تاریخ انتشار: ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
به بهانه‌ی سفر رئیس‌جمهوری ایران به بم

اين‌جا زندگی دندان کرم‌خورده‌ای است

اردوان روزبه
ardavan.roozbeh@gmail.com

گزارش را از «اینجا» بشنوید.

شهر بم، دو روز پیش میزبان رئیس‌جمهوری اسلامی ایران بود. دکتر محمود احمدی‌نژاد در بیست‌وهشتمین سفر استانی خود به کرمان رفت. او در کنار بازدید از شهرهای کرمان و سیرجان سری هم به بم زد و در بین مردم این شهر حضور پیدا کرد. در بخشی از خبر ایسنا آمده است: «استاندار کرمان با اشاره به این که سفر ریاست‌جمهوری مقارن با سالگرد سفر مقام معظم رهبری به استان کرمان شده است این سفر را سر شار از معنویت و خیر و برکت برای استان دانسته و اظهار داشت: استان کرمان به‌رغم داشتن ظرفیت‌های بالقوه‌ی فراوان و قابل توجه در بخش‌های مختلف هنوز ظرفیت‌های بکر و دست‌نخورده‌ای دارد که امیدواریم با سفر رئیس‌جمهور شاهد بالفعل شدن این ظرفیت‌ها و ایجاد تحولی اساسی در منطقه باشیم .»


نمی‌دانم چرا هر وقت به هر بهانه‌ای اسم «بم» می‌آید شاخک‌های حسی‌ام تکان می‌خورد. در خبرها آمده بود که رئيس‌جمهوری 900 پروژه را افتتاح کرده که بخشی از آنها نیز مربوط به شهر بم می‌شد. راستی چرا همیشه بهبود کیفیت زندگی با تعداد کلنگ زده‌شده‌بر زمین و یا پروژه‌های افتتاح‌شده محاسبه می‌شود؟ ما در آستانه‌ی سالگرد زلزله بم می‌شنیدیم که فلان تعداد بنا ساخته شد و یا استادیوم‌ها و ساختمان‌های اداری که برای بم ساخته شده بود، به بهره‌برداری رسیده است. اما تا امروز هیچ کس به این نپرداخته است که ما برای آسیب‌ها و مشکلات اجتماعی این مردم که هر روز با آن دست به گریبان هستند چه گام‌هایی برداشته‌ایم. «دوباره می‌سازیمت بم» این شعار زیبایی بود. اما ساختن بم فقط چند ساختمان اداری و آسفالتی بود که آرام آرام پیش می‌رود. پس تکلیف آدم‌ها چه می‌شود؟ بم با بهبود کیفیت ساختمان‌هایش حتماً فرصت‌های خوبی را در شهرسازی خواهد داشت (اگر این اهداف و گفته‌ها محقق شود). اما دیگر قسمت‌های این ماجرا چه خواهد بود؟ رشد مهاجرین غیربومی، گسترش فحشا و فساد، گسترش تجاوزات جنسی به نوجوانان، عدم امنیت، فقر و مواد مخدر و از همه‌ی این‌ها مهم‌تر، «بحران هویت». آیا با کلنگ بر زمین زدن راه‌حل این‌ها پیدا خواهد شد؟

فراموشی با سکر تریاک

سرگرمی تو/ شده بازی با این دل غمگین و خسته‌ام/ یادت نمیاد/ همه قول و قرارهایی که با تو بستم/ با این همه ظلم/ تو ببین باز چه‌جوری پای این همه قول و قرار من نشستم/ نشکن دلمو بخدا عاقبت می‌گیره آهم دامنتو/ نگو بی‌خبری، نمی‌دونی دلم پر از یه نفرین سینه‌سوز/ نگو بی‌خبری، شده گریه کار این سینه‌ی پرسوز، شب و روز...
وقتی یک شب بنا بر خواهش «ایمان» که اتفاقی در بازار با او آشنا شدم، میهمان او و خواهرش «شیدا» شدم، برایم این شعر را می‌خواندند. احساس کردم زخم‌های این درد، ناسورتر از این است که بعد از سه سال التیام پیدا کرده باشد. ایمان و شیدا از یک خانواده‌ی پنج‌نفره باقی مانده‌اند. ایمان سرباز است و شیدا دانشجوی رشته معماری. پدرشان فرهنگی بوده و مادرشان خانه‌دار. می‌گویند: «کاش اون شب خونه‌ی مادر بزرگ، کرمان، نمی‌موندیم.»

