‌اید؟ این سؤالی است که شاید پاسخگوی دلیل آن طلاق‌ها نیز باشد.

ثریا، ۳۹ ساله، با فرزند ۱۶ ساله‌اش زندگی می‌کند. او مدیر یک کارخانه است و از همسرش طلاق گرفته و اینک سرپرست خانواده‌اش به حساب می‌آید:

Download it Here!

من هیچ احساس خوشحالی ندارم. یعنی احساس عمیق خوشحالی ندارم. نه برای خودم، نه برای پسرم. راستش فکر می‌کنم هیچ کس خوشحال واقعی نیست. آخر آدم اگر ببیند دیگران خوشحالند، حتما او هم خوشحال می‌شود، ولی من نمی‌بینم. نگرانم.

نمی‌دانم که واقعاً می‌توانم از این به‌بعد با این وضعیت، زندگی خودم و پسرم را تامین کنم یا نه! هیچ چیزی را نمی‌توانم پیش‌بینی کنم و نمی‌دانم چقدر دیگر باید کار کنم، و چقدر می‌توانم... چقدر توانایی‌اش را دارم که بتوانم آینده‌ی پسرم را بسازم.

از طرفی پسر من هیچ جور شاد نیست، هیچ جور نمی‌تواند انرژی‌اش را خالی کند. پسر خوب و درس‌خوانی‌ست، ولی می‌دانم که خیلی خوشحال نیست. اصلاً دوست ندارم که توی این مملکت بماند. حتا اگر یک‌روزی مثل خیلی‌ها پولدار بشود. چون به نظر من پولدار شدن به معنای خوشحالی نیست.

آخرین باری که فکر می‌کنی شاد بودی، مثلاً مراسمی بوده و تو راحت خندیده‌ای کی بوده؟

خوشحالی عمیق... یادم نمی‌آید که خوشحالی عمیقی داشتم. شاید یک‌سال پیش توی یک مراسم عروسی که همه‌ی فامیل را بعد از مدت زیادی دیدم، آن‌جا یکی دوساعتی شارژ بودیم. چون رقصیدیم، با هم‌دیگر بودیم و کسی به ما کاری نداشت. فکر می‌کنم آن روز آخرین باری بود که خوشحال بودم.


چه چیزهایی در ایران تو را می‌ترساند؟

خیلی‌ چیزها. احساس ناامنی فکر می‌کنم آدم را می‌ترساند.

فکر می‌کنی ده سال دیگر چه جوری زندگی می‌کنی؟

اگر بخواد این‌جوری پیش برود، من امیدوارم که ده‌سال دیگر این‌جا نباشم. چون واقعاً نمی‌توانم فکر کنم که چه جوری دارم زندگی می‌کنم. اصلاً یک سال دیگرش را هم نمی‌توانم فکر کنم که چه جوری می‌توانم زندگی‌ام را بچرخانم. من فکر می‌کنم تا این جامعه بیاید خوشحال شود، خیلی طول می‌کشد. خیلی زیاد!

***

سعید علیزاده، کارشناس ارشد روانشناسی بالینی، اشاره می‌کند که عدم امیدواری به زندگی یکی از ریشه‌ای‌ترین مواردی‌ست که تاکنون کمتر در حوزه‌ی آسیب‌شناسی اجتماعی به آن پرداخته شده است.

در یک رویکرد جدی به فساد، فحشا، اعتیاد و حتا مواردی نظیر فقر و مهاجرت می‌توان ریشه‌ی عدم امیدواری به زندگی را یافت. اما این موارد تنها تبعات این عدم امیدواری به زندگی نیست.

برون‌فکنی‌های این آسیب در پیکر‌ه‌ی جامعه هر روز بیشتر خودمی‌نماید. رشد شدید خرافه‌گری و از سویی روی‌آوردن به قمار در اشکال مختلف، نظیر بازی‌های هرمی که نوع مصداقی و شایع آن در ایران «گلد کوییست» است، از دیگر نتایج این آسیب است.

افسانه، ۴۴ ساله، مجرد. او جزو کسانی است که ازدواج نکرده. می‌گوید: با چه امیدی باید ازدواج می‌کردم و چرا باید فرزندی چون خود بوجود می‌آوردم که اساساً فردای روشنی ندارد!