آنها پدر، مادر و خواهر شش‌ساله‌شان را در زلزله‌ی بم از دست داده‌اند. به قول خودشان می‌خوانند تا به خیلی چیزها فکر نکنند. ایمان کمی گیتار هم می‌زند. می‌گویند دوست دارند بیشتر خانه‌ی خودشان باشند. اتاقی بازمانده از زلزله که کمی رنگ و گچ شکاف‌های آن را گرفته است. «مامان‌بزرگ خوبه، اما حوصله‌ی نگاه‌های ترحم‌آمیز رو نداریم.» شیدا کم حرف می‌زند، اما ایمان گرم‌تر است. می‌خواهد از مشکلات مردم بگوید: «همه‌ی گرفتاری‌های مردم ساختن خونه نیست، اینجا از بدبختی و درد، از هر ده تا جوون هفت، هشت تاشون تریاک می‌کشن. تازگی‌ها هم که کریستال و اکس و از این جور چیزا هم راه افتاده. هم قیمتش ارزونه هم راحت‌تر گیر میاد.»


عباس امینی یکی از نویسندگان کانون قصه‌نویسان بم است. او می‌گوید:« شهر بم با زلزله‌ای که آمد تبدیل به فرصت مناسبی برای آن‌هایی شد که به هر دلیل قانون‌گریزی داشتند. آدم‌هایی که از دست طلب‌کاران‌شان به ستوه آمده بودند. افرادی که تحت تعقیب بودند و یا کسانی که به فرصت‌هایی برای ادامه‌ی زندگی‌شان نیاز داشتند. این شد که ظرف مدت کوتاهی چهره‌ی بم تغییر کرد. چرا که بسیاری فهمیدند که بم فرصت خوبی برای بی‌قانونی است.» وی که یکی از دلایل روز افزون اعتیاد را رنج‌ها و آلامی می‌داند که بر این مردم گذشته است و کسی به آن توجه نمی‌کند، معتقد است این رنج‌ها «فرصت» مناسبی برای یک بازار کم‌خطر شده و ترکیب افرادی که وصفشان در بالا رفت که هیچ گامی هم برای التیام زخم‌های روحی‌شان برداشته نشده با سودجویان فرصت‌طلب تبدیل به موقعیتی شده که به راحتی نمی‌توان از آن توقع «سلامت اجتماعی» و یا «افزایش میزان امیدواری به زندگی» را داشت.

فضای فرهنگی بیشتر از اداره نیاز است

مرتضا رستمی یکی دیگر از نویسندگان این انجمن است. او نیز با اشاره به مشکلات فرهنگی این شهر می‌گوید:«به هر علتی این شهر دچار هجوم گونه‌های غیرمتعارف ضدفرهنگی شده است. یک راه، طرد آنها است که دیگر با این حجم مهاجر نه شدنی است و نه کلاً منطقی. راه دیگر ایجاد و گسترش فرهنگ سالم است. شما ببیند جلسات فرهنگی این شهر در کجا برگزار می‌شود. کانکس‌هایی که در آستانه‌ی فرو ریختن است. سینما و یا فرصت‌هایی که اندکی برای جوانان ایجاد انگیزه کند وجود ندارد. شما از این جامعه‌ی مجروح چطور توقع دارید پرخاش‌جو نباشد، معتاد نباشد و یا به دنبال خلاف نگردد؟ شما جز این مگر فرصتی هم به او داده‌اید؟»

یکی از فروشندگان محصولات فرهنگی در بم اشاره می‌کند که عمده تفریح مردم منقل، گاهی مشروبات الکلی و سی‌دی و ماهواره است. فیلم‌هایی که بیشتر این روزها در بم روی بورس است، مجموعه فیلم‌های سطح پایین و اکشن است. یکی از جوانان بمی که در کانکس همین فروشنده محصولات فرهنگی مرا می‌بیند بدون هیچ ابایی می‌گوید تنها تفریح او تریاک است: «هیچ چیز برایم بهتر از تریاک نیست. همه‌ی کس و کارم را از دست داده‌ام. روز های اول می‌نشستم و به در و دیوار نگاه می‌کردم. یکی دو نفر از دوستانم خودکشی کردند. بعد بنا بر پیشنهاد یکی از رفقا زدم تو تریاک حالا دیگه برام هیچی مهم نیست.»



عشرت کریمی‌افشار کارشناس آسیب‌های اجتماعی است. کریمی اشاره می‌کند: «متأسفانه در بم به ساختن ادارات، به وام و به مسائل مالی و ساخت و ساز اگر کمی توجه شد اما به بهبود کیفیت روحی ساکنین و مشکلات روحی وارد بر آنان و درگیری‌هایی که هر روز آسیب‌های روحی را بر آنان بیشتر و بیشتر کرد هیچ توجهی نشد و این فاجعه‌ای است که هنوز خودش را نشان نداده و در راه است.» کریمی می‌گوید: «ای کاش می‌شد مانند بتونی که در این ساختمان‌ها تزریق می‌شود "فهمی" را در بم تزریق کرد. فهم این که من هم جوانی هستم که در من شور و شوق مرده است. من خودباخته شده‌ام. امروز شکوفه‌ای ندارم که فردا بخواهد به میوه بنشیند.»
سالار حسینی نیز یکی از کارشناسان روان شناسی بالینی است. او دنیای جوانان این شهر را «سیاه» می‌خواند و اشاره می‌کند: «اکثر آنها با این سؤال‌های خوره‌مانند درگیرند که: جای من در زندگی کجاست؟ حق من چیست؟ هیچ چیز برایم زیبا نیست... این‌ها بیشتر از افسرگی‌های یک فرد است. این‌ها یک افسردگی جمعی است که در صورت عدم رسیدگی می‌تواند بحرانی اجتماعی و غیر قابل رفع را به‌وجود بیاورد.»

در صحبتی که با برخی از دست‌اندرکاران بهزیستی و مرکز مداخله در بحران‌های اجتماعی داشتم، آنها نیز به‌رغم این‌که اشاره می‌کردند تلاش‌شان را می‌کنند اما با تعداد کم پرسنل، حجم بالای اردوگاه‌ها و کسانی که به دلایل مختلف دچار آسیب‌های اجتماعی و روحی شده‌اند، عملاً کاری پیش نمی‌رود.


فساد، نیاز و فرصت

همیشه فرصت‌طلب‌ها راه خودشان را پیدا می‌کنند. برخی آمارها که مراکز رسمی حاضر به تأیید و حتی تکذیب آن نیستند، نشان می‌دهد که هر روز بر تعداد طلاق‌ها در این شهر افزوده می‌شود. زنانی که بنا بر اجبار و اضطرار تن به ازدواج دوباره داده‌اند تا بتوانند هزینه‌ی زندگی و خوراک کودکان‌شان را تأمین کنند و امروز بنابر همین اجبار برای حفظ جان خود و یا فرزندان‌شان باید از شوهر معتادشان طلاق بگیرند.

موردی در یکی از اردوگاه‌های بم بود که از نزدیک با آن مواجه شدم. پسر 14ساله‌ای که توسط ناپدری‌اش مورد تجاوز قرار گرفته بود و به مرور به دیگر دوستان پدر نیز پیشنهاد شده بود. این پسر از کانکسی که با سه خواهر و برادر و مادر و ناپدری زندگی می‌کرد گریخته بود و در حین حمل موادمخدر دستگیر شده بود. مدتی در اندرزگاه نوجوانان سپری کرده بود و اینک تحت نظارت مرکز مداخله در بحران بهزیستی در یک خانه‌ی امن نگهداری می‌شد. تجارت فحشا نیز از مواردی است که دستگاه‌های دولتی حاضر به تأیید آن نیستند اما به گواهی بسیاری از شهروندان بمی هر روز بر تعداد این زنان که از اطراف برای کار می‌آیند افزوده می‌شود. وجود گروه‌های کاری غیربومی و مهاجرین و نیاز مادی از عمده دلایل رشد فحشا در بم است.



با راهنمایی کسی توانستم با یک قرار تلفنی در نزدیکی میدان فرمانداری با یکی از این زنان تماس بگیرم. دختری کم‌سن و سبزه که به نظر حدود بیست ساله می‌آمد. می‌گفت که فرشته صدایش می‌کنند. برای هر دیدار 15هزار تومان می‌گرفت. او این پول را با یک نفر دیگر که حمایتش می‌کرد و شب‌ها در خانه‌اش می‌خوابید، تقسیم می‌کرد. اهل اطراف بم بود و برای تأمین مخارج خانواده‌اش کار می‌کرد.