تو به صورت معمول توی زندگی غمگینی یا خوشحال؟

وقتی اوضاع بر وفق مردام نیست، آن چیزی که می‌خواهم نیست، غمگین می‌شوم.

الان به چه کاری مشغولی؟

بیکارم. آخرین کارم مطبوعاتی بود. به‌علت مشکلات مالی مجله‌مان بسته شد. در واقع ورشکست شد.

ماهی چقدر حقوق می‌گرفتی‌؟

دویست‌ تومان.

کفاف می داد؟

چون مجردم... ای... نه. اگر می‌خواستم خوب زندگی کنم، نه. ولی راضی بودم.

چه چیزی تو را راضی می‌کرد؟

من کارم را خیلی دوست داشتم.

بعد از این که نشریه تعطیل شد، آیا کار دیگری هم انجام دادی؟

کار دیگر... نه. می‌شود گفت یکسال و نیم است که هیچ کاری ندارم.


آخرین بار برای چی عصبانی شدی؟

همین دیشب. یک پلیس ورود ممنوع آمد جلوی من. ماشین پلیس وایستاد و گفت که بروم کنار که خیلی عصبانی شدم.

***

دوست دارید برای شما راجع به زندگی پسر جوانی به نام «مهدی» صحبت کنم؟ با او در یک مرکز روانشناسی آشنا شدم.

مهدی، ۲۳ ساله یکی از کسانی بود که زندگی‌اش را در «گلد کوییست» باخته بود. وقتی با او صحبت می‌کردم، تحت درمان روانپزشک بود. او اشاره می‌کرد:

«تخصص‌ام حسابداری بود. وقتی درسم تمام شد، خیلی زود شاغل یکی از زیرمجموعه‌های یک شرکت حسابداری دولتی شدم. من در شغلم موفق بودم. اما نکته این بود، در بهترین حالت ماهیانه ۲۰۰هزارتومان حقوق می‌گرفتم. وقتی بخواهم یک آپارتمان در جایی مثل پونک در تهران، متری یک و نیم میلیون تومان بخرم، آیا می‌توانستم امیدوار باشم که این حقوق کفاف‌دهنده‌ی این خرید و این نیاز باشد؟

باید صاحب خانه شد، تا بتوانی زن بگیری. هر روز رنج‌ام بیشتر می‌شد، تا این که با این بازی آشنا شدم.

می‌گفتند: یک سکه بخر و زیر گروه درست کن و ظرف یکسال پولدار شو! امیدوار شدم. برای کار بهتر استعفا دادم و امروز هیچ ندارم. راستی برای من فردا چه مفهومی داشت؟ جایی که همه به فکر همه چیز هستند، جز فردای بهتر. امید مفهوم امروز نیست، یک رؤیا در افقی دور است! آیا می‌توانی آن را داشته باشی؟»

یک کارشناس علوم اجتماعی نیز بر این باور است که عدم امید به فردا به مراتب زیان‌بارتر از آسیب‌هایی مانند اعتیاد و یا مواردی از این دست است. چرا که ریشه‌ی بسیاری از آسیب‌های اجتماعی در عدم امیدواری، عدم احساس امنیت است.

بسیاری عدم احساس امنیت را ناشی از رویکردهای دولت در وضع قوانین و عدم وجود امنیت اجتماعی مدون می‌دانند. اما برخی نیز معتقدند که این عدم امیدواری می‌تواند در هر جامعه‌ای اتفاق بیفتد.

حمید میری، دانشجوی علوم سیاسی، منتقد این رویکرد است که شرایط اجتماعی تحت تاثیر حاکمیت باعث این ناامیدی‌ها شده است:

«ببینید، تعاریف فرق می‌کند. یکی برای این از مملکت ناراضی است، برای این غمگین است، برای این ناشاد است که مثلاً... چه می‌دانم، بنزین لیتری ۱۰۰ تومان دارد می‌ریزد توی ماشین چندین میلیون تومانی و می‌گردد آخرش هم می‌گوید بنزین نیست. یا مثلاً یک جوان یا هر چی که دوست دارید اسمش را بگذارید، دارد می‌نالد که من چرا نمی‌توانم توی ایران پارتی بگیرم. یا چرا من باید روسری سرم کنم.