ایدز و بیمار های واگیر دار ناشی از رفتار های پرخطر

بخشی دیگر از نگرانی‌ها در بم به دلیل وجود رفتار های پرخطر کنترل‌نشده‌ی بیماری‌های واگیردار نظیر «ایدز» و «هپاتیت» است. من در دیدار با یکی از این افراد که در یک خرابه زندگی می‌کرد، گسترش این بیماری را در بم خیلی دور از انتظار ندیدم. او و فرزند 17ساله‌اش هر دو دچار بیماری ایدز شده بودند و بدون هیچ نگه‌داری ویژه و یا حمایتی در این خرابه زندگی می‌کردند.

فاطمه –گ، کارشناس مسؤول در یکی از ادارات این شهر، اشاره می‌کند: «برای این قبیل مشکلات که بیشتر فاجعه است تا مشکل، ردیف بودجه‌ی مناسبی دیده نشده. از طرفی چون به این موضوع جدی نگریسته نمی‌شود، با وجود رفتارهای پرخطر هر روز بر تعداد مبتلایان به این بیماری افزوده می‌شود.»

فراموش کن...

وقتی بم را ترک می‌کردم دوباره عباس امینی قصه‌نویس را دیدم. به او گفتم. از حرف مردم از مشکلات، از مردی که در خرابه با ایدزش مرگ را لحظه‌شماری می‌کرد. از پسر چهارده‌ساله که با تجاوز ناپدری طعم تلخ زندگی را چشیده و از فرشته‌ی روسپی، از حجم بزرگ ویرانی. برایم بر روی تکه‌کاغذی نوشت: «برای او که مرد پاییز است، زندگی هیچ نیست مگر خش‌خش برگ درختان در زیر پای عابری کور. برای او اهمیتی ندارد که پیراهنش پاره و شلوارش وصله خورده است. زندگی این‌جا هیچ نیست مگر دندان کرم‌خورده‌ای که باید هر چه زودتر کشید و دورش انداخت.»

گزارش مرتبط:
بم و سه سال رنجش.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

نوشته خيلي خوبي بود اردوان جان. حال كردم.

-- مجتبا پورمحسن ، May 9, 2007

درد ناک ترین بخش این گزارش زندگی بی هویتی است که روزبه به اون اشاره کرده چرا این همه آدم تو دولت اینو نمی فهمن ؟ گزارش متفاوتی بود

-- لاله ، May 10, 2007

این درد حالا درد کهنه ای شده.اونقدر کهنه و قدیمی که حتی خود بمی ها هم فکر میکنن همینطوری به دنیا اومدن و همینطوری هم باید بمیرن.کسی نیست بپرسه آدمای این گوشه از کویر که کمترینش پاسدار و نگاهبان ارگ و تاریخش بودن مستحق ترحم که نیستند هیچ بلکه باید در برابر این همه صبوری شون سر تعظیم فرود آورد و کمترین نیازهاشونو برآورد؟آیا کسی نیست بگه به جای وام دادن برای ساخت و سازهایی که قراره سرپناه تنهاییهای این مردم باشه یه مرحمی برای دلشون پیدا کنین؟هیشکی نیست بگه این مردم که از ریشه سوختن با چه توان و تمکینی باید جواب وامهای چند میلیونی رو بدن؟هیشکی نیست یعنی؟

-- اهورا ایمان ، May 11, 2007

man hamid rahimi az in sait khosham oomad saite jalebo por maghzi didam va mikham begam ke donya hamishe rangi nist gahiam siahi sefid mishe range khakestari ba tashakor hamid rahim

-- hamid ، Aug 16, 2007

از مشکلات این مرم فراموش شده گفتن کار خیلی قشنگییه

-- رویا ، Sep 16, 2007

درود بر استاد آواز ایران استاد شجریان که از همان روزهای آغازین این فاجعه بیش از مسایل مالی مسایل فرهنگی این دیار کهن را به مردم و مسئولین گوشزد کردند.اما صد حیف که پروژه باغ هنر بم که میتوانست راه حلی برای مشکلات فرهنگی جوانان بم باشد با بی مهری و حتی سنگ اندازی مسئولین مواجه شد.

-- سید رضا نجیبی ، Feb 27, 2008

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)