در صورتی که به نظر من شادی، منحصر به این‌ها نمی‌شود. نمی‌گویم کاملاً مجزا از این‌جور چیزهاست، اما منحصر به این‌ها نمی‌شود. طرف پا می‌شود می‌رود خارج از کشور و می‌گوید، وای، چقدر این‌ها خوشحالند، چقدر این‌ها باهم خوب‌اند، چقدر خوب حرف می‌زنند.

آن مردم که صحبت‌شان است خیلی راحت و صریح حرفشان را می‌زنند و چیزی را توی دلشان نگه نمی‌دارند و همین خودش باعث می‌شود که طرف شاد باشد. آیا مردم ما این‌گونه هستند؟ این کاملاً خصوصی است، ربطی به جامعه ندارد، ربطی به محیط اجتماعی ندارد.

شما خودت باید در خودت این تغییر را بوجود بیاوری. به خودت بقبولانی که من شادم، من حرفم را می‌زنم، من کارم را می‌کنم و من این‌طوری‌ هستم. این منم! آدم‌ها در کشور ما مشکلشان این است، یکسری تعاریف را می‌خوانند.

این‌ور و آن‌ور هم چیز‌هایی می‌بینند، انگار دوست دارند چیزی باشند که نیستند. به همین دلیل مدام سرخورده می‌شوند، می‌رود، می‌رود و آخرش به جایی می‌رسد که طغیان می‌کند. به نظر من برخی که به مسایل سیاسی و اجتماعی روی می‌آورند، صرف یک تخلیه است.

امروز خیلی‌ از مردم ایران می‌گویند که ما شاد نیستیم. اما من می‌توانم هزار دلیل برایشان بیاورم که شما بی‌خود شاد نیستید. ما خیلی‌هامان خانه داریم، ما پدر و مادر داریم، ما می‌توانیم حرف بزنم. من الان می‌توانم هنوز یک عالمه کار انجام دهم. می‌توانم بنویسم، می‌توانم به چشم خودم بخوانم، می‌توانم با پای خودم راه بروم، می‌توانم با زبانم خودم حرف بزنم. این‌ها، هرکدامشان ملاک شادی نیست؟.»


در این‌جا باید اشاره کرد، گستره‌ی مخاطرات عدم امید به فردا که می‌تواند ترکیبی از عدم توجه ساختاری به امیدواری در زندگی از سوی شهروندان یک جامعه و رویکرد دستگاه‌های اجرایی مرتبط از سویی، و از سوی دیگر مشکلات اقتصادی باشد، می‌تواند به صورت خزنده در جامعه همه‌گیر شود، به حدی که در یک جامعه پوشیدن لباس‌های رنگارنگ و یا خندیدن و یا تفریح، یک رفتار غیراصولی به حساب بیاید.

کسی می‌گفت، وقتی گوشت کیلویی ۱۲هزارتومان است و حقوق من ۱۵۰ هزارتومان، ترجیح می‌دهم به چیزی با عنوان «خنده» یا «امید» و یا «شادی» فکر نکنم.

و یا کس دیگری می‌گفت: من از روزی که بادم می‌آید اضافه کاری کردم که نان خانواده‌ام را بدهم، حتا نفهمیدم چطور بچه‌دار شدم، چه رسد به این که بفهمم لذت یعنی چه؟

گروه کیوسک با رویکرد اجتماع و مسایلش آلبوم‌هایی را تاکنون به بازار موسیقی راهی کرده است. یک ترانه‌اش با نام روز‌مره‌گی این‌گونه آغاز می‌شود:

خوشبختی یعنی یک مرد خیلی
حساب بانکی، ماشین مشکی

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

خدا به اين گزارشگر محترم جزاي خير بدهد .
گزارش ايشان به قول امروزي ها خيلي باحال بود ؛ يعني خيلي حساب شده مشكلي را مطرح كرده و خيلي خوب هم پاسخ داده بودند.البته اين ها مشكل نيست ؛ولي غربي ها بعضاٌ آن ها را معضل جامعه ما مي دانند.شايد برخي بگويند در اين گزارش فقط حرف هاي ثرياخانم 39ساله حقيقت داشت و باقي همه ياوه گويي بود . ولي ما چنين اعتقادي نداريم و مثل همان دانشجو عرض مي كنيم كه ما در اينجا مادر داريم پدر داريم منزل داريم ، اي بسا ويلا داريم وقس عليهذا .لذا نبايد ناشكر باشيم و خداي نخواسته با حرف هاي خود براي دشمن خوراك تهيه كنيم.بنده به ان دانشجو توصييه مي كنم آن هزار دليلشان را از مردم دريغ نكنند و به آن ها بفهمانند كه "بي خود شاد نيستند" و بروند استغفار بطلبند؛چون باوجود اين نظام نا اميدي گناه است ؛ بلكه گناه كبيره است.به نظر ما اگر كسي در اينجا خداي نخواسته ناشاد يا نا اميد است ،خود او مقصر است و دليلي بر ضعف عقل اوست .اين گزارش توانسته است همين ها را از زبان آن دانشجو باز گو كند شما عنايت داشته باشيد كه گزارش بايد اين طور باشد كه مشكل را مطرح كنيد و بعد به جاي كشف علل و عوامل، آن را از زاويه ديگري بنگريد؛ به طوري كه نتيجه مورد نظر خود را بگيريد ويا اين كه هيچ نتيجه مشخصي نگيريد و فقط گزارشي تهيه كرده باشيد.

-- حاجي آقا ، May 18, 2008

خدا به اين گزارشگر محترم جزاي خير بدهد .
گزارش ايشان به قول امروزي ها خيلي باحال بود ؛ يعني خيلي حساب شده مشكلي را مطرح كرده و خيلي خوب هم پاسخ داده بودند.البته اين ها مشكل نيست ؛ولي غربي ها بعضاٌ آن ها را معضل جامعه ما مي دانند.شايد برخي بگويند در اين گزارش فقط حرف هاي ثرياخانم 39ساله حقيقت داشت و باقي همه ياوه گويي بود . ولي ما چنين اعتقادي نداريم و مثل همان دانشجو عرض مي كنيم كه ما در اينجا مادر داريم پدر داريم منزل داريم ، اي بسا ويلا داريم وقس عليهذا .لذا نبايد ناشكر باشيم و خداي نخواسته با حرف هاي خود براي دشمن خوراك تهيه كنيم.بنده به ان دانشجو توصييه مي كنم آن هزار دليلشان را از مردم دريغ نكنند و به آن ها بفهمانند كه "بي خود شاد نيستند" و بروند استغفار بطلبند؛چون باوجود اين نظام نا اميدي گناه است ؛ بلكه گناه كبيره است.به نظر ما اگر كسي در اينجا خداي نخواسته ناشاد يا نا اميد است ،خود او مقصر است و دليلي بر ضعف عقل اوست .اين گزارش توانسته است همين ها را از زبان آن دانشجو باز گو كند شما عنايت داشته باشيد كه گزارش بايد اين طور باشد كه مشكل را مطرح كنيد و بعد به جاي كشف علل و عوامل، آن را از زاويه ديگري بنگريد؛ به طوري كه نتيجه مورد نظر خود را بگيريد ويا اين كه هيچ نتيجه مشخصي نگيريد و فقط گزارشي تهيه كرده باشيد.

-- حاجي آقا ، May 18, 2008

SAlam.agae Ardavan ba duruod bar shuma.man hamkar va hamshahri shuma dar inja Kyrgyzstan.Bishkek hastam ke molagati ham gablan dar mashhad dashtehim .ma n dar khedmate shuma hastam.Arash!!!

-- arash ، May 19, 2008

اردوان عزیز عالی بود. صمیمی و واقعی

-- پوریا ، May 19, 2008

I wander who says that Western People are happy because they don not ware scarf, I can believe that a political Science student says something like this!
It seems that some people are not living with others in this country! How can a uni student can be happy while his/her mates are tutored in prison.
I have lived in Iran for 25 years and now I leave in a foreign country. these people are free from everything that the sadness is!!!!
believe me
How can one compare our living standards with them I do not know.

-- shadi ، May 20, 2008

كجا
اميد
اي داد ي داد
نون سي وپنج تومن
خدا پدر و مادر خاتمي و هاشمي رو بيامرزه كه مي دونستيم اول سالي فقط چيزي گرون ميشه
حالا
اي داد بي داد
اميد
ازدواج
مسكن
آسايش
آزادي
بر باد

-- مجيد ، May 20, 2008

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